مطلبی كه در پی میخوانید روایتی است از فیلم جاده و همچنین مقایسه آن با رمان كورمك مككارتی.
هر چقدر این رمان جذابیتهای شگرف نوشتاری دارد فیلم جاده، اثری ناقص و الكن است. اگرچه جان هیلكات به اصل رمان وفاداری تمام نشان داده و بازیگران توانایی مثل رابرتدووال، ویگو مورتنسن، چارلیزترون و گایپیرس در این كار حضور داشتند و همگی به خوب از كار در آمدن این فیلم امیدوار بودند. دست برقضا جایی برای پیرمردها نیست هرچقدر در زبان نوشتار نقص داشت اما در زبان تصویر و سینما شاهكار منحصربه فردی از كار در آمد. كورمك مك كارتی جاده را در سال2005 و جایی برای پیرمردها نیست را در سال2006 روانه بازار نشر كرد. اولی برایش یك جایزه ادبی كلان داشت و دومی برای كارگردانهایش- برادران كوئن- جایزه سینمایی معتبری به نام اسكار را به ارمغان آورد.
زمانی نهچندان دور زلزلهای شدید، تمام زمین را به هم میدوزد و عمده مردمان در سرزمینهای مختلف از بین میروند. مثل تمام فاجعههای كلان تعدادی نیز زنده میمانند و سؤال اینجا است كه آیا این افراد میتوانند در زمینی كه حالا ناكجاآبادی بیش نیست و دریاهایش سیاه و آسمانش كدر است؛ برای زنده ماندن به همان كرامات انسانی پایبند باشند؟ عده زیادی از نجات یافتگان آدمخوار شدهاند. تعدادی دزد و راهزن هستند و معدودی هنوز به كرامات و شرافت انسانی شان پایبندند. در چنین محیطی طبیعی است كه آدمهای دسته سوم دردمندانهترین زندگیها را دارند و كوچكترین جامعه را هم تشكیل میدهند بهنحوی كه شاید اصلا به حساب نیایند.
داستان جاده، زندگی یك خانواده از این گروه كوچك را در این آخرالزمان نشان میدهد. یك پدر، یك مادر و پسری كوچك كه وقتی به دنیا آمده كه حدود یكسالی یا بیشتر از زمان زلزله گذشته است و به تعبیری او هیچ شناختی از دنیا ندارد به جز آنچه از پدر و مادرش یاد گرفته و از آنها آموخته است. والدینی كه به او درس داده و مانند خودشان به مذهب و تقدیر خداوندی عادتش دادهاند تا در زمان مناسب و در بزرگسالی احتمالیاش، خودش بهتر به معانی زندگی و دنیا و دین پی ببرد. در ادامه مادر دیگر طاقتش تمام میشود. اگرچه مدتهاست كه اینگونه است و مدام میخواهد دست به اسلحه شود. دست به اسلحه شدن در آن زندگی آخرالزمانی معنی خاصی دارد؛ در آن زندگی این كار به معنای خودكشی كردن و راحت شدن است. اصلا این كار به رنج آخر هم تعبیر شده و تعدادی از خانوادههای بازمانده آخرین گلولههایشان را برای خالی كردن در مغزشان حرام میكنند.
داستان جاده، زندگی یك خانواده از این گروه كوچك را در این آخرالزمان نشان میدهد. یك پدر، یك مادر و پسری كوچك كه وقتی به دنیا آمده كه حدود یكسالی یا بیشتر از زمان زلزله گذشته است و به تعبیری او هیچ شناختی از دنیا ندارد به جز آنچه از پدر و مادرش یاد گرفته و از آنها آموخته است. والدینی كه به او درس داده و مانند خودشان به مذهب و تقدیر خداوندی عادتش دادهاند تا در زمان مناسب و در بزرگسالی احتمالیاش، خودش بهتر به معانی زندگی و دنیا و دین پی ببرد. در ادامه مادر دیگر طاقتش تمام میشود. اگرچه مدتهاست كه اینگونه است و مدام میخواهد دست به اسلحه شود. دست به اسلحه شدن در آن زندگی آخرالزمانی معنی خاصی دارد؛ در آن زندگی این كار به معنای خودكشی كردن و راحت شدن است. اصلا این كار به رنج آخر هم تعبیر شده و تعدادی از خانوادههای بازمانده آخرین گلولههایشان را برای خالی كردن در مغزشان حرام میكنند.
