راستش را بخواهید، پدرانشان حتی فرصت نكردند كمربند‌های خود را برای تنبیه فرزندانشان از كمر باز كنند؛ چرا كه این دو ترانه، جدول‌ پرفروشترین‌های موسیقی كشور فرانسه را تركاند و...
 
یكی بود یكی نبود. در یك روستایی در جنوب فرانسه، هزار و نهصد و هفتاد و اندی سال بعد از میلاد مسیح، دو تا برادر بودند به نام نیكولاس و آندره. این دو برادر مثل همه برادرهای دنیا بودند با این تفاوت كه بابای آنها یک بابای معمولی نبود. بابای آنها مردی بود به نام «خوزه ریـس». از این گذشته، شوهر عمه آنها هم یك شوهر عمه معمولی نبود بلكه آقایی بود با نام «مانیتاس د پلاتا». منظورم را كه می‌فهمید؛ نمی‌فهمید؟!

ببینید؛ این خوزه ریس یكی از مشهورترین گیتاریست‌های سبك فلامنكو در زمان خودش بود. شوهر خواهرش هم تو مایه‌های خودش بود. این دو نفر در زمان خودشان آنقدر موفق و مشهور بودند و آنقدر آلبوم‌های موسیقی‌شان فروش كرده بود كه توانسته بودند از اسپانیا بیایند فرانسه، آن هم جنوب فرانسه، و در ییلاق روزگار بگذرانند. ناگفته نماند که ـ برخلاف تصور شما ـ روستاهای جنوب فرانسه نه تنها شباهتی به روستاهای خودمان ندارند، بلكه اصلا شباهتی به مناطق محروم ندارند.
خیالتان را راحت كنم، جنوب فرانسه جای اعیان‌نشین است. اصلا همین اعیان نشینی بود كه دل نیكولاس و آندره را زد و تصمیم گرفتند یك گروه موسیقی تشكیل بدهند و راه بیفتند دور فرانسه و دستی دستی خودشان را آواره كنند. راستش، صدای نیكولاس خیلی خوب بود. از طرفی، پسرعمه‌هایشان هم دستی در موسیقی داشتند، مخصوصا تونینو كه مهارتش در نواختن گیتار دست كمی از پدر و دایی‌اش نداشت. این شد كه ژاكو و موریس و تونینو هم به آنها پیوستند و گروهی درست شد به نام «لاس ریـس» که به فارسی خودمان می‌شود «پادشاهان» یا «سلاطین». به همین سادگی!
 خب، ناسلامتی آنها در خانواده‌های اهل موسیقی به دنیا آمده بودند. ژن موسیقی از یك طرف و سخت‌گیریهای پدرانشان در مقام استاد، از طرف دیگر این بچه‌ها را پاك هنرمند بار آورده بود. اعضای جوان این گروه تازه تاسیس، اولش مثل كولی‌های آواره و خانه به دوش به این سو و آن سوی فرانسه می‌رفتند و در جشن‌ها و مراسم عروسی و خلاصه در هر جایی كه می‌شد برنامه اجرا می‌كردند. بعد از مدتی هم پایشان به محافل معتبر و اشرافی‌ فرانسه باز شد و این طوری بود كه جَو گیر شدند و با خودشان فكر كردند حالا كه اینطور است چرا ما آلبوم ندهیم؟
این را گفتند و رفتند و طی دوسال پیاپی دو آلبوم مختلف ضبط كردند. اما از شما چه پنهان، هیچ استقبالی از آنها نشد كه نشد. آنها هم، درست مثل قهرمان‌ قصه‌ها، ناامید نشدند و آنقدر پشتكار به خرج دادند تا كم‌كم در موسیقی فرانسه اسم و رسمی پیدا كردند. حتی هوادارانی هم به دست آوردند كه برای آنها سر و بعضا دست هم می‌شكستند. داستان به همین منوال ادامه پیدا كرد تا اینكه خدا برایشان خواست و كلود مارتینز، تهیه كننده معروف، سر راهشان سبز شد. این كلود مارتینز از آن آدم‌های زرنگ بود. او ابتدا كلی هندوانه زیر بغل این پنج نفر گذاشت و از موسیقی آنها تعریف و تمجید كرد.
 بعدش رو به آنها كرد و گفت: من یك پیشنهاد دارم. آن پنج نفر همگی یك صدا گفتند: چه پیشنهادی؟ مارتینز گلویی صاف كرد و گفت: فلامنكویی كه شما ارایه می‌دهید خیلی سنتی و تكراری است. همه كسانی كه فلامنكو سرشان می‌شود می‌توانند كم و زیاد، كاری مثل كار شما انجام بدهند. شما بیایید و نوآوری بكنید. آن پنج نفر هم كه در تب جهانی شدن می‌سوختند، گفتند: چه جوری؟
مارتینز هم كه بچه‌ی كف بازار بود و سلیقه موسیقی آدم‌ها دستش بود، این معجون را پیشنهاد كرد: فلامنكوی سنتی به اضافه كمی موسیقی از خاورمیانه، كمی از امریكای لاتین، كمی از شمال افریقا، و موسیقی راك به مقدار كافی! او از آنها خواست كه استعداد خانوادگی خود را نیز به این معجون اضافه كنند و ترانه‌های جدیدی بسازند.
