مارکز، شمع شبستان رمان و غول رئالیسم جادوئی
مارکز از خانواده کم درآمدی بود که پدر بزرگ با یک سنت خانوادگی و نیاکانی، پرورش او را بر عهده داشت...

بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز نویسنده رئالیسم جادوئی ادبیات

گابریل گارسیا مارکز غول رئالیسم جادوئی ادبیات جهان که دوستان نزدیک و هموطنانش او را " گابو" صدا می کنند یک روزنامه نگار بخش حوادث و اتفاقات بود. او که در سال  ۱۹۸۲ میلادی جایزه ادبی نوبل را برای رمان"صد سال تنهائی" دریافت کرد بعدها درآمد حاصل از آن جایزه را خرج کرد تا مجله هفتگی ای را در کلمبیا خریداری کند. این مجله در حال سقوط آنچنان تیراژی بخود گرفت که در تاریخ روزنامه نگاری کلمبیا و کلیه کشورهای امریکای لاتین کم سابقه بود. مارکز بارها گفته است که عاشق روزنامه نگاری بوده و همیشه خودش را یک روزنامه نگار خطاب کرده است که این خشم خیلی از ادیبان را برانگیخت.



مارکز که در ضیافتی با بیل کلینتون رئیس جمهور پیشین امریکا شام صرف کرد دوست نزدیک فیدل کاسترو رهبر پیشین کوبا نیز بوده است. وقتی جیمی کارتر رئیس جمهورپیشین امریکا به هاوانا رفت و دست فیدل را به گرمی فشرد امریکای لاتینی ها بدون شک و تردید مارکز را بانی آن دیدار دانستند. میگل سیلوا روزنامه نگار معروف گفته است رونق کار روزنامه نگاری کلمبیا در امریکای لاتین مدیون گابریل گارسیا مارکز است.

"گابریل خوزه د لا کنکوردیا گارسیا ماركز" فرزند آقای "گابریل الیخیو گارسیا" و خانم "لوسیا سانتیاگو مارکز ایگواران" در ششم ماه مارس ۱٩۲٨ میلادی در روستای"آراكاتاكا" در ناحیه "سانتامارا" در کشور کلمبیا چشم بر جهان گشود. هر چند پدرش که یک تلگرافچی بود گفته است " گابو" در ۱٩۲۷ به دنیا آمده است.

 گابو از خانواده کم درآمدی بود که  پدربزرگ با یک سنت خانوادگی و نیاکانی، پرورش او را بر عهده داشت. در روزگار کودکی پدر بزرگ او را "گابیتو" به معنی گابریل کوچولو صدا کرد. نظم برگرفته از پدر بزرگ، سرهنگ "نیکولاس ریکاردو مارکز" و قصه گوئی های شبانه مادر بزرگ "ترانکلینا ایگواران کورتس" از مارکز نویسنده ای با نظم و گفتاری جادوئی ساخت.

 در امریکای لاتین نیز به گونه برخی کشورها و بویژه شهرهای جنوب ایران نام کودکان در زبان محاوره ای دگرگونه می شود و نزدیکان، همسایگان و دوستانی که کودک را دوست می دارند با نام کوتاه شده، او را  صدا می زنند. گابریل اسم کوچک مارکز را  نیز به این گونه "گابو" یا "گابیتو"  صدا می کردند. نه تنها مارکز بلکه فیدل کاسترو رهبر بلندآوازه انقلاب کوبا را نیز مردم امریکای جنوبی با نم دل، فیدل صدا می کنند که ژرفای واژه فیدل در فرهنگ اسپانیولی زبانان سراسر جهان، وفاداری است.

هر چند خانواده و هم میهنان سن و سال دار کلمبیائی و دوستداران گارسیا مارکز در قاره امریکای جنوبی اورا "گابو " یا "گابیتو" صدا می کنند، اما در روزگار کودکی پس از ورود به مدرسه، در پانسیون شبانه روزی در "بارانکیا" شهری که پس از  دهانه رود "ماگدالنا" نزدیک  به دریای کارائیب در شمال کلمبیا قرار دارد، به عنوان پسری سر به زیر که شعرهای طنز نیشدار می‌گفت و برای خودش كاریكاتور می‌كشید چون  تا حدودی اخمو به نظر می رسید همكلاسی ها به او"بیه خو" به معنی پیرمرد، می گفتند.

گابو در روزگار کودکی با مادر بزرگش دمساز و با گفتگوی خود  با پدربزرگ و داستان‌هائی که مادر بزرگ برایش تعریف می کرد لالائی می شد.

