یك زمانی از در بازار كه وارد می‌شدی، بوی عطر چلوكباب شمشیری می‌آمد الان هم چلوكباب می‌خوریم، اما دیگر آن طعم را ندارد. آدمی گاهی از كوچك‌ترین اتفاق در زندگی‌اش لذت می‌برد. مثل پرواز یك پروانه...
 
خیلی‌ها دوست دارند جای او باشند، چرا كه از ابتدا زندگی‌اش را در طبیعت گذرانده است و كمتر دچار زندگی ماشینی این سال‌ها بوده است. محمدعلی اینانلو جزو افرادی است كه می‌توان گفت تقریبا بیشتر نقاط مهم دنیا را از نزدیك دیده است. او پسر خان است و مهم‌ترین تفریح كودكی‌اش، شكار بوده است. دنیای عجیبی دارد كه كمتر كسی توانسته آن را تجربه كند. بنابراین تصمیم گرفتم در این گفتگوی خاص شما را هم به نحوی در این تجربیات سهیم كنم.
او مدتی است كه در شبكه آموزش در ارتباط با طبیعت و گردشگری صحبت می‌كند كه با موضوع و بهانه گفتگوی ما با وی نیز بی‌ارتباط نیست.

با سفرهای زیادی كه می‌روید چقدر فرصت دارید به درون خودتان سفر كنید؟

من در همه سفرهایم به درون خودم هم سفر می‌كنم. در طبیعت اگر نتوانی به درون خودت سفر كنی، نمی‌توانی طبیعت را بشناسی.

طبیعت به شما چه چیزهایی را آموخته است؟

طبیعت خیلی درس‌ها به من داده است. مثل این كه چه جوری زندگی كنم، چه جوری با مردم كنار بیایم و چگونه در برابر مشكلات زندگی صبر داشته باشم و مهم‌تر از همه این كه چگونه به خدا نزدیك شوم.

مثلا چطور آموختید كه صبور باشید؟

متاسفانه مردم امروز بسیار غرق زندگی ماشینی شده‌اند و از طبیعت دور مانده‌اند. یك خرس وقتی به خواب زمستانی می‌رود، ضربان قلبش به 5 ضربه در دقیقه می‌رسد، اما طبیعت به او می‌آموزد كه 3 ماه صبر كند تا بهار بیاید.

می‌دانم كه شما یك زندگی ایلاتی را تجربه كرده‌اید. دلتنگ این نوع زندگی نیستید؟

سعی می‌كنم خیلی به این موضوع فكر نكنم. چیزی كه گذشته دیگر گذشته. ولی آن نوع زندگی قطعا در خاطراتم ثبت شده است.

آدم خاطره بازی هستید؟

بله بشدت. بخش زیادی از زندگی‌ام را فكر كردن به خاطراتم تشكیل می‌دهد. آنها را مانند پازل در كنار هم می‌چینم و بعد به یك چیزهای تازه‌تری می‌رسم.

تفاوت طبیعت دوران كودكی و جوانی با طبیعت امروز در چیست؟
یك زمانی از در بازار كه وارد می‌شدی، بوی عطر چلوكباب شمشیری می‌آمد الان هم چلوكباب می‌خوریم، اما دیگر آن طعم را ندارد. آدمی گاهی از كوچك‌ترین اتفاق در زندگی‌اش لذت می‌برد. مثل پرواز یك پروانه. اما متاسفانه زندگی امروز با تمام امكاناتش دیگر لذتبخش نیست. طبیعت امروز هم دیگر مثل قدیم‌ها نیست.

حتما می‌دانید كه خیلی از آنهایی كه شما را می‌شناسند، دوست دارند نوع زندگی شما را تجربه كنند؟
بله. اما گاهی به این افراد حق می‌دهم و گاهی هم خنده‌‌ام می‌گیرد. اگر فقط 2 هفته مثل من زندگی كنند، شاید دیگر دلشان نخواهد به جای من باشند. من به خاطر حرفه‌ام مجبور شدم كل كانادا را یكماهه زیر پا بگذارم و بلافاصله كه به ایران برگشتم، به زنجان رفتم.

