گفتوگو با محمد مطیع به بهانه بازگشتش به روی صحنه تئاتر بعد از سی و دو سال
«آفتاب از میلان طلوع میکند» نام نمایشی است که این شبها در تالار قشقایی تئاتر شهر به کارگردانی آرش عباسی روی صحنه میرود. اما یکی از بازیگران این تئاتر چشم تمام تماشاگران را گشاد میکند و لبخندی از به تصویر کشیدن خاطرات اوایل دهه شصت را زنده. محمد مطیع رنگ خاصی به اجرای این نمایش داده، همان وزیر اعظم در سریال «سلطان و شبان» البته نکته جالب این نمایش استفاده قسمتی از موزیک تیتراژ این سریال است که گویا بدون در نظر گرفتن ایفای نقش محمد مطیع در نقش سرهنگ مجلسی بکار گرفته شده است.
شما برای اجرای این نمایش آمدید ایران یا به بهانه این نمایش؟
البته میدانید که من تا اوایل سال گذشته ایران بودم، سه سال متوالی. مطبوعات هم نوشتند بعد از 22 سال برگشتم! اینجا چند سریال و فیلم سینمایی و تلهتئاتر کار کردم و اواخر سال گذشته برگشتم سوئد و الان در خدمتتان هستم.
چی شد كه آمدید سراغ این نمایش؟
ما سر سریالی بودیم به نام «تبریز در مه» به کارگردانی آقای ورزی، خانم رزیتا غفاری همکار من بود در اون کار و مرتب از من سؤال میکردند هم ایشون هم دیگر دوستان که چرا تئاتر کار نمیکنم، می دونید که 32 سال بود تئاتر کار نکرده بودم من میگفتم دوست دارم کار کنم، حرفه من تئاتر است، خونه من تئاتر است اما با این شرایط، نمیشناسم آدم ها را بعد از این همه سال و تا حالا کاری که دوست داشته باشم بهم پیشنهاد نشده. این حرف پسذهن این خانم مونده. تا اینکه این پیس را دست میگیرند و کارمیکند. خانم غفاری به آقای عباسی پیشنهاد میکند اگر میتوانید فلانی را بیارید خیلی خوب میشود. این شد که آرش عباسی به من زنگ زد و نمایشنامه را برام ایمیل زد. من متن را که خواندم بدم نیامد، خوشم آمد و بعد از اینهمه سال میتوانیم از راه دور هم تشخیص بدیم که کی چند مرده حلاج است. از آرش عباسی خوشم آمد. هم از نوع برخوردش هم متنی که نوشته بود.
اینكه بعد از 32 سال با یک گروه جوان كار میكنید پشیمان نیستید؟
نه! برای اینکه این گروه بچه های علاقمندی هستند. ببینید ما بچههای قدیمی – بچه که چه عرض میکنم پیرمردهای قدیمی - هر کدام کولهبارهایی داریم که باید باز کنیم و در اختیار جوانترها بگذاریم. دیگه با خود آنهاست كه استفاده بکنند با خیر. ما نمیتوانیم به زور بگیم که بیایید از این کولهبار بردارید. الان هم من دیدم که این تیمی که من دارم باهاشون کار میکنم بسیار بچههای صمیمی هستند و از همه مهمتر عاشق کار هستند.
روند کارگردانی آرش عباسی روند نوعی هست با سبک و سیاقهای منحصر به خودش این سبک کارگردانی شما را اذیت نمیکند؟
اولا این سبک و سیاق خیلی جدید نیست. ما کارهای آوانگاردتر انجام دادیم در گذشته. ما پیسی اجرا کردیم که روی صحنه دو دکور پرتابل بوده، ما کارهایی کردیم که فقط نور کار را دنبال میکرد. به هر حال ما از این کارها زیاد کردیم و کارگردانی آرش برای من غیرمعمول نبوده.