آخر هیچ غذایی دیگر پیدا نمیشود. غذا به كنار، آبها نیز دارند فاسد میشوند. گیاهی نمیروید. پرنده و چرندهای در كار نیست و دیگر ذخیرهای باقی نمانده. برخی اسیر آدمخوارها شدهاند و برخی كه هنوز خورده نشدهاند در زیرزمینهای آنها روی هم بهسان گوشت زنده اما در حال نزاع زندانی هستند تا كی نوبتشان شود تا خوراك شام یا ناهار جماعت آدمخوار شوند. اگرچه این آدمخوارها نیز پیش از این آدم حسابی بودند اما به اندازه كافی از ایمان و تحمل برخوردار نبودند و آدمخواری را تنها شانس چندصباحی بیشتر زنده ماندن میدانند.
در این ناكجا آباد ترسناك، مادر بازهم به پدر اصرار میكند كه خودكشی كنند. تنها 2گلوله باقی مانده، اما آنها 3نفرند. پسر كوچكی كه حالا 6 ساله شده و حتی در شب تولدش، مادر راضی نبود به دنیا بیاید و از اوان نوزادی بیچارگی تجربه كند و نومیدی را. هر بار مرد، همسرش را به امید فردا و شاید خارج شدن از خانه و رفتن به سمت جنوب دلداری میدهد، جایی كه برخی از قدیم گفتهاند دریای آبی و آسمان صاف دارد، تا اینكه یك شب طاقت زن تمام میشود و میخواهد بگذارد و برود. این هم جور دیگری از خودكشی است.
در این ناكجا آباد ترسناك، مادر بازهم به پدر اصرار میكند كه خودكشی كنند. تنها 2گلوله باقی مانده، اما آنها 3نفرند. پسر كوچكی كه حالا 6 ساله شده و حتی در شب تولدش، مادر راضی نبود به دنیا بیاید و از اوان نوزادی بیچارگی تجربه كند و نومیدی را. هر بار مرد، همسرش را به امید فردا و شاید خارج شدن از خانه و رفتن به سمت جنوب دلداری میدهد، جایی كه برخی از قدیم گفتهاند دریای آبی و آسمان صاف دارد، تا اینكه یك شب طاقت زن تمام میشود و میخواهد بگذارد و برود. این هم جور دیگری از خودكشی است.
در هوایی كه جز غبار و برف و باران ندارد و درحالیكه غذا و وسیلهای نیست، تنها مگر میشود جایی رفت؟ زن در مقابل التماسهای شوهر مقاومت میكند و از خانه خارج میشود و در سیاهی و سرمای طاقتفرسا به درون همان تاریكی میخزد و شوهر نیك میداند كه او به یك ساعت نمیرسد كه جایی در تاریكی از فرط ضعف و شدت سرما و مهمتر از همه از زیادی غم و نومیدی جان خواهد داد.
فردای این اتفاق پدر و پسر از خانه خارج میشوند تا به سمت جنوب بروند. این آخرین خواسته همسرش بوده است. و این سفر نخستین خروج پسر از خانه است. و جایی كه تازه فیلم آغاز میشود تا حرفهایش را بزند كه البته در بیان آن قاصر است. سفر طولانی این دو شروع میشود. با دزدان در نخستین روز سفر و با آدمخواران طی همه روزها روبهرو میشوند و مدام در حال گریزند. بعضی وقتها شانس هم میآورند. مثل آن روزی كه از دست آدمخوارهایی كه تعداد زیادی از مردم را در یك زیرزمین زندانی كردهاند فرار میكنند و بعدازظهرش، در كمال ناباوری یك انبار موادغذایی پیدا میكنند و چند روزی در آنجا میمانند.
