وقتی زن ها سعی می‌کنند هم سطح مردها شوند فکر می‌کنند خود را دارