محاكمه در خیابان‌ اولین فیلم كیمیایی است كه قهرمانش از تصمیمی كه گرفته عقب نشینی می‌كند. امیر یك جوری سرش كلاه می‌رود. این قهرمان اینجا شكست می‌خورد. نه به این دلیل كه روبه‌رویش دشمنی وجود دارد...

با پولاد کیمیایی و فیلم محاکمه در خیابان
پولاد پررنگ‌ترین و محوری‌ترین نقشش را در فیلم «‌محاكمه در خیابان» ارائه داده است. او متولد 23 تیر سال 1359 است و از سال 72 به بعد در همه فیلم‌هایی كه پدرش ساخته حضور داشته اشت.
خودش از جایگاهی كه بر آن تكیه‌زده راضی است و معتقد است كه حضورش در فیلم‌های پدرش تدریجی و پله پله بوده. او می‌گوید در فیلم «محاكمه در خیابان» پدرش او را به عنوان یك بازیگر انتخاب كرده و رابطه پدر و پسری در این انتخاب بی‌تاثیر بوده است. در گفتگویمان با پولاد كیمیایی، از او درباره نقش آفرینی‌اش در فیلم محاكمه در خیابان پرسیدیم و نگاه و برداشتی كه او به سینمای پدرش دارد.

از اول می‌دانستی قرار است نقش امیر را تو بازی كنی؟

بله. اولین بار كه پدرم برایم قصه را تعریف كرد، گفت خودت را آماده كن چون امیر نقش سختی است. بعد از خواندن فیلمنامه یواش‌یواش درباره نقش تحقیق كردم. با بابا درباره این كه چطور قرار است نقش كار شود گپ زدیم. چند بار تست گریم زدیم تا این كه این چهره انتخاب شد.

پدرت نقش را چطور برای تو تعریف كرد؟

گفت پسری است كه نخ گذشته‌اش قطع نشده و به آدم‌های قدیمی وصل است. از نسل سنت است و آدم‌هایی كه امروز كمتر می‌بینیمشان. امیر یك پسر امروزی نیست. آداب و رفتارش باید یادآور قهرمان‌های شناخته شده دنیای سینمای كیمیایی باشد. بعد درباره نوع لباس پوشیدنش و راه رفتنش و بیانش فكر كردم.

بعد تمرین‌ها شروع شد؟

ما تمرین نمی‌كردیم، با هم حرف می‌زدیم. مثلا وقتی در ماشین نشسته بودیم، در طول مسیر درباره تك‌تك جزییات نقش با هم مثل دو تا دوست حرف می‌زدیم. فكر می‌كردیم كه چطور می‌شود به امیر نزدیك شویم. زمانی كه تست گریم من انجام شد، این صحبت‌ها متوقف شد. از آن زمان برخورد كاری و حرفه‌ای پدرم با من شروع شد.

وقتی شروع به فیلمبرداری كردید، شخصیت امیر چقدر شكل گرفته بود؟

هنگام كار یك چیزهایی اضافه می‌شد. كلا این خصوصیت كار كردن با كیمیایی است. من با كارگردان‌های دیگر هم كار كرده‌ام. در فیلم‌های كیمیایی بازیگر هیچ وقت كاملا به فیلمنامه اتكا نمی‌كند. فیلمنامه وجود دارد، اما آن چیزی كه لحظه را می‌سازد فیلمنامه نیست. خود لحظه است كه باید شكل بگیرد و آن را شما نمی‌توانی پیش‌بینی كنی. ناگهان می‌بینی مونولوگت خط خورده و یك چیز دیگر نوشته شده است.
هیچ وقت میزانسن معلوم نیست. لحظه‌ای كه جلوی دوربین می‌روی، در این فكر هستی كه قرار است چطور سكانست گرفته شود. همه چیز سر صحنه اتفاق می‌افتد. او به اولین اجرا نگاه می‌كند، اگر خوب بود می‌گذارد تكمیلش كنی و اعتماد به نفس بیشتری به تو می‌دهد. بعضی وقت‌ها هم حس می‌كند با نقش فاصله داری. برای من این موضوع كمتر پیش آمده. مثلا یك لحظاتی در فیلم «رئیس» به جایی رسیدیم كه پدرم می‌خواست بازی من را اصلاح كند تا به نقطه جدیدی برسم. اما در این فیلم و فیلم «حكم» اصلا این اتفاق نیفتاد.