فردای این اتفاق پدر و پسر از خانه خارج میشوند تا به سمت جنوب بروند. این آخرین خواسته همسرش بوده است. و این سفر نخستین خروج پسر از خانه است. و جایی كه تازه فیلم آغاز میشود تا حرفهایش را بزند كه البته در بیان آن قاصر است. سفر طولانی این دو شروع میشود. با دزدان در نخستین روز سفر و با آدمخواران طی همه روزها روبهرو میشوند و مدام در حال گریزند. بعضی وقتها شانس هم میآورند. مثل آن روزی كه از دست آدمخوارهایی كه تعداد زیادی از مردم را در یك زیرزمین زندانی كردهاند فرار میكنند و بعدازظهرش، در كمال ناباوری یك انبار موادغذایی پیدا میكنند و چند روزی در آنجا میمانند.
به هرحال به جنوب میرسند و دریا را میبینند. و چیزی میبینند كه به قدری نومیدكننده است كه دیگر كمر پدر را میشكند؛ دریا سیاه است و هوای بالای آن كدر. مثل همه جای دیگر. پیش از این پسر شنیده بود یا در كتابها دیده بود كه دریا آبی است. به فردا نرسیده پدر میمیرد و پسر تنها میشود. ولی سفر او به پایان نرسیده اگرچه امید با مرگ پدر از درون پسر تا همان ناكجاآباد پر كشیده و رفته است اما گویا ایمانی كه پدر و مادرش مدام از آن حرف میزدند و دلگرمی به الطاف الهی ناگهان برای او جلوهگری میكند.
پدرش یكبار در جواب یك رهگذر پیر زنده ماندهای گفته بود: برای من، پسرم لطف خداوندگار من است. اما در این میان یك مادر، یك پدر و جالبتر از همه یك دختر و یك پسر كوچك سر راه او قرار میگیرند. و چرا جالب؟ چون به قول پسر، او پیش از این و هرگز هیچ بچهای را ندیده بود. در پایان ماجرا یك خانواده را میبینیم، آن هم یك خانواده كامل را و این نشانه مثبت و قابلقبولی برای در پیش داشتن آینده بهتر است. اگرچه این جمع 5نفره باز هم باید در همین ناكجا آباد سرگردان مانند مهاجرها، كولیوار راه جاده را در پیش بگیرند و بروند و بروند تا به آن جنوب رؤیایی برسند.
پدرش یكبار در جواب یك رهگذر پیر زنده ماندهای گفته بود: برای من، پسرم لطف خداوندگار من است. اما در این میان یك مادر، یك پدر و جالبتر از همه یك دختر و یك پسر كوچك سر راه او قرار میگیرند. و چرا جالب؟ چون به قول پسر، او پیش از این و هرگز هیچ بچهای را ندیده بود. در پایان ماجرا یك خانواده را میبینیم، آن هم یك خانواده كامل را و این نشانه مثبت و قابلقبولی برای در پیش داشتن آینده بهتر است. اگرچه این جمع 5نفره باز هم باید در همین ناكجا آباد سرگردان مانند مهاجرها، كولیوار راه جاده را در پیش بگیرند و بروند و بروند تا به آن جنوب رؤیایی برسند.
