حرمت نگه دار گلم... شعرهایی از حسین پناهی
 دیوونه کیه؟/ عاقل کیه؟/ جوونور کامل کیه؟/ واسطه نیار به عزتت خمارم/ حوصله هیچ کسی رو ندارم/ کفر نمیگم سوال دام/ یک تریلی محال دارم/ تازه داره حالیم می شه چیکارم... شعرهای زیبای حسین پناهی را در ادامه می‌خوانید

 شعرهایی زیبا از حسین پناهی

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم سوال دام
یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم
میچرخم و میچرخونم سیارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش
راه دیدم نرفته بود رفتمش
جوانه نشکفته را رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟!!
این دل پر خون ولش؟!!
دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!
خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله
پریشونت نبودم ؟
من
حیرونت نبودم؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!
چشمای من آهن انجیر شدن!
حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم!

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
****************

بیشتر بدانید : اعتراف حسین پناهی به ترسش از زن ها, کشیش ها و پاسبان ها + فیلم


بپر گلی این ور جوب !


به گربه هه سنگ میزنی گنا داره!
چشمات ُوا کنی اونم خدا داره !
ما همه مون بادوم یک درختیم !
کفترای اسیر تو تور بختیم !

خونه میخوای ستون میشیم!
خاکُ گچُ بتون میشیم !
مرده داری؛ این جون مون !
لاغر داری؛ این خون مون !

رویاهامون ُ ازمون نگیرین !
نگین بمیرن،همه مون میمیریم!

هی کی نتونه بپره دیونه س ؟
پول نباشه قد کشیدن فسونه س؟
بپر گلی این ور جوب !
آقا یحی منتظره !

خواستی بیای – جون حنا-
سیگار زر یادت نره!
******************
به مادرم گفتم مرا با چیزی عوض کن

به مادرم گفتم مرا با چیزی عوض کن
چیزی ارزشمند!
چیزی گران!
سوزنی شکسته تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری . .
*****************
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند

میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است

تا
بدانم و بدانم و بدانم...

به وار وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی
سگِ سفیدِ امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم

و میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صحفه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن
فقط مرگ را
به مساوات تقسیم میکردند

سند زده ام همه را یک جا همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار و متبرک ملعون
که می ترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصودِ بی مقصد

از کلامی به کلامی
و یکی یکی مُردم بر این مقصودِ بی مقصد

کفایت میکرد مرا حرمت آویشن...
مرا مهتاب...
مرا لبخند...
و آویشن حرمت چشمان تو بود... نبود؟؟؟

پس دل گره زدم به ضریح اندیشه ای که آویشن را می سرود

مسیح به جرجدتا بر سلیب نمیشد
و تیر باران نمیشد لورکا در گرانادا
در شبهای سبز کاجها و مهتاب

آری ... یکی یکی می میمردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را می سرود

پس رسوب کردم به ته رودخانه اورلز همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد

حرمت نگه دار گلم... دلم... اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود...

حرمت نگه دار دلم... گلم...  کین اشکها خونبهای عمر رفته من است

میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار و متبرک ملعون

کتیبه خوان خطوط قبایل دور
این..
این سرگذشت کودکیست که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخۀ هیچ آرزویی نرسیده است
هر شب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمی شناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که می گریست بر اسب واژگون کتاب دروغ تاریخش و
آواز می خواند ریاضیات را در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دو دوتا... چارتا  
چاچارتا...
پپنج تا...
ششش تا...

در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سر تراشیده و کت بلندی که از سر زانوانش می گذشت
با بوی کندۀ بد سوز و نفت و عرق های کهنۀ...
آری...
دلم ... گلم... این اشکها خونبهای عمر رفتۀ من است
********************

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو

 

بیشتر بدانید : گفتگوی خواندنی با پسر حسین پناهی در سالروز درگذشتش

بیشتر بدانید : دختر حسین پناهی: 99% جملات منسوب به پدرم متعلق به او نیست!

بیشتر بدانید : سه شعر از حسین پناهی

بیشتر بدانید : شعرهای مرا به نام حسین پناهی اس‌ام‌اس نکنید!


تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