وقتی جلوی دوربین كیمیایی می‌روی، بیشتر با كیمیایی پدر سر و كار داری یا كیمیایی كارگردان؟

من با كارگردان بزرگی روبه‌رو هستم كه پدرم هم هست. الان احساس می‌كنم پدرم اعتمادش نسبت به من بیشتر شده. نگاهش این نیست كه من پسرش هستم. نگاهش این است كه من بازیگرم را پیدا كرده‌ام. رویش كار كرده‌ام و كنار من سینما را یاد گرفته. من از همه مسیرها رفته‌ام تا ببینم در انتخاب كیمیایی پدر پسری و تعصب وجود داشته یا این كه صرفا بازیگرش را پیدا كرده است. در این سال‌ها جوابم را در فیلم‌هایش دیده‌ام. من در فیلم‌های كیمیایی از نقش‌های كوچك و كناره شروع كرده‌ام. الان پدرم نسبت به من به باور و اعتمادی رسیده كه اگر پسرش نبودم هم انتخابم می‌كرد. این جمله را از زبان خودش شنیده‌ام. من با كمال پررویی در فیلمش بازی می‌كنم و با كمال پررویی در برابر همه طرز فكرهای دیگر می‌ایستم. وقتی او به كار من ایمان دارد، من جایی ندارم برای این كه جز این فكر كنم. او باید به این چیزها فكر كند. چون این اتهام‌ها به سوی او برمی‌گردد.

یعنی می‌خواهی بگویی اعتماد پدرت نسبت به تو گام به گام بیشتر شده؟

بله. ما لحظه به لحظه به هم نزدیك‌تر شده‌ایم. من الفبای بازیگری را یاد گرفتم و روبه‌روی بازیگرهای بزرگ كار كردم. از ابتدا جلوی دوربین 35 كار كردم. الان او از یك طرف مغرور است كه پسرش قالبش را پیدا كرده است؛ این قدر پدر است كه به پسرش اعتماد می‌كند. از آن طرف كارگردان است و نگران فیلمش. این دو با هم در جدال‌اند. اگر من اشتباه كنم، می‌گوید باید خودت را اصلاح كنی و با كار وفق بدهی. اما خدا را شكر جایی نبوده كه مرا ببندد و بگوید این بازی نه. همیشه گفته این چیزی كه داری خوب است این را كه من می‌خواهم هم اضافه كن.
در فیلم‌های كیمیایی برداشت‌ها سریع گرفته می‌شود. اگر نتوانی بازی كنی، كیمیایی رد می‌شود. چند برداشت می‌گیرد و می‌رود سراغ پلان بعدی. در همان پلان باید بدرخشی و به مرحله آخر برسی. چون او نمی‌ایستد تا تو خودت را برسانی. همه عوامل دارند خودشان را به او می‌رسانند. او خودش همیشه از فیلمش جلوتر است و همه عوامل دارند می‌آیند تا به او برسند.