قصه های مادر بزرگ با باورهای کهن، پر از بازگوئی ارواح و اشباح بود. ماركز  گفته بود كه باورها و حرف های پدر بزرگ و مادر بزرگ بر روند فکری اش تاثیر گذار بوده است. از این گفته مارکز شاید بشود گفت که  احتمالا شیوه داستان سرائی رئالیسم جادوئی او نیز ریشه در روزگار کودکی داشته است هر چند که خود او این را نپذیرفته است. اما در لابلای داستان های مارکز تاثیرات روزگار کودکی موج می زند.

مارکز در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور آمریکا
مارکز در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور آمریکا

در سن ۱۴سالگی  با دریافت کمک تحصیلی‌ به مدرسه عیسوی‌"لی سئو ناسیونال" که آن را آموزگاران مذهبی اداره می كردند در شهر "زیپاكیرا" در نزدیکی "بوگوتا" وارد شد  و در سال ۱٩۴٦ در آن مدرسه درسش پایان پذیرفت اما چندان چنگی به دلش نزد چون می خواست درس خبرنگاری را ادامه بدهد.

او در سال ۱۹۴۱ میلادی نخستین نوشته‌هایش را در روزنامه‌ای به نام " خوونتود" (جوانان)  که ویژه دانش آموزان دبیرستانی بود چاپ نمود و چیزی نگذشت که در سال ۱۹۴۷ میلادی برای تحصیل در رشتهٔ حقوق در دانشگاه ملی کلمبیا در بوگوتا پایتخت کشور پذیرفته شد و در روزگار دانشجوئی با روزنامه "ال‌اسپکتادور" (تماشاگر) نیز همکاری کرد. در این روزنامه داستان او به گونه پاورقی چاپ شد. یک سال پس از آن بود که آقای "خورخه الیسر گایتان آیالا"  از حزب لیبرال به قتل رسید که  آن کار برای مدت درازی باعث شورش اجتماعی و چند دستگی شد. در سال دوم درگیری ها دانشگاه کلمبیا بسته شد و مارکز  ناچار به دانشگاه "کارتاخنا" رفت.

در ۱٩۵۰ میلادی در "ال هرالدو" روزنامه ای در "بارانکیا" مقاله می نوشت. در آن روزگار به نویسندگانی چون ویرجینا وولف، سوفوکلس، ویلیام فالکنر، فرانتس کافکا، جیمس جویس و ارنست همینگوی علاقمند بود.  پس از آن در سال  ۱۹۵۴ میلادی به عنوان خبرنگار روزنامه که داستان هایش را چاپ می کرد به شهر رم  پایتخت ایتالیا رفت و در ۱۹۵۵ میلادی پس از بسته شدن آن روزنامه به فرانسه سفر کرد. در دیدار کوتاه خود به کشورش کلمبیا،  در ۱۹۵۸ میلادی با "مرسدس بارچا پاردو" مصری تبار که مدت ها نامزد بودند، ازدواج کرد و حاصل آن ازدواج دو فرزند به نام های "رودریگو" و گونزالو" می باشد.

 مارکز علاقه شدیدی به سفر داشت و در سال‌های جوانی به کشورهای اروپای شرقی و اروپای غربی مسافرت کرد و خاطرات خود را نوشت. پس از هفت سال در ۱۹۶۱ میلادی به کشور هم زبان خود، مکزیک رفت و مدت ها در آنجا روزگار گذراند.

در ۱۹۶۵ میلادی بود که نوشتن رمان " صد سال تنهایی" را آغاز  کرد و دو سال پس از آن در بوینس آیرس پایتخت آرژانتین چاپخش شد که پیروزی بزرگ و چشمگیر این غول ادبیات امریکای جنوبی و پس از آن جهان را در بر داشت چرا که رمان "صد سال تنهائی" یک زمین لرزه هنری بود و توانست  برنده جایزه نوبل ادبیات۱۹۸۲ میلادی جهان شود.

هر چند که پیش از آن "سرگذشت یک غریق" به گونه پاورقی در روزنامه "ال اسپکتادور" چاپ می شد، اما در سال ۱۹۷۰ درشهر بارسلونا اسپانیا  به گونه یک کتاب وارد بازار شد . چیزی نگذشت که با پخش آن، از مارکز خواسته شد تا  کاردار سفارت کلمبیا در  اسپانیا شود اما نپذیرفت چرا که رویای او فراتر از آن بود و می خواست سفیر فرهنگی کلمبیا در دل مردم سراسرجهان باشد.