 آقا چشمتان روز بد نبیند؛ این حرفها را كه مارتینز زد، رنگ این بندگان خدا شد مثل گچ دیوار. آخر در آن سال‌ها، هر جور تغییر و نو‌آوری در موسیقی فلامنكو نوعی خیانت تلقی می‌شد و خون اساتید این سبك را به جوش می‌آورد. آنها برای یك لحظه تصویر پدرانشان را مجسم كردند كه كمربند به دست در آستانه در ایستاده‌اند و فریادكشان می‌گویند: حالا دیگر كارتان به جایی رسیده كه به فلامنكو خیانت می‌كنید؟ اما از آن طرف هم، مارتینز ول‌كن نبود و آنقدر حرف زد و حرف زد تا بالاخره مخ‌شان را زد و آنها با استفاده از معجون پیشنهادی تهیه كننده‌ی خود، در سال 1987، دو ترانه بیرون دادند به نام‌های Djobi Djoba و Bamboleo.
راستش را بخواهید، پدرانشان حتی فرصت نكردند كمربند‌های خود را برای تنبیه فرزندانشان از كمر باز كنند؛ چرا كه این دو ترانه، جدول‌ پرفروشترین‌های موسیقی كشور فرانسه را تركاند و پول و شهرت به سمت قهرمانان قصه ما سرازیر شد. و چه كسی دلش می‌آید فرزندان خود را، آن هم غرق در نور فلاش عكاسان و جلوی آن همه هوادار، تنبیه بدنی كند؟!
شما بودید این كار را می‌كردید؟ نه، خداوكیلی می‌كردید؟ همین دو ترانه كافی بود تا سروكله مسوولان شركت سونی پیدا شود. آنها آمدند و با خود كلی اسناد و مدارك آوردند و امضا پشت امضا و بالاخره قرار شد آلبوم بعدی گروه با نام «جیپسی كینگز» یا همان «پادشاهان كولی» و توسط این شركت چندملیتی به بازار بیاید.
 دردسرتان ندهم؛ نام گروه هم تغییر كرد و گروه«لاس ریـس» نام آلبوم جدید را برای خود انتخاب كرد و شد همان «جیپسی كینگز» كه قبلا گفتم. همانطور كه مارتینز پیش‌بینی كرده بود این آلبوم هم با استقبال زیاد روبرو شد، و علاوه بر فرانسه در 12 كشور اروپایی، در بین 10 آلبوم برتر و پرفروش سال قرار گرفت.
بامزه‌تر اینكه حتی در كشوری مثل انگلستان هم كه مردم به موسیقی غیر انگلیسی روی خوش نشان نمی‌دهند و اه‌ اه و پیف پیف می‌كنند، یخ كولی‌ها گرفته بود. خب، دیگر كجا مانده بود كه كولی‌ها از جدول فروشش بالا نرفته باشند؟ فقط می‌ماند ایالات متحده.
آنها هم شال و كلاه كردند و رفتند آنجا. آنجا هم موفقیت پشت موفقیت تا كار به جایی رسید كه رسما از آنها دعوت شد برای اجرای یك برنامه زنده در حضور جورج بوش (بابای بوش فعلی) به كاخ سفید بیایند. كولی‌ها هم انگار نه انگار كه طرف رییس جمهور است و دعوت از نوع رسمی است، این پیشنهاد را قبول نكردند و گفتند ترجیح می‌دهند به فرانسه برگردند و اگر وقت آزادی دارند آن را با خانواده‌هایشان بگذرانند.
 البته ناگفته نماند كه بعدها در همان سال، كولی‌ها به انگلستان رفتند و در تالار معروف «آلبرت هال» لندن اجرای مشتركی را با التون جان و اریك كلپتون برگزار كردند كه با استقبال فوق‌العاده‌ای روبرو شد و هزاران انگلیسی غش و ضعف كردند كه آمار دقیقش البته یادم نیست.
از زندگی و اجراهای زنده کولی‌ها، فیلم‌های مستند و تبلیغاتی متعددی تهیه شد که البته دو تا از آنها خیلی گل کرد و فروش فوق‌العاده‌ای هم داشت. یک کاست از بهترین کارهای آنها نیز حدود یکسال و نیم پیش از سوی یک ناشر ایرانی به بازار آمد که ترجمه فارسی ترانه‌ها را هم ـ البته به شکلی بسیار پرغلط ـ ضمیمه کاست کرده بود.
این هم داستان پادشاهان کولی و پولدار فرانسوی که البته اصلیت اسپانیایی دارند. بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، قصه ما، خداوکیلی، راست بود. ولی خب، یک کمی هم با این کولی‌ها شوخی کرده بودیم که امیدواریم دوستدارانشان به دل نگیرند. شوخی است دیگر.

گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/Entertainment
منبع: kiasalar.com
 
مطالب جالب دیگر:
آموزش: خواندن فكر دیگران!!
اطلاعاتی جالب درمورد مارهای آناکوندا (+تصاویر بسیار جالب شکار کردن این نوع مار)
نجات معجزه آسای راننده پژو206! (+عکس)
مراسم انتخاب زشت‌ترین ملکه!!
جنجال به خاطر یک زن در BBC !! (+عکس)
زیبایی زنان به طور تصاعدی در حال افزایش است و مردان...؟!