تصویرهایی از ناكجاآباد
واضح است كه قرار بوده جاده یك اثر صرفا هنری از كار دربیاید نه یك كار تجاری صرف. فیلمهایی از این دست به بازیگران توانا محتاجند و فیلمنامهای كه هیچچیزی از قلم نینداخته باشد و سپس كارگردانی كه این مواد عالی را به زبان و هیات سینما و تصویر در بیاورد. اینجا خبری از زامبیها و تیر و تركشهای فیلمهای آپوكالیستی تجاری نیست. اسلحه قهرمان فیلم در بهترین حالت باید یك رولور زنگ زده با یكی دو تا گلوله باشد. چیزی شبیه همان اسلحهای كه ویگومورتنسن در فیلم داشت و بازیگران برخلاف دیگر فیلمهای آخرالزمانی بزك و دوزك كه ندارند هیچ، سر تا پا با ظاهری نامناسب و كثیف ظاهر میشوند تا حق مطلب و حضور در ناكجاآباد ادا شود. لوكیشن نیز متفاوت است. در فیلمهای اینچنینی بازهم خیابانها و جادهها و حتی ساختمانها هنوز شیكی و تازگی خود را حفظ كردهاند.
اما در جاده، لوكیشن باید حقیقی باشد همانگونه كه در فیلم دیدیم. اما با این همه چرا جاده اینقدر نقص تصویری دارد؟ این به جان هیلكات برمیگردد و دكوپاژ بستهای كه به كار گرفته. گاهی كلوزآپهای تكراری آدم را بیزار میكند . قصه و گاهی نماهای درشت و بیمعنا، بیننده را سردرگم میكند. مهمتر از همه تدوین تند و تیزی كه به كار گرفته به اساس فیلم ضربه زده است، آن هم برای فیلمی كه به همه چیز نیاز دارد غیر از برشهای تیز سرسامآور. چنان كه هرسكانسی به سكانس دیگر گویا مدام در حال چرخ زدن به دور خودمان هستیم. هر وقت قرار است با گروهی، كسی یا چیزی روبهرو شویم، انواع كلوزآپ و لانگ شاتهای مزاحم نفسمان را میگیرد.
واضح است كه قرار بوده جاده یك اثر صرفا هنری از كار دربیاید نه یك كار تجاری صرف. فیلمهایی از این دست به بازیگران توانا محتاجند و فیلمنامهای كه هیچچیزی از قلم نینداخته باشد و سپس كارگردانی كه این مواد عالی را به زبان و هیات سینما و تصویر در بیاورد. اینجا خبری از زامبیها و تیر و تركشهای فیلمهای آپوكالیستی تجاری نیست. اسلحه قهرمان فیلم در بهترین حالت باید یك رولور زنگ زده با یكی دو تا گلوله باشد. چیزی شبیه همان اسلحهای كه ویگومورتنسن در فیلم داشت و بازیگران برخلاف دیگر فیلمهای آخرالزمانی بزك و دوزك كه ندارند هیچ، سر تا پا با ظاهری نامناسب و كثیف ظاهر میشوند تا حق مطلب و حضور در ناكجاآباد ادا شود. لوكیشن نیز متفاوت است. در فیلمهای اینچنینی بازهم خیابانها و جادهها و حتی ساختمانها هنوز شیكی و تازگی خود را حفظ كردهاند.
اما در جاده، لوكیشن باید حقیقی باشد همانگونه كه در فیلم دیدیم. اما با این همه چرا جاده اینقدر نقص تصویری دارد؟ این به جان هیلكات برمیگردد و دكوپاژ بستهای كه به كار گرفته. گاهی كلوزآپهای تكراری آدم را بیزار میكند . قصه و گاهی نماهای درشت و بیمعنا، بیننده را سردرگم میكند. مهمتر از همه تدوین تند و تیزی كه به كار گرفته به اساس فیلم ضربه زده است، آن هم برای فیلمی كه به همه چیز نیاز دارد غیر از برشهای تیز سرسامآور. چنان كه هرسكانسی به سكانس دیگر گویا مدام در حال چرخ زدن به دور خودمان هستیم. هر وقت قرار است با گروهی، كسی یا چیزی روبهرو شویم، انواع كلوزآپ و لانگ شاتهای مزاحم نفسمان را میگیرد.