 مارکز همیشه کشورهای حوزه کارائیب را دوست داشت اما نسبت به  روند کار نشر کتاب هایش گله مند بود. با پشتکار دست از نوشتن بر نداشت و سرانجام جایزه "رومولوگایه گوس" حاصل دو تا از کتاب های او در آن روزگار بود. او که بخوبی می دانست کشور اسپانیا مادر زبان اسپانیولی قاره امریکا، در اروپاست دوباره به اسپانیا برگشت. هدفش  از رفتن به اسپانیا برای چند چیز بود که عمده ترین آن این بود تا بر  روی دیکتاتوری و شب دراز فاشیزیم ژنرال  فرانکو در اسپانیا از نزدیک مطالعه کند که رمان "پاییز پدرسالار" بر گرفته از آن تجربه بود.

 یادآوری این نکته شاید بی جا نباشد که دیکتاتوری فرانکو بسیاری ازنویسندگان آزادیخواه جهان از جمله ارنست همینگوی، مارکز، اوکتاویو پاز، پابلو نرودا و بیله ای از نقاشان، نویسندگان، شعرا و هنرمندان نامدار اسپانیولی زبان و زبان های دیگر جهان را برای رویاروئی ناوک قلم در برابر گلوله به کارزار با شب پرستان خشک مغز فالانژیست، به اسپانیا کشانده بود چرا که در درازنای تاریخ، نویسندگان و شعرا و نقاشان و موسیقی دانان و همه هنرمندان در کنار مردم و بر ضد دیکتاتوری و استبداد بوده اند.

هنگامی که مارکز در دهه ۸۰ به زادگاهش کلمبیا برگشت، با ردی که سازمان اطلاعات امنیت کلمبیا از او داشت زندگی او تهدید شد و چیزی نگذشت که فشار زورگویان دیکتاتور امریکای لاتین آن روزگار بر قلم چربید و مارکز دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک که از نظر سیاسی شرایط بهتری برای مارکز داشت کوچ کرد. اما سرنوشت غول رئالیسم جادوئی چنان شد که یک دهه و اندی پس از آن آوازه قلم او باعث شد تا بیل کلینتون رئیس جمهور کشور قدرتمند امریکا در منزل گارسیا مارکز در "کارتاخنا" به دیدار نویسنده ای برود که حالا دیگر آوازه ای جهانی داشت.

گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۹۹ میلادی با آوازه جهانی خود، مرد سال آمریکای لاتین شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا خواستار آن شدند تا گابو رئیس جمهور کلمبیا شود و حتا سازمان های چپ نیز با بغضی غمگنانه از گابو خواستند تا دست به کار شود اما گوئی مارکز  هدفش جز هنر و ادبیات  چیز دیگری نبود و با آن که به خوبی در کارزار سیاسی نیز پولاد آب دیده بود از پذیرفتن درخواست ها سر باز زد  و با خریدن امتیاز نشریه "کامبیو" (تغییر) خود را سرگرم نوشتن برای دگرگونی های فرهنگی ای کرد که با ارتقاء آن فرهنگ سیاسی مردم کشورش را نیز هم در کلمبیا و هم در سراسر امریکای لاتین یقینا تحت تاثیر قرار می داد.

اما دل غافل به قول انوری ابیوردی از شاعران قرن ششم هجری خودمان:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آئینه تصور ماست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقشبند حوادث ورای چون و چراست

 در سال ۱٩٩٩ میلادی در اوج کار و آوازه، شوربختی بیماری لنفاوی سر رسید، اما در لس آنجلس  تا حدودی مداوا شد. چیزی نپائید که بیش از یک دهه پس از آن در ۲۰۱۲ میلادی نیز پچپچه ، پیچید که دچار اختلالات آلزایمر (خود فراموشی) شده است و برخی از روزنامه ها، خبرگزاری ها و از جمله برادر جوان او " خیمه گارسیا مارکز" در دانشگاه کارتاخنا در حضور دانشجویان  نیز به آن اشاره  کردند.

مارکز که کتاب "مسخ" کافکا در پلکان نخست روزگار جوانی باروت انبار استعداد نویسندگی اش را شعله ور کزده بود، در روزگار کهن سالی برای مبارزه با هیولای شوم بیماری میان مکزیکو سیتی و نیویورک و لس آنجلس برای مداوا در سفر بود و با رژیم ویژه غذائی روزگار گذرانید.