اوایل نمایش قبل از ورود سرهنگ مجلسی -نقشی که شما ایفا میکردید – خانواده جلوی تلویزیون، منتظر شروع سریال سلطان و شبان می شدند و عملکرد وزیر اعظم را نقد میکردند. شما موافق بودید بعد از اینهمه وقت که روی صحنه ظاهر شدید باز هم با شناسنامه وزیر اعظم باشید؟
ببینید من تا این لحظه به این موضوع فکر نکرده بودم و تصورم بر این بود که این قشری که میآید و کار را میبیند، قشر جوانی هستند و اصلا سلطان و شبان را نمیشناسند. اما خودم یکی دو شب اول، وقتی موزیک سلطان و شبان پخش میشد، حالم خیلی بد میشد. نه آن حال بد به معنای واقعی، رجعتی به گذشته میکردم و آن حس نوستالژی در من بوجود میآمد. من فکر نمیکنم که این دوست ما آرش هم به این دلیل از من دعوت کرده باشند. برای اینکه این کار داشت تمرین میشد بدون من و من ایران نبودم.
شما در سوئد که هستید فعالیت تئاتری یا تلویزیونی و سینمایی هم دارید؟
من شخصا اعتقادم بر این است كه میگویم: من محمد مطیع کمینه به این مردم تعلق دارم. این مردم سرمایه گذاری کردند که من به درست یا به غلط حالا شدم محمد مطیع، پس من اجازه ندارم آن طرف خرجش کنم و نمیکنم. من به این مردم تعلق دارم. اینها آمدند تئاتر من را دیدند، سرمایهگذاری کردند، نشستند پای تلویزیون و با من خندیدند. من به آنها – سوئدیها – کاری ندارم. اوایل که رفته بودم به یک سریال دعوت شدم برای اینکه پرونده من به عنوان یک هنرمند ایرانی ثبت است. قبول کردم اما گشتم و کوچکترین نقش آن سریال را پیدا کردم و گفتم این نقش را بازی میکنم، خیلی تعجب کردند که از این فرصت نمیخواهم استفاده درستی داشته باشم، وقتی ازم پرسیدند چرا؟ بهشون گفتم من نه با فرهنگ مردم شما آشنا هستم و نه نوع کارتان را میدانم. من در مملکت خودم با اینکه زبان و فرهنگ خودم را میشناسم سخت است کار کردن! آن کارگردان بسیار مرد خوبی بود و پذیرفت اما در حوصله این مصاحبه نیست، من در حین کار درگیر شدم باهاشون.
میتونید اشاره بکنید؟
روزی که برای تست گریم رفته بودم با گریمور در مورد گریم صورت من برای نزدیک کردن چهره من به آن شخصیت که یک ترک مهاجر بود، دچار مشکل و اختلاف سلیقه شدیم و متأسفانه بسیار بیادب بودند. من به کارگردان گفتم من کار نمیکنم یا حداقل امروز کار نمیکنم. فردای آن روز از تمام گروه خواهش کردم در یکی از اتاقهای پلاتو در جلسهای که من ترتیب داده بودم حاضر بشوند. وقتی گروه آمدند درباره ایران ازشان سؤال کردم. یکی گفت میشناسد، یکی گفت نمیشناسد. بعد پرسیدم شما هنرمندهای مملکت من را میشناسید؟ گفتن نه! گقتم چرا میشناسید، شما هنرمندهای ما را خیلی خوب میشناسید و باهاشون کار کردید. آلبومی را جلوی آنها باز کردم و صفحه به صفحه عکسها را نشانشان دادم، گفتم اینها هنرمند های کشور من هستند، ورق زدم عکس یک پیرمرد 70ساله. این را میشناسید؟ گفتند نه! ورق بعدی یك جوان، باز گفتند نه، همینطور تا آخر 60-70 تا عکس، گفتم اینا همه منم! آن پیرمرد، آن جوان، اینا همه من بودم. این هنر و کار گریمورهای مملکت من است. در هر حال میخواهم این را بگویم که دوست ندارم اینجور کار کنم.
در ایران به شما غیر از این کار، پیشنهاد دیگری نشده؟
کار پیشنهاد شده، قبول نکردم.
