اوه، عجب کار شاقی. لباس ها کنده می‌شوند، برهنگان در سرما می‌لرزند، با هم دعوا می‌کنند، می‌میرند، مورد تجاوز...
    
  
نام فیلم: کوری (blindness)
کارگردان: Fernando Meirelles
بازیگران: Julianne Moore، Mark Ruffalo
تاریخ اکران: ۳ اکتبر ۲۰۰۸ برابر با ۱۲ مهر ۱۳۸۷
کوری” یکی از ناخوشایند ترین (نه الزاما غیر احساساتی) فیلمهایی است که در عمرم دیده ام. فیلم حکایت مردمی‌است که در استرس عظیمی‌به سر می‌برند و همچنان زنده هستند. اما رک بگویم، من ترجیح میدادم آنها را هلاک شده می‌دیدم تا اینکه سه ربع آخر فیلم را به نظاره بنشینم. جدا از آنکه فیلم مایوس کننده و تهوع آور است، بلکه زشت هم هست. ماهیت فیلم به کلی تغییر یافته است. بعضی اوقات بیش از اندازه اغراق در آن وجود دارد و گهگاهی هم بسیار تاریک تر از آن است که بشود به راحتی آن را دید.
در یک شهر نامشخص (احتمالا تورنتو) یک بیماری نامشخصی بطور گسترده ای جمعیت شهر را در بر می‌گیرد و همه را آلوده می‌سازد. اول یک راننده منتظر در چراغ راهنمایی کور می‌شود، سپس دکتر چشم پزشکی که راننده پیش او می‌رود کور می‌شود و همین طور ادامه می‌یابد تا اینکه تمام جمعیت آن شهر خود را کور می‌یابند اما در این بین یک زن هنوز کور نشده است. زنِ دکتر. سه بخش از زندان پر از جمعیت شده است، همگی در قرنطینه به سر می‌برند و نگهبانانی مسلح آنها را زیر نظر دارند. سپس حدس میزنم که نگهبانان هم کور می‌شوند.
 
بسیاری از زندانی‌های نجات یافته به زودی خود را در وضعیت بسیار نا امید کننده و گرسنه می‌بینند. مشکل بزرگ از بخش ۳ و سردسته وحشی آنها (گائل گارسیا برنال) آب میخورد. او اسلحه ای را پیدا می‌کند، تمام غذاهای آورده شده را ضبط می‌کند و به بخش یک در ازای جواهرات و مساعدت جنسی، آنها را می‌فروشد. به اندازه کافی غریب به نظر می‌رسد.
اوه، عجب کار شاقی. لباس ها کنده می‌شوند، برهنگان در سرما میلرزند، با هم دعوا می‌کنند، می‌میرند، مورد تجاوز قرار می‌گیرند، کورکورانه راه می‌روند و پشت سر هم سکندری می‌خورند. گیر افتادن توسط آدمهایی وحشی صفت که نمی‌دانند از کجا آمده اند و شناور بودن در منجلابی که نمی‌دانند سرچشمه اش کجاست. اما در وسط تمام این جریانات زن دکتر (جولیان مور) قرار دارد که نمی‌داند چطور او هنوز کور نشده است؟ اما او صادقانه با شوهرش می‌ماند.
آیا او سمبل یک شخص بینا است که کورها را علیه بد کاره ها رهبری می‌کند؟ اوه! عجب ایده ای! کی او را آنجا قرار داده است. شاید این شخص همانی است که باید می‌بود. در فیلمی‌که حتی سعی نکرده است دلیل کوری را تشریح کند، اتاقی وجود دارد برای هیچ جز سمبل ها و استعارات و یک گروه مختلط که ما با آنها همدردی می‌کنیم. این گروه شامل یک زوج آسیایی، دکتر و همسرش (مارک روفولو و جولیان مور)، یک مرد سیاه پوست عاقل (دنی گلوور)، یک زن مجرد (آلیس براگا)، یک پسر (میچل نی) و یک سگ.
و اما سرو صداها. خدای من! صداهای پس زمینه فیلم بسیار پرخاشگرانه است. بطوری که در صندلی‌ام بطور غیر ارادی  جنب و جوش داشتم. حتی نمی‌شود در حین تماشای فیلم چرت زد! صدای جرنگ جرنگ فلزات، شکستن شیشه ها، شلیک گلوله ها، جیغ و داد مردم، تمامی‌اینها با دیالوگ‌های موجود در فیلم یکی شده اند. درست همان کاری که در آگهی های بازرگانی انجام می‌دهند. هم چشمهام و هم گوشهایم خسته شدند و حتی صبرم لبریز شده بود.
 
این فیلم عجب دودمانی دارد. کوری توسط فرناندو میرلز کارگردانی شده است و اقتباسی است از رمان برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۵ به همین اسم نوشته ژوزه ساراماگو. خبر داشتم که ساراماگو مدت بسیار زیادی در برابر پشنهادهایی که برای ساخت فیلمی‌از کتاب می‌شد، مقاومت می‌کرد. اما کافی نبود. شانس خوبی داشتم که قرار است بعد از فیلم اکران مجدد پدر خوانده را ببینم.
 
 
 
مطالب مرتبط:
آن 7 دقیقه كذایی!
سعی كنید آلیس بلانش را فراموش كنید!
 عاشق جنایتكارها هستم!
 
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: www.movieland.com