اشاره كردی به این كه خودش از عواملش جلوتر است. درباره او همچنین می‌گویند كه خودش از فیلم‌هایش مهم تر است. یعنی گاهی وقت‌ها فیلم‌هایش زیر سایه اسم كیمیایی گم می‌شوند و خوب دیده نمی‌شوند.
به هر حال فیلمهایش طرز فكرش هستند. خودش هم ته تهش یك كاریزماست؛ به دلیل این كه مولف و صاحب سبك است. در این سال‌ها هر چه باد آمده او خم نشده. روی یك طرز فكر پافشاری كرده و جریانش را ادامه داده. او یا خودش را دوباره مد می‌كند یا از مد می‌افتد. این طور نیست كه خودش را تغییر دهد تا جلب توجه كند. این باعث می‌شود قاطعیتی در كلامش به وجود آید. تو ممكن است با این قاطعیت مخالف باشی، اما نمی‌توانی انكارش كنی. یك عقیده سفتی است كه كاملا صیقل‌خورده است. یكی خوشش می‌آید و یكی بدش می‌آید. یكی از دلایل جنجالی بودن سینمایش این است كه تو در سینمایش كاملا حق انتخاب داری. به یك جایی می‌رسی كه می‌توانی دنیایش را دوست نداشته باشی. تو این مانیفست و طرز تفكر را یا دوست داری یا دوست نداری. بین این دو تا چیزی وجود ندارد. این غریزه و سلیقه را یا می‌پسندی یا نه. آدم‌هایی هستند كه این سینما را دوست ندارند، اما لحظات بزرگ سینمای این آدم انكارناپذیر است. وقتی او لحن عوض می‌كند دوست داری با تمام ذوق و شوق بروی ببینی‌اش. تو را دعوت می‌كند یك لحظه و اجرای دیگرش را ببینی.

این تغییر لحن را در فیلم محاكمه در خیابان هم می‌بینی؟

بله. او كاملا یك زاویه و روایت جدید از سینمایش را ارائه می‌دهد. فیلمش در عین حال كه كاملا نوستالژیك است، مدرن هم هست. احساس می‌كنی مسائل امروزی را می‌خواهد با لحنی قدیمی بگوید با یك دستور جدید و ادبیات جدید و آدم‌های جدید.

درباره 2 فیلم قبلی‌اش كه با این فیلم جدید خیلی متفاوت هستند، چه نظری داری؟

او در 2 فیلم قبلی اش به یك سفری در جای دیگری از خودش می‌رود. حكم و رئیس فضای فانتزی دارند. یك جاهایی به سوررئالیسم پهلو می‌زنند. سینمای مسعود كیمیایی در نهایت چسبیده به رئالیسم و حقیقت‌گرایی است. اگر از این موضوع جدا شود، كمتر باورش می‌كنی. نسبت به فیلم‌های او سلایق مختلفی وجود دارد. خیلی از دوستدارانش هنوز این 2 تا فیلم را هضم نكرده‌اند. هنوز سهم‌شان را از این فیلم‌ها نگرفته‌اند.

فیلم جدیدش داستان سرراست‌تری دارد. فكر می‌كنی در این رابطه نقدهایی كه نوشته شده، چقدر تاثیرگذار بوده‌اند؟

مهم نیست كه نقدها روی او تاثیر داشته یا نه. به هر حال او به این نتیجه رسیده كه خط قصه پیچیده در سینمایش گم می‌شود. در رئیس و حكم‌ سناریو چند صدایی است و شخصیت‌ها با هم حركت می‌كنند. در فیلم «اعتراض»‌ هم این اتفاق یك بار به شكل خوبی افتاد. در آن جا یك قصه پیچیده داریم كه ساده روایت می‌شود.

امیر دیالوگی دارد كه می‌گوید می‌خواهم صاف و پوست‌كنده بشنوم چی شده. به نظر تو این دیالوگ با این موضع كه كیمیایی هم می‌خواهد در فیلم جدیدش روایت سر راست تری داشته باشد، ارتباطی دارد؟

