گاهی باید ترسید!
«تا آن حد بزدل هستم که اگر نویسنده بزرگی در اختیارم نباشد، تمایلی هم به ساختن فیلم پیدا نمیکنم.»
هاوار دهاکس
این جمله هاوارد هاکس یکی از صدها جملهای است که کارگردانهای مطرح سینما از سالها پیش تا به امروز، در باب اهمیت فراوان متن و فیلمنامهنویس خوب گفتهاند. حالا «نویسنده بزرگ» پیشکش، ما به همان «فیلمنامه استاندارد» هم قانع هستیم.
مشکل ضعف فیلمنامه همیشه در سینمای ایران بوده و شاید صحبت از آن چندان ضروری به نظر نرسد. اما به نظرم فیلم «زندگی با چشمان بسته» (رسول صدر عاملی) میتواند گزینه مناسبی برای یادآوری دوباره این آفت بزرگ فیلمهای سینمای ما باشد. اینکه میگویم گزینه مناسب، چند دلیل دارد؛ اول اینکه به هر حال رسول صدرعاملی فیلمساز با تجربه و مطرحی است و طبعا انتظار ما از او بسیار بیشتر از مثلا شبه کمدیسازها یا فیلمسازهای بی تجربه است. پس با اینکه به دیدن فیلمهایی با فیلمنامههای ضعیف عادت کردهایم اما وقتی فیلمیاز کارگردانی با سابقه صدرعاملی میبینیم، توقع نداریم با چنین فیلمنامه ضعیفی روبهرو شویم.
از طرفی کم نداریم فیلمهایی که توسط کارگردانهای باتجربه ساخته شدهاند و اشکالات ریز و درشت فیلمنامهشان به نتیجه کار ضربه زده است. معمولا میزان این اشکالات به گونهای است که کیفیت فیلم را از آنچه میتوانست باشد پایینتر آورده؛ اما در فیلم «زندگی با چشمان بسته» این اشکالات تنها باعث ضربه خوردن و افت کیفیت فیلم نمیشوند، بلکه آن را تا مرز نابودی میکشانند.
دلیل دیگر، حسرتی است که بعد از دیدن فیلم نصیبمان میشود؛ حسرت از اینکه فیلم چه موقعیت داستانی جذابی دارد و در صورت پرداخت درست، فرصت این را داشت که به یک فیلم اجتماعی موفق تبدیل شود. «زندگی با چشمان بسته» کارگردانی و بازیهای خوبی دارد؛ در طول فیلم هر جا حضور فیلمنامه کمرنگ و نقش کارگردانی پررنگتر میشد، ارتباط حسی کوتاه و گذرایی بین مخاطب و فیلم به وجود میآمد که متاسفانه نمیتوانست ادامه پیدا کند.
تیم بازیگران نیز در مجموع موفق عمل کردند؛ فرهاد آئیش و پریوش نظریه در نقش پدر و مادر پرستو بازیهای خوبی ارائه دادهاند و حامد بهداد یکی از بهترین حضورهایش را دارد. اما بهترین بازی فیلم با اختلاف متعلق به ترانه علیدوستی است که در این فیلم بهترین بازیاش را تا به امروز ارائه داده، که متاسفانه هیچکدام از این نکات مثبت توانایی پوشاندن و کمرنگ جلوه دادن ضعفهای فیلمنامه را ندارند.
به نظرم بهترین لحظات فیلم آن 7-8 دقیقه ابتدایی آن و قبل از آمدن نام فیلم بود. دقایقی که کمترین تکیه را به فیلمنامه داشت و تنها قرار بود حال و هوا و فضای حاکم بر زندگی پرستو را در یک بازه زمانی به تصویر بکشد. این دقایق به لطف کارگردانی خوب صدرعاملی و بازی درخشان علیدوستی بسیار دلنشین و تاثیرگذار بودند. اما وقتی فیلمنامه کارش را شروع کرد همه چیز خراب شد و ما تا انتها شاهد شخصیتهایی بودیم که از منطقیترین واکنشها به دور بودند و بیخود و بیجهت مسائلی کاملا قابلحل را به معضلی پیچیده تبدیل میکردند. فیلم انگار داستان یک خواهر و برادر را تعریف میکند که تمام اطرافیانشان، از هممحلهایها تا دوستان و فامیل، در 50 سال پیش یخ زدهاند و رفتار و تفکرات کاملا بی منطق و عقب ماندهای دارند. اصلا معلوم نیست چرا پدر پرستو قبل از اینکه تصمیم به کشتن دخترش، آن هم با چاقوی آشپزخانه، بگیرد یک کلام با او حرف نمیزند. همچنین مشخص نیست چرا پرستو هر شب تا این اندازه دیر و همراه با ماشین یک مرد غریبه به خانه میآید.
این دیگر چه دفتر وکالتی است که کارمندش باید هر شب تا اذان صبح بیرون باشد و با ارباب رجوع به رستوران برود و هدیه بگیرد؟ اصلا وظیفه اصلی پرستو در آن دفتر چه بود؟ فیلم به هیچ عنوان پاسخ روشنی به این سوالات نمیدهد و وضعیت شغلی پرستو را کاملا ناواضح و سوالبرانگیز به تصویر میکشد.
در پایان فیلم نیز با یک جمله ساده پرستو که: «من دختر خوبیام داداش» همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود و یک محله از حالتی بحرانی نجات پیدا میکند. این فیلمیاست که اگر شخصیتهایش دو کلمه با هم منطقی صحبت میکردند میتوانست در 10 دقیقه اول به پایان برسد.
شخصیتهای فرعی فیلم هیچکدام به خوبی پرداخت نشدهاند و در پایان نیز به بدترین شکل ممکن وضعیتشان یک جوری راست و ریست میشود. کاملا مشخص است که فیلم قصد داشت چه مسائلی را مورد بررسی قرار دهد؛ اما وقتی فیلمنامه تا این اندازه ضعیف است و شخصیتها تا این اندازه غیرقابل باور رفتار میکنند، واقعا میتواند به حرفی که فیلم قرار است بزند توجهی نشان داد و برایش ارزشی قائل شد؟ آیا میتوان مشکلات فیلم را گردن چند دقیقهای که ارشاد از فیلم حذف کرده انداخت؟ به نظر من که مشکل فیلم فراتر از ممیزی و از این حرفهاست.
برمیگردم به گفته هاکس و میخواهم به این نتیجه برسم که اتفاقا بد نیست گاهی آدم بترسد و مانند ترسوها رفتار کند.
بخش مهمی از مسئولیت کارگردان انتخاب و تشخیص یک فیلمنامه درست و استاندارد است؛ کارگردانی که با فیلمنامهای ضعیف مواجه میشود باید بترسد و برای رفع مشکلاتش بیندیشد، نه اینکه آستینها را بالا بزند و فیلمی محکوم به شکست را بسازد. اتفاقا نباید تنها فیلمنامهنویس را مقصر دانست؛ صدرعاملی نیز بسیار مقصر است که چشمانش را بر ضعفهای فیلمنامه بست و شانس ساختن احتمالا بهترین فیلمش را به همین راحتی از دست داد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com
مطالب پیشنهادی:
گزارش تصویری: فیلم «زندگی با چشمان بسته»
كارنامه ترانه علیدوستی در این سالها
کدام بنر «زندگی با چشمان بسته» جمع آوری شد؟+عکس
گزارش تصویری: فیلم زنان ونوسی مردان مریخی
جدیدترین عکسها از فیلم «شیش و بش» با بازی گلزار و حیایی