چرا؟
ببینید من برای خودم یک نظریهای دارم، میگویم یک جا همهجا همهجا هیچ جا، یعنی چی؟ یعنی اینکه با یك دست نمیشه چندتا هندوانه را برداشت، یك هندوانه را سالم برسان خونه بعد هندوانه بعدی را بیار. من دارم تئاتر کار میکنم، من باید دو ساعت زودتر بیام سالن اجرا تمرکز کنم، باید دور این صحنه قدم بزنم و مرور کنم متنم را. من سر سریالی که کار کردم دیدم هنرپیشه ای بوده که آمده و تعجیل داره که سریعتر پلانهای مربوز به او را ضبط کنن تا زودتر به کار تئاترش یا فیلمبرداری بعدیش برسد، آن کار هم ناتمام میماند به کار تئاترش هم نمیرسد. من نمیتوانم این کار را بکنم، یک کاری که قبول کردم تمامش میکنم و سپس کار بعدی را شروع میکنم. من کار را تمام و کمال انجام میدهم، من تئاتری که چهل سال پیش کار کردم همین الان یك مرور کنم میتوانم باز اجرایش کنم. چرا؟ چون از کنارش نگذشتم، با تمام وجودم کارش کردم و آن کاراکتر رفته در وجود من، جزئی از من شده، در اطرافم ایستاده، راحت میتوانم بگیرمش و باز باهاش کار کنم.
در نهایت اگر حرفی دارید، برای صحبت پایانی میشنویم.
دوستانی که لطف میکنند و برای مصاحبه تشریف میآورند، گاهی وقتها متأسفانه چیز دیگری چاپ میکنند. یا مثلا بیوگرافی من را اشتباه مینویسند.
پس برای اینکه این اشتباهات بر طرف شود خواهش میکنم یک بیوگرافی از خودتان به ما بگویید؟
من متولد 1322 در شهر مشهد هستم، کارم را از سال 1333 شروع کردم، با یک گروه حرفهای که همه اساتید بودند. اما من نمیدانم چرا می نویسند کارش را از سال 1346 شروع کرده یا اولین کارش از سال 46 بوده. من از دوستانم خواهش می کنم که کمی توجه بیشتری داشته باشند.
«آفتاب از میلان طلوع میکند» نام نمایشی است که این شبها در تالار قشقایی تئاتر شهر به کارگردانی آرش عباسی روی صحنه میرود. اما یکی از بازیگران این تئاتر چشم تمام تماشاگران را گشاد میکند و لبخندی از به تصویر کشیدن خاطرات اوایل دهه شصت را زنده. محمد مطیع رنگ خاصی به اجرای این نمایش داده، همان وزیر اعظم در سریال «سلطان و شبان» البته نکته جالب این نمایش استفاده قسمتی از موزیک تیتراژ این سریال است که گویا بدون در نظر گرفتن ایفای نقش محمد مطیع در نقش سرهنگ مجلسی بکار گرفته شده است.
شما برای اجرای این نمایش آمدید ایران یا به بهانه این نمایش؟
البته میدانید که من تا اوایل سال گذشته ایران بودم، سه سال متوالی. مطبوعات هم نوشتند بعد از 22 سال برگشتم! اینجا چند سریال و فیلم سینمایی و تلهتئاتر کار کردم و اواخر سال گذشته برگشتم سوئد و الان در خدمتتان هستم.
چی شد كه آمدید سراغ این نمایش؟
ما سر سریالی بودیم به نام «تبریز در مه» به کارگردانی آقای ورزی، خانم رزیتا غفاری همکار من بود در اون کار و مرتب از من سؤال میکردند هم ایشون هم دیگر دوستان که چرا تئاتر کار نمیکنم، می دونید که 32 سال بود تئاتر کار نکرده بودم من میگفتم دوست دارم کار کنم، حرفه من تئاتر است، خونه من تئاتر است اما با این شرایط، نمیشناسم آدم ها را بعد از این همه سال و تا حالا کاری که دوست داشته باشم بهم پیشنهاد نشده. این حرف پسذهن این خانم مونده. تا اینکه این پیس را دست میگیرند و کارمیکند. خانم غفاری به آقای عباسی پیشنهاد میکند اگر میتوانید فلانی را بیارید خیلی خوب میشود. این شد که آرش عباسی به من زنگ زد و نمایشنامه را برام ایمیل زد. من متن را که خواندم بدم نیامد، خوشم آمد و بعد از اینهمه سال میتوانیم از راه دور هم تشخیص بدیم که کی چند مرده حلاج است. از آرش عباسی خوشم آمد. هم از نوع برخوردش هم متنی که نوشته بود.