با این همه مشغولیتی كه دارید مسلما كمتر دچار روزمرگی می‌شوید؟

طبیعتا اگر بگویم خیر، دروغ گفته‌ام. ولی سعی می‌كنم دچار چمبره روزمرگی نشوم.

قشنگ‌ترین مكان ایران از نگاه شما؟

نمی‌توانم انتخاب كنم. چون طبیعت ایران بسیار زیباست. ولی می‌توانم بگویم كامل‌‌ترین طبیعت ایران را در شاهرود می‌توانیم ببینیم. كویر، كوه، دریاچه و ... در كنار هم بخوبی دیده می‌شوند.

تا به حال از آسمان كویر ستاره چیده‌اید؟

بله. بسیار زیاد. آنقدر آبدار و خنك است كه حد ندارد.

آیا در این ستاره‌چینی، چیزی به یادگار نگه داشته‌اید؟

تا زمانی كه از چیزی درست استفاده كنی به نوعی در وجودت و در جایی به یادگار می‌ماند.

با توجه به شرایط موجود فكر می‌كنید نسل آینده از طبیعت و همین‌طور آثار باستانی بهره‌مند خواهند بود؟

بله. نمی‌توانیم بگوییم این‌طور نیست اما لطمه خواهد خورد، چراكه علاقه‌ای از طرف مدیران ما وجود ندارد. البته كارهایی دارد می‌شود اما كافی نیست. ضمن این كه ما خودمان هم مقصر هستیم. چرا باید روی آثار باستانی یادگاری بنویسیم یا جنگل را به آتش بكشیم. اگر می‌خواهیم برای نسل آینده طبیعت و آثار باستانی باقی بماند، باید خودمان هم مواظب باشیم.

بیشتر مایل بودید در كنار كدام یك از افراد تاریخ قرار می‌گرفتید؟

در كنار كوروش بزرگ، عباس میرزا و لطفعلی‌خان زند.

خودتان چقدر با تاریخ عجین هستید؟

علاقه زیادی به تاریخ دارم و در كنار آن حقوق، طب و روان‌شناسی را هم مطالعه می‌كنم و از هر كدام چیزهایی را آموخته‌ام. مثلا می‌توانم جان یك نفر را در مواقع اضطراری نجات دهم.

شما چند سال دارید؟

62 سال.

چقدر از این 62 سال را به معنای واقعی زندگی كردید؟

خدا را شكر همه 62 سال را خوب زندگی كرده‌ام.

من فكر می‌كنم مادرتان در این مورد سهم بسزایی داشتند، درست است؟

بله. مادر من چند سال پیش فوت كرد. او زن مدیر و باقدرتی بود. چون به هر حال زن خان بود و قدرت خاصی داشت.

در خانه شما قوانین خاصی هم وجود داشت؟

بله. مقررات خاصی داشتیم ولی من گاهی از انجام آنها طفره می‌رفتم، مثلا یادم است كه نمی‌توانستیم با افراد تهیدست نشست و برخاست كنیم، اما من در مدرسه با یكی از بچه‌هایی كه پدرش حلبی‌ساز بود، دوست شدم و بعدها فهمیدم كه مادرم هم دورادور به آنها كمك می‌كرده است. اسم دوستم جواد بود. او نقاشی را به من آموخت. البته مادرم ابتدا مخالف این دوستی بود، اما بعد جواد را به عنوان دوستم پذیرفت.

آداب و رسم و رسوم‌های خاص دیگری هم داشتید؟

بله. مثلا این كه ما هیچ وقت عادت نداریم یكدیگر را ببوسیم. حتی وقتی كه از سفر برمی‌گردیم. من به یاد ندارم پدر یا مادرم مرا بوسیده باشند. هر موقع هم كه از سفر برمی‌گشتم، پدرم می‌گفت از شكار چه خبر.

