سرگذشت اندوهبار دختری که به استالین دسته گل هدیه کرد
جشن که پایان گرفت استالین دو هدیه به من داد ساعتی طلا در جعبه زیبای قرمز و یک گرامافون برقی. فردای آن روز عکس من و استالین در همه.

سرگذشت اندوهبار «گلیا»

او درآن روز می‌گفت: خوشبخت ترین دختر جهان است.

در آرشیو کرملین او با چهره‌ای پر از شعف درحال بوسیدن رفیق استالین است. درحالی که دسته گلی به او می‌دهد. نام او گلیا مارکیزوف است که درهفتم ژانویه 1936 هفت ساله بود.

ژوزف استالین حاکم مطلق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. فردپرستی به اوج خود رسیده بود و اعدام رهبران بزرگ آن کشور از جمله کامنوف، زینویف، بوخارین و دیگران آغاز شده بود. گلیا دختر کوچک «آردان مارکیزوف» دبیر دوم حزب کمونیست یکی از جمهوری‌های شوروی به نام مغولستان بود.

به مناسبت داده‌های انقلاب در جمهوری‌های شوروی ماکیزوف و همسرش دومنیکا که دانشجوی پزشکی بود به کرملین دعوت شده بودند. گلیا حکایت می‌کند که او و پدر و مادرش به همراه هنرمندان و موسیقیدانان مغولستان در ضیافت کرملین حضور داشتند. در وسط نطق یک نفر از اهالی کلخوز، من سخت به هیجان آمدم و درحالی که دسته گلی پشت خود پنهان کرده بودم بلند شده و فریاد زدم: من می‌خواهم پدر استالین را ببینم.

استالین لبخندی زد و مرا فرا خواند و روی میز نشاند. وقتی دسته گل را به او دادم مرا بغل کرد و تبسمی ‌از خوشحالی بر لبان او نقش بست. جشن که پایان گرفت استالین دو هدیه به من داد ساعتی طلا در جعبه زیبای قرمز و یک گرامافون برقی. فردای آن روز عکس من و استالین در همه روزنامه‌های سراسر شوروی چاپ شد و زینت بخش همه مغازه‌ها شد. صدها هزار عکس من و استالین چاپ و در سراسر شوروی توزیع شد. به هر جا که می‌رفتم از خوشحالی فریاد می‌زدم این عکس من و پدر استالین است. دستگاه عظیم تبلیغاتی این عکس را نمایانگر توجه عمیق استالین به بهبود زندگی میلیونها کودک در شوروی می‌دانست.

یک سال بعد در پانزدهم دسامبر 1937 تصفیه حزبی شامل مغولستان شد. گلیا حکایت می‌کند که با خبر شد پدرش را بازداشت کرده‌اند و به سیبری تبعید کرده اند. دومنیکا مادرم به سازمان امنیت شوروی مراجعه کرد به او گفته شد: مارکیزوف  به ده سال تبعید در سیبری محکوم شده بدون آنکه بتوان با او مکاتبه کرد. پس از مدتی دریافتم که او به قتل رسیده.

مادرم مجددا به پلیس مخفی مراجعه و شکایت کرد که باید دریابد که گناه او چه بوده است. اما درسال 1940 دریافتم که مادرم را به یک تیمارستان فرستاده بودند و درآن جا او را سر بریده اند. مقامهای رسمی‌اعلام کردند که او خودکشی کرده است.

گلیا می‌افزاید: درسال 1996 آرشیوگ –ژ- ب( پلیس مخفی شوروی) را بررسی کردم تا به حقیقت پی ببرم. در یک پرونده هشتصد صفحه ای نامه‌یی دیدم از رییس پلیس مخفی ترکمنستان که با یک تبعیدی  چه باید بکنیم او هنوز عکس استالین و دخترش را نزد خود نگه داشته است و به آن مباهات می‌کند؟

پاسخ فوری آمد. «سر به نیستش کنید» گلیا در پایان حکایت غم انگیز خود می‌افزاید: وقتی به یاد می‌آورم که درسال 1953 به هنگام مرگ استالین من زار زار گریستم و هفده سال پیش در بغل او نشان محبت پدرانه استالین به کودکان شوروی بودم اما درواقع او قاتلی بود که کودکی مرا نابود کرد، تاثر همه وجودم را فرا  می‌گیرد.

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: کتاب تاریخ قرن بیستم
بازنشر اختصاصی سیمرغ