 در شناساندن مارکز به ایرانیان بهمن فرزانه که مدت زیادی در ایتالیا زندگی کرده بود و با مارکز و روال فکری اش آشنا بود ٨ سال پیش از آن که جایزه نوبل ادبیات نصیب خالق کتاب "صد سال تنهائی" شود آن را در پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷  به ایرانیان معرفی کرد و انتشارات امیر کبیر آن را در ۱۳۵۲ چاپ نمود. اما کسانی از جمله احمد میرعلائی، بابک قهرمان و رضا نور جهان نیز برخی از داستان های مارکز را به فارسی برگردانده و در مجلات به چاپ رسانیده اند.

 پس از انقلاب با آوازه جایزه نوبل به نویسنده "صد سال تنهائی"، سیل برگردان بیشتر کتاب های مارکز به بازار کتاب ایران روان شد چرا که تب و تاب سیاسی در ایران با گویش داستانی مدرن وبویژه روال سینمای فارسی، هنرمندان و طرفداران هنر کتاب های این نویسنده امریکای لاتین که با اقامت در کارتاخنا، پاریس، ژنو، رم،  بوگوتا و مکزیکوسیتی و کوبا و ونزئلا و اسپانیا در کنار نویسندگی به فعالیت های سیاسی و فرهنگی نیز می پرداخت را مفید دیدند.

از میان گفتار به یاد ماندنی گابو این که: "رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این خواهد بود که کاری را که به انجام می رسانیم، دوست داشته باشیم". و از میان ۱۵ جمله به یاد ماندنی او این پند نیز برای کسانی که عاشق راهشان هستند و می خواهند از باغ فرهنگ، میوه برای ملت خود برچینند، دلنشین است که:" در ٦۰ سالگی پی بردم بدون عشق می شود از خود گذشت اما بدون از خود گذشتگی نمی شود عاشق بود.

دکتر محمود دهقانی

پانوشت:
۱-دراین مطلب بیش از یک صفحه از بهمن فرزانه نوشته بودم که گابریل گارسیا مارکز را با برگردان "صد سال تنهائی" سال ها پیش از آن که مارکز برنده جایزه نوبل شود به ایرانیان شناساند. سرنوشت چنان شد که درست همان روزی که این نوشته را تکمیل کردم تا برای چاپ بفرستم، گزارش رسید بهمن فرزانه در بیمارستان طالقانی تهران درگذشت. آنچه از بهمن فرزانه نوشته بودم را تا مجالی دیگر حذف کردم و در پست کردن این مطلب به روزنامه نیز  عجله نکردم تا غم در گذشت بهمن فرزانه این انسان پاک نهاد از ذهنم دور شود. هنگامی که داشتم خبر درگذشت بهمن فرزانه را می خواندم  لحظاتی هاج واج به صفحه رایانه  نگاه می کردم و از این پیشامد و آن هم  درست در پایان این نوشته متحیر بودم تا جائی که اشک،  بر  دیده ام پرده کشید. بهمن فرزانه ۵۰ سال در ایتالیا زندگی کرده بود اما روح و روانش در ایران بود. در گذر از زبان ایتالیائی که به اسپانیولی نزدیک است چند زبان از جمله انگلیسی و فرانسه هم می دانست. با چشمی اشکبار. م. د
 ۲-سرچشمه های برخی از نکات این یادداشت نسخه های اینترنتی روزنامه اسپانیولی زبان "ال پائیس" چاپ اسپانیا و کتاب هائی به زبان های اسپانیولی و انگلیسی است که لینک نسخه های اینترنتی روزنامه "ال پائیس" و لیست کتاب ها به شرح زیر است:
3-Aquellos tiempos con GABO. Plinio Apuleyo Mendoza.Impreso en España, en Liberduolex, S.L. Constucio, 19 . Barcelona.
4-Gabriel Garcia Marquez, “Vivir para contarla”. Alfred A. Knopf. Nueva York 2002
5- Gabriel Garcia Marquez, “Living to tell the tale”. Translated from the Spanish, by Edith Grossman.Penguin Booka, 2008
http://cultura.elpais.com/tag/gabriel_garcia_marquez/a/
http://cultura.elpais.com/cultura/2013/07/08/actualidad/1373310327_197275.html
http://www.alohacriticon.com/viajeliterario/article82.html
http://es.wikipedia.org/wiki/Gabriel_Garc%C3%ADa_M%C3%A1rquez

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ 
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