اینكه بعد از 32 سال با یک گروه جوان كار میكنید پشیمان نیستید؟
نه! برای اینکه این گروه بچه های علاقمندی هستند. ببینید ما بچههای قدیمی – بچه که چه عرض میکنم پیرمردهای قدیمی - هر کدام کولهبارهایی داریم که باید باز کنیم و در اختیار جوانترها بگذاریم. دیگه با خود آنهاست كه استفاده بکنند با خیر. ما نمیتوانیم به زور بگیم که بیایید از این کولهبار بردارید. الان هم من دیدم که این تیمی که من دارم باهاشون کار میکنم بسیار بچههای صمیمی هستند و از همه مهمتر عاشق کار هستند.
روند کارگردانی آرش عباسی روند نوعی هست با سبک و سیاقهای منحصر به خودش این سبک کارگردانی شما را اذیت نمیکند؟
اولا این سبک و سیاق خیلی جدید نیست. ما کارهای آوانگاردتر انجام دادیم در گذشته. ما پیسی اجرا کردیم که روی صحنه دو دکور پرتابل بوده، ما کارهایی کردیم که فقط نور کار را دنبال میکرد. به هر حال ما از این کارها زیاد کردیم و کارگردانی آرش برای من غیرمعمول نبوده.
اوایل نمایش قبل از ورود سرهنگ مجلسی -نقشی که شما ایفا میکردید – خانواده جلوی تلویزیون، منتظر شروع سریال سلطان و شبان می شدند و عملکرد وزیر اعظم را نقد میکردند. شما موافق بودید بعد از اینهمه وقت که روی صحنه ظاهر شدید باز هم با شناسنامه وزیر اعظم باشید؟
ببینید من تا این لحظه به این موضوع فکر نکرده بودم و تصورم بر این بود که این قشری که میآید و کار را میبیند، قشر جوانی هستند و اصلا سلطان و شبان را نمیشناسند. اما خودم یکی دو شب اول، وقتی موزیک سلطان و شبان پخش میشد، حالم خیلی بد میشد. نه آن حال بد به معنای واقعی، رجعتی به گذشته میکردم و آن حس نوستالژی در من بوجود میآمد. من فکر نمیکنم که این دوست ما آرش هم به این دلیل از من دعوت کرده باشند. برای اینکه این کار داشت تمرین میشد بدون من و من ایران نبودم.
شما در سوئد که هستید فعالیت تئاتری یا تلویزیونی و سینمایی هم دارید؟
من شخصا اعتقادم بر این است كه میگویم: من محمد مطیع کمینه به این مردم تعلق دارم. این مردم سرمایه گذاری کردند که من به درست یا به غلط حالا شدم محمد مطیع، پس من اجازه ندارم آن طرف خرجش کنم و نمیکنم. من به این مردم تعلق دارم. اینها آمدند تئاتر من را دیدند، سرمایهگذاری کردند، نشستند پای تلویزیون و با من خندیدند. من به آنها – سوئدیها – کاری ندارم. اوایل که رفته بودم به یک سریال دعوت شدم برای اینکه پرونده من به عنوان یک هنرمند ایرانی ثبت است. قبول کردم اما گشتم و کوچکترین نقش آن سریال را پیدا کردم و گفتم این نقش را بازی میکنم، خیلی تعجب کردند که از این فرصت نمیخواهم استفاده درستی داشته باشم، وقتی ازم پرسیدند چرا؟ بهشون گفتم من نه با فرهنگ مردم شما آشنا هستم و نه نوع کارتان را میدانم. من در مملکت خودم با اینکه زبان و فرهنگ خودم را میشناسم سخت است کار کردن! آن کارگردان بسیار مرد خوبی بود و پذیرفت اما در حوصله این مصاحبه نیست، من در حین کار درگیر شدم باهاشون.