در این فیلم استعداد اصغر فرهادی‌ به كمك فیلمنامه آمده. ما 2 قصه همزمان را می‌بینیم و فیلمنامه آن شكل كلاسیك را ندارد و خطی نیست. به نظر من امیر از دید خودش خیلی صاف و پوست‌كنده حرف می‌زند. این دیالوگ به قصه‌گویی فیلم ربط پیدا نمی‌كند. فیلم دارد می‌گوید دوره و زمانه ما دیگر صاف و پوست‌كنده نیست. در نقد اجتماعی اش می‌پرسد در این چهارراه‌ها چه خبر است؟ پسر می‌گوید یك نفر بیاید به من حقیقت را بگوید. اگر حقیقت را بگوید من با خودم كنار می‌آیم. ولی من روبه‌روی دروغ چاقو می‌كشم و به این حال می‌رسم. در ماشین به «عبد»‌ می‌گوید تو به من حقیقت را بگو، من با تو كاری ندارم. من به گذشته و آینده خودم كار دارم. امیر آدمی است كه برخوردش با موضوعات صاف است و به پیرامون خودش صادقانه نگاه می‌كند. اما دور و برش این طور نیست. دور و برش پر از حیله و دروغ است.

این نگاه كه خیلی بدبینانه است...
این نگاهی است كه طی این سال‌ها مسعود كیمیایی به اجتماعش پیدا كرده. او به جامعه‌اش بدبین شده. یك زمانی یك افتخاری توی فیلم‌هایش بود. اما الان دلش گرفته است. آن موقع خیلی راحت‌تر با جامعه‌اش ارتباط برقرار می‌كرد. اما در این فیلم‌های اخیرش از سربازهای جمعه به این طرف، یك دلگیری در نگاهش هست. حرف خودش را می‌زند. اما كنایه می‌زند كه آدم‌ها چرا این جوری شده‌اند.

شبیه این مضمون را در فیلم ‌«درباره الی» هم داریم. یكجا نامزد الی می‌گوید من بیشتر از این كه الی حقیقت را نگفته رنج می‌برم. ‌
یكی از دغدغه‌های كارگردان‌های صادق ما همین است. من به اصغر فرهادی خیلی ارادت دارم. قرار بود در فیلم «درباره الی» یكی از بازیگرانش باشم. با هم تمرین هم كردیم. این جور كارگردان‌ها در پی این هستند كه آدم‌ها دروغ نگویند. آن‌ها هم این دلگیری را دارند. در فیلم فرهادی یك آدمی در جمعی متولد می‌شود و قهرمان و سوگلی جمع می‌شود. اما با جنازه‌اش همه چیز خاك می‌شود. چون آدم‌ها برای یك نقطه تراژیك آمادگی ندارند. وقتی می‌گوییم دموكراسی و آزادمنشی این‌ها همه‌اش در ادبیات سیاسی معنا نمی‌شود. در نگاه اجتماعی هم هست. من باید دموكراسی را از خودم شروع كنم. در فیلم «درباره الی»‌ با غرق شدن الی‌ حقیقت هم غرق می‌شود. برخی از فیلمسازها هدف تجاری ندارند و دنبال آشتی انسان با انسان و انسان با خودش هستند. هنرمند دروغ نمی‌گوید. اگر می‌خواست دروغ بگوید، فیلم خودش را نمی‌ساخت. فیلمی می‌ساخت كه شما دوست داری ببینی.

در صحبت‌هایت گفتی كیمیایی «یا خودش را دوباره مد می‌كند یا از مد می‌افتد.» شبیه این جمله را در دیالوگ‌های فیلم هم داریم كه گفته می‌شود «‌ما چی كار كنیم كه از مد نمی‌افتیم؟»‌
حواسم به آن دیالوگ بود. كیمیایی این جوری است كه خودش را دوباره مد می‌كند. اگر مد نشود، تغییر روش نمی‌دهد. این یعنی كاریزما. تو خودت بمانی و با آن چیزی كه هستی خاص بشوی. نه این كه دنبال خاص بودن بروی و سعی كنی ادای خاص بودن را در بیاوری.

به همین خاطر است كه در هر شرایطی فیلمش را می‌سازد و كارش استمرار دارد؟

بله. چون عاشق سینماست. اگر می‌خواست می‌توانست سال‌ها پیش سینما را كنار بگذارد. هر دفعه كه فیلمی می‌سازد می‌گوید من فیلم خودم را نساختم. اخیرا به او گفتم همه هنرمندها همین فكر را می‌كنند. این یك كشمكش درونی است كه در خودت وجود دارد. یك مسابقه است. او با تمام این تفاسیر دارد كار خودش را می‌كند.