صحنه رویارویی پدر و پسر با پیرمرد تنها را به یاد بیاورید. معرفی پیرمرد و ملحق شدن او با این دو نفر بسیار طولانی از كار درآمده و برعكس سكانس پایانی كه كلیدیترین صحنههاست، ناكافی جلوهگری میكند. پسر شوكهشده از مرگ پدر، درحالیكه نمیداند چه كند، ناگهان از فاصله نزدیك مردی را میبیند و در معرفی وی تماشاگر به جان میآید تا بفهمیم او كیست؟ دیالوگ این صحنه بسیار متفاوت از رمان است. در فیلم مرد غریبه چند بار تكرار میكند كه حالا كه پدرت مرده دو راه بیشتر نداری یا با من بیایی یا همین جا بمانی. این چنین تعلیقی به بار مینشیند و نه روایت داستانی جذابتر میشود. چرا كه پسر هیچ گزینهای پیش رو ندارد. چه آن مرد تنها میبود و چه حالا كه خوشبختانه آدم حسابی است و صاحب خانواده، باز هم پسر با مرد همراه میشد.
سكانس افتتاحیه را نیز به یاد بیاورید.شروع فیلم بدجوری گنگ است. هیلكات میخواسته با دادن اطلاعات قطره چكانی، كمی تا قسمتی بیننده را منتظر نگاه دارد. درحالیكه تماشاگر باید چیزكی بداند تا در ادامه با داستان همراه شود یا با كاراكترها همقدم شود و همذاتپنداری كند. تا 10دقیقه ابتدایی تماشاگری كه رمان را نخوانده باشد یا از ماجرای فیلم مطلع نباشد بدون هیچ دلیل منطقی فقط باید گیج بزند. حتی برگ برنده سكانسهای ابتدایی كه میتوانست بیهیچ خرجی بهترین تعلیقرا به ماجرا تزریق كند، مفت از دست میرود؛ منظور، ماجرای حاملگی و پا به ماه بودن زن است. تا قبل از درد زایمان گویی هیچ خبری نیست.
سكانس افتتاحیه را نیز به یاد بیاورید.شروع فیلم بدجوری گنگ است. هیلكات میخواسته با دادن اطلاعات قطره چكانی، كمی تا قسمتی بیننده را منتظر نگاه دارد. درحالیكه تماشاگر باید چیزكی بداند تا در ادامه با داستان همراه شود یا با كاراكترها همقدم شود و همذاتپنداری كند. تا 10دقیقه ابتدایی تماشاگری كه رمان را نخوانده باشد یا از ماجرای فیلم مطلع نباشد بدون هیچ دلیل منطقی فقط باید گیج بزند. حتی برگ برنده سكانسهای ابتدایی كه میتوانست بیهیچ خرجی بهترین تعلیقرا به ماجرا تزریق كند، مفت از دست میرود؛ منظور، ماجرای حاملگی و پا به ماه بودن زن است. تا قبل از درد زایمان گویی هیچ خبری نیست.
درحالیكه میشد این صحنه را بدون كلام به سورپرایزی بسیار گرمكننده تبدیل كرد. در ناكجاآبادی كه دیگر آدم بزرگهایش خودكشی میكنند، تولد یك كودك مخاطرات خودش را دارد. با این همه، جاده به حرمت رمان معتبرش فیلمی قابل صرفنظر كردن نیست و دیدنش بهتر از ندیدنش است. شاید اگر جاده با سازوكاری هنری و تجاری كار میشد، نتیجه چیزی شبیه جایی برای پیرمردها نیست میشد، به شرطی كه كارگردانی هم شأن رماننویساش هم كار را به دست میگرفت.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
مطالب پیشنهادی:
درباره «در آسمان»، فیلم ناكام اسكار امسال
یك داستان عاشقانه
درمورد فیلم مردهایی كه به بزها خیره میشوند
همه چیز درباره اسكار 2010
«مورگان فریمن» از سینما و دوستی بینظیرش با کلینت ایستوود میگوید