غذای خاصی داشتید یا خیر؟

شاهسون‌ها آش دوغ مخصوصی دارند. كیك را هم یك جوری درست می‌كنند كه من جای دیگری ندیده‌ام. آن را در كره، شكر و دارچین می‌پزند. یك پلویی هم درست می‌كردیم به نام چوك كه با شیر، كشمش و خرما تهیه می‌شد و بعد آن را با نیمرو یا گوشت می‌خوردیم. یادم است كه ما اصولا مرغ را آدم حساب نمی‌كردیم. (می‌خندد)‌

با غذاهای امروزی چطور كنار می‌آیید؟

سعی می‌كنم خیلی استفاده نكنم و آشپزی كردن را هم بخوبی می‌دانم. مثلا چند وقت پیش كشك و بادمجانی برای خودم درست كردم كه نگو و نپرس!

مهم‌ترین فرق شما و ماركوپولو؟

خاطرات او را 3 بار خوانده‌ام. اصولا یكی از سرگرمی‌های من خواندن سفرنامه است، اما یك فرقی بین ما شرقی‌ها و غربی‌‌ها وجود دارد.
ما وقتی سفر می‌كنیم در حین لذت بردن از طبیعت به درون خودمان هم سفر می‌كنیم. ولی غربی‌ها این طور نیستند و فقط محو طبیعت بیرون می‌شوند.

خب درست است كه ما به درون خودمان هم سفر می‌كنیم، اما این را هم نباید نادیده گرفت كه از آن طرف هم آدم‌های فراموشكاری هستیم؟ قبول دارید.

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. ببینید فراموشكاری چیز بدی نیست. مثل درد است. تا دندان درد نگیری،‌ متوجه نمی‌شوی كه دندانت خراب شده،‌ فراموشی هم خوب است، اما نه به معنی غفلت، چرا كه فراموشی گاهی امكان شارژ شدن دوباره را به تو می‌‌دهد.

موسیقی طبیعت چقدر دلنواز و گوشنواز است؟

بسیار زیاد ـ اصلا كسی كه به طبیعت برود ولی حواس پنجگانه‌اش كار نكند از طبیعت چیزی نفهمیده است. وقتی تو صدای بلبل را می‌شنوی او كاملا حس می‌كند. به هر حال موسیقی طبیعت را خیلی شنیدم ولی لزوما این موسیقی در آواز یك بلبل یا چهچهه او نیست، یك موقع می‌تواند در خش‌خش برگ‌ها باشد.
تسبیح آنها را شنیده‌اید؟
دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یكی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم كه تو را
بانگ مرغی چنین كند مدهوش
گفتمش فرق آدمیت نیست
مرغ تسبیح‌خوان و من خاموش

هنوز هم جایی مانده كه دوست داشته باشید،‌ بروید؟

بله. در گوشه و كناره‌های ایران و جهان مكان‌هایی باقی مانده است كه حتما برنامه‌ریزی می‌كنم و می‌روم. البته اگر عمری باقی بماند.

آخر سفرهای شما كجاست؟

هیچ‌سفری آخر ندارد برای این كه شما پس از مرگ هم سفر دیگری را آغاز می‌كنید.

دوست دارید آخرین تصویری كه با خود می‌برید چه تصویری باشد؟
یك جایی نشسته‌ام و یك منظره بزرگ و زیبا رو به رویم است. ضمن این كه درون را می‌بینم به جزییات هم دقت دارم. آسمانی پر از ابر و افق.

این منظره رادیده‌اید؟

در شاهرود این نوع تصاویر زیاد وجود دارد. برای همین هم وصیت كردم مرا آنجا دفن كنند.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
گزارش پشت صحنه فیلم تلویزیونی «دیدار در سپیده‌دم»
كشف راز قتل به شیوه لاست!!
کودکی‌ها‌ی کارتونی!
گزارشی از پشت صحنه سریال «تبریز مه آلود»
چهره‌پردازی در سه مجموعۀ تلویزیونی «لاست»، «24» و «خون واقعی»