خب برویم سراغ شخصیت امیر. از پیشینه او چیز زیادی نمی‌دانیم. جز زخمی كه زیر چشمش دارد و دیالوگی كه می‌گوید خلافی نیست كه دورش نچرخیده باشم. برداشت خودت از نقش چه بود؟

ما كوله‌باری از تجربه را بر دوش این آدم حس می‌كنیم. اما این مساله فیلم نیست، مساله فیلم واكنش این آدم است. یعنی آن لحظه‌ای كه با این موضوع برخورد می‌كند، آیا می‌تواند واقعیت را كنار بگذارد و پی زندگی‌اش برود؟ می‌تواند گذشته را قیچی كند و بگوید از این جا به بعدش مهم است؟ شاید دنبال یك كسی می‌گردد كه یك دروغی به او بگوید تا او برود دنبال زندگی‌اش. امیر در این لحظه خلاصه می‌شود. او بعد از این كه خبر خیانت را می‌شنود رفتارش عوض می‌شود.

این عوض شدن را چطور سعی كردی دربیاوری؟

بعد از شنیدن اصلش از كت و شلوارش بیرون می‌زند. نوسانش به هم می‌ریزد. ترازش نسبت به همه چیز به هم می‌خورد. احساساتی برخورد می‌كند. در لحظه عصیان می‌كند. این همان آدمی است كه دوست‌داشتنی است. چون اجرایی است. می‌خواهد حقیقت را پیدا كند. می‌گوید اگر دروغ بگوید دستش را از تنش بیرون می‌آورم. این همان صداقت است كه بیرون می‌زند. هیچ چیز را پنهان نمی‌كند.

اما فیلم یك چیزی را از مخاطبش پنهان می‌كند. ما نمی‌بینیم در مكالمه 2 نفره امیر و نفر مقابلش دقیقا چه حرف‌هایی رد و بدل می‌شود؟
به نظر من پیداست. اگر بخواهیم از فیلم نتیجه بگیریم نتیجه‌ای وجود ندارد. یك زلزله‌ای در زندگی كسی آمده. برخورد امیر با این تراژدی مهم است. من مخاطب نمی‌دانم حقیقت چیست، اما حس می‌كنم غیر از چیزی است كه من دیده‌ام. امیر نگاهش به زنش فرق می‌كند. اما می‌رود سر خانه و زندگی‌اش و یك گذشته‌ای را فراموش می‌كند. چاقویش را كنار می‌گذارد. ته تهش از دست ندادن یك آدم را انتخاب می‌كند. چیزی كه در فیلم‌های اخیر كیمیایی نبوده؛ قهرمان‌های كیمیایی قبل‌تر خیلی بی‌رحم‌تر بودند.

مخاطب در اینجا می‌تواند 2 جور برداشت داشته باشد؛ یكی این كه امیر اقناع شده و فریب خورده. یكی هم این كه خودش را به نفهمیدن زده است.

امیر می‌بخشد و می‌گذرد. از نگاه آخرش معلوم است. این جنس بازی به این خاطر بود كه به مخاطب الهام شود امیر ماجرا را فهمیده است. این آدم می‌داند چرا به جاده رفته. غریزه‌اش می‌گوید دروغ بوده. اما تهش می‌خواهد قبول كند. كوتاه می‌آید. امیر در لحظه فریب می‌خورد. اما از نگاهش معلوم است كه قانع نشده است.