میتونید اشاره بکنید؟
روزی که برای تست گریم رفته بودم با گریمور در مورد گریم صورت من برای نزدیک کردن چهره من به آن شخصیت که یک ترک مهاجر بود، دچار مشکل و اختلاف سلیقه شدیم و متأسفانه بسیار بیادب بودند. من به کارگردان گفتم من کار نمیکنم یا حداقل امروز کار نمیکنم. فردای آن روز از تمام گروه خواهش کردم در یکی از اتاقهای پلاتو در جلسهای که من ترتیب داده بودم حاضر بشوند. وقتی گروه آمدند درباره ایران ازشان سؤال کردم. یکی گفت میشناسد، یکی گفت نمیشناسد. بعد پرسیدم شما هنرمندهای مملکت من را میشناسید؟ گفتن نه! گقتم چرا میشناسید، شما هنرمندهای ما را خیلی خوب میشناسید و باهاشون کار کردید. آلبومی را جلوی آنها باز کردم و صفحه به صفحه عکسها را نشانشان دادم، گفتم اینها هنرمند های کشور من هستند، ورق زدم عکس یک پیرمرد 70ساله. این را میشناسید؟ گفتند نه! ورق بعدی یك جوان، باز گفتند نه، همینطور تا آخر 60-70 تا عکس، گفتم اینا همه منم! آن پیرمرد، آن جوان، اینا همه من بودم. این هنر و کار گریمورهای مملکت من است. در هر حال میخواهم این را بگویم که دوست ندارم اینجور کار کنم.
در ایران به شما غیر از این کار، پیشنهاد دیگری نشده؟
کار پیشنهاد شده، قبول نکردم.
چرا؟
ببینید من برای خودم یک نظریهای دارم، میگویم یک جا همهجا همهجا هیچ جا، یعنی چی؟ یعنی اینکه با یك دست نمیشه چندتا هندوانه را برداشت، یك هندوانه را سالم برسان خونه بعد هندوانه بعدی را بیار. من دارم تئاتر کار میکنم، من باید دو ساعت زودتر بیام سالن اجرا تمرکز کنم، باید دور این صحنه قدم بزنم و مرور کنم متنم را. من سر سریالی که کار کردم دیدم هنرپیشه ای بوده که آمده و تعجیل داره که سریعتر پلانهای مربوز به او را ضبط کنن تا زودتر به کار تئاترش یا فیلمبرداری بعدیش برسد، آن کار هم ناتمام میماند به کار تئاترش هم نمیرسد. من نمیتوانم این کار را بکنم، یک کاری که قبول کردم تمامش میکنم و سپس کار بعدی را شروع میکنم. من کار را تمام و کمال انجام میدهم، من تئاتری که چهل سال پیش کار کردم همین الان یك مرور کنم میتوانم باز اجرایش کنم. چرا؟ چون از کنارش نگذشتم، با تمام وجودم کارش کردم و آن کاراکتر رفته در وجود من، جزئی از من شده، در اطرافم ایستاده، راحت میتوانم بگیرمش و باز باهاش کار کنم.
در نهایت اگر حرفی دارید، برای صحبت پایانی میشنویم.
دوستانی که لطف میکنند و برای مصاحبه تشریف میآورند، گاهی وقتها متأسفانه چیز دیگری چاپ میکنند. یا مثلا بیوگرافی من را اشتباه مینویسند.
پس برای اینکه این اشتباهات بر طرف شود خواهش میکنم یک بیوگرافی از خودتان به ما بگویید؟
من متولد 1322 در شهر مشهد هستم، کارم را از سال 1333 شروع کردم، با یک گروه حرفهای که همه اساتید بودند. اما من نمیدانم چرا می نویسند کارش را از سال 1346 شروع کرده یا اولین کارش از سال 46 بوده. من از دوستانم خواهش می کنم که کمی توجه بیشتری داشته باشند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com
مطالب پیشنهادی:
منبع: tehrooz.com
مطالب پیشنهادی:
مهدی پاكدل حق ندارد مریض شود!
حواشی حضور مهناز افشار بر صحنه تئاتر
گفتوگو با گلاب آدینه به بهانه بازی در نمایش «خردهخانوم»
باران کوثری: فعلا تئاتر
گفتگو با بهرام تشكر كارگردان نمایش «ماهزدگان»
گفتوگو با گلاب آدینه به بهانه بازی در نمایش «خردهخانوم»
باران کوثری: فعلا تئاتر
گفتگو با بهرام تشكر كارگردان نمایش «ماهزدگان»