در اول صحبت‌هایت گفتی كه امیر ادامه همان قهرمان همیشگی فیلم‌های كیمیایی است؛ پس چرا مثل آنها انتقام نمی‌گیرد؟

محاكمه در خیابان‌ اولین فیلم كیمیایی است كه قهرمانش از تصمیمی كه گرفته عقب نشینی می‌كند. امیر یك جوری سرش كلاه می‌رود. این قهرمان اینجا شكست می‌خورد. نه به این دلیل كه روبه‌رویش دشمنی وجود دارد. دشمن‌ها خودشان را پنهان كرده‌اند. روبه‌روی او كسی نیست. آدم‌ها آنقدر لكنت دارند و غیرشفاف‌اند كه این آدم سرش كلاه می‌رود. اگر امیر واقعیتی را متوجه می‌شد، خودش دست به كار می‌شد. سینمای كیمیایی همچین چیزی را طلب می‌كند. وقتی این كار را نمی‌كند، یك دلیل می‌تواند داشته باشد. این كه باور كرده چیزی نبوده. پس سرش كلاه رفته است. چون ما می‌دانیم حقیقت چیز دیگری است.

اولین سكانس فیلم ‌«رئیس» با بازی تو در لوكیشن دشت زباله آغاز می‌شود. اما در فیلم جدید تو را می‌بینیم كه در یك گلفروشی هستی. این نكته می‌تواند نشاندهنده نگاه امیدبخش كیمیایی باشد؟

محاكمه در خیابان فیلم شیرینی نیست، اما فیلم تلخی هم نیست. فیلم سربازهای جمعه دوست داشت تلخ و سیاه باشد. اما توی این فیلم بوی امید می‌آید. یك شوك به فیلمنامه وارد می‌شود اما روایت دنبال این است كه به یك سرانجام امیدوار كننده برسد. نمی‌خواهد بدبینانه قضاوت كند. من تا به حال خودم راجع به موضوع مقایسه گلفروشی و دشت زباله فكر نكرده بودم. برایم جالب بود.

امیر هم مثل قیصر یك چاقو همراه دارد، اما از آن استفاده نمی‌كند. او در مقایسه با قیصر چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی دارد؟

اصولا ماجراها قاطی شده. امیر بچه قیصر نیست. در یك نگاه از آن خانواده است و ریشه‌اش به آنجا وصل است. ولی خودش یك بچه كارگری است كه از چاقو استفاده نمی‌كند. چون نمی‌خواهد دستش خونی شود. در این اجرا كیمیایی خیلی محتاطانه عمل كرده كه چاقو را بزند یا نزند. برایش مهم بوده كه چاقو نزند. قبول می‌كند كه در ایدئولوژی اش شكست بخورد اما چاقو نزند. یك جاهایی در ماشین چاقو را روی صورتم گذاشتم تا امیر بشود چاقو. اما او حق ندارد دستش خونی بشود. این حق ازش گرفته شده است. آن موقع در فیلم قیصر به یك خانواده و فرهنگ و قداست تجاوز شده، او چاقو را برمی دارد و تك‌تك اینها را می‌كشد. وقتی این كار را می‌كند تو یك حس دیگری داری. اما اگر امیر چاقو را می‌زد جامعه امروز حس درستی نداشت. در جامعه فعلی ما نباید بخواهی با خشم نتیجه بگیری. بهانه امیر برای این كه جان یك نفر را بگیرد كافی نیست. امیر بازی را می‌بازد اما چاقو نمی‌زند. در این فیلم آنجا كه قهرمان كیمیایی باید چاقو را بزند، زده. این جا نباید می‌زد. حس خود من هم این بود كه نزند بهتر است.

كدام‌یك از فیلم‌های كیمیایی را از همه بیشتر دوست داری؟

قیصر و گوزن‌ها همیشه دوست داشتنی‌اند. در كنارش سرب و دندان مار را هم دوست دارم.

محبوب‌ترین شخصیت؟

سید گوزن‌ها.

محبوب‌ترین بازیگر؟

وثوقی به اضافه عرب‌نیا، فرامرز صدیقی، داریوش ارجمند و...

محبوب‌ترین دیالوگ؟

در فیلم رئیس‌ آقای قریبیان می‌گوید در مجلس بزرگان جایی بنشین كه بلندت نكنند. در همین فیلم محاكمه در خیابان‌ یاحسینی كه امیر می‌گوید خیلی درست و بجاست.

بهترین سكانس؟

اگر یكی دو تایش را بگویم، به بقیه اجحاف می‌شود. سكانس مرگ محسن در فیلم حكم، سكانس خروس جنگی‌ها در فیلم اعتراض. در فیلم ‌سلطان، جایی كه عرب نیا با سر باندپیچی‌شده دم در می‌گوید ما هم رفتیم خانوم. در دندان مار، سكانسی كه كوپن‌ها را می‌ریزند و...

اولین‌های پولا‌د كیمیایی
اولین باری كه فهمیدی به بازیگری علاقه‌مندی كی بود؟
از لحظه‌ای كه می‌توانستم در یك جمعی بنشینم و فیلم ببینم.

اولین بار كه تصویر خودت را روی پرده دیدی؟

16 سالم بود. فیلم تجارت در جشنواره فجر اكران شد. تازه از آلمان آمده بودم. خیلی برایم جالب بود. فضای جشنواره خیلی داغ بود. بیرون سینما صف كشیده بودند. خیلی‌ها از شهرستان می‌آمدند و شب پشت در می‌خوابیدند. شگفت‌زده می‌شدم وقتی این صحنه‌ها را می‌دیدم. وقتی روی پرده خودم را دیدم برایم عجیب بود. انگار یك آدم دیگری بود.

اولین باری كه از دیدن یك نقش آفرینی لذت بردی؟

سكانسی بود در فیلم تجارت كه قریبیان، پسرش را بعد از سال‌ها در فرودگاه می‌دید. پدرم گفت فرامرز دیالوگ نگو بازی كن. او یك عینك آفتابی زده بود. عینكش را برداشت و بغض كرد و اشك‌هایش سرازیر شد و به من گفت پسرم! من شگفت‌زده شدم. گفتم ببین در بازیگری من كجا هستم و این كجاست. جلوی چشمم دیدم كه در یك لحظه‌ای درخشید. بازی‌اش من را گرفت.

اولین دستمزد؟

برای فیلم فریاد 300 هزار تومان از آقای شفق گرفتم.

اولین تشویق؟
این كه پدرم مرا در فیلم بعدی‌اش می‌گذاشت،‌ برایم تشویق بود. تا فیلم اعتراض خود پدرم هم فكر نمی‌كرد كه قرار است من بازیگر شوم.

اولین حضور در جلوی دوربین؟

در فیلم سرب چند تا پسر بودند كه جلوی سینما ایستاده بودند. من یكی از آنها بودم. زنده‌یاد هادی اسلامی از آنجا رد می‌شد. ما می‌گفتیم پول می‌دهی برویم سینما؟ او می‌گفت:‌ پول ندارم. یك عده با او درگیر می‌شدند. ما لوازمش را جمع می‌كردیم. او هم به ما بچه‌ها پول می‌داد كه برویم سینما.

خاطره اولین روز مدرسه؟

زمان بمباران تهران بود. مدرسه شهید نوری می‌رفتم. یادم می‌آید توی صف بودم و احساس غریبی می‌كردم. یك بار هم ناظم‌مان تنبیهم كرد؛ با خط كش زد روی دستم.

الان نمی‌خواهی بروی ازش انتقام بگیری؟

(می خندد) الان فیلم را دیده و خودش رفته قایم شده. با آن چاقویی كه من دستم گرفته بودم...!

پولاد كیمیایی اگر یك دیوار سفید داشته باشد رویش چه می‌نویسد؟

می‌نویسم جوانه‌ها هم روزی درخت می‌شوند.
  
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
حرف‌های پولاد کیمیایی درباره «محاکمه در خیابان» و پدر و مادرش
مروری بر سینمای کیمیایی و فیلم «محاکمه در خیابان»
«محاکمه در خیابان»؛ اندر حکایت قالب کردن بدل به جای اصل
«فرش قرمز» بازیگران و عوامل «محاکمه در خیابان»
جای خالی روایت زنانه در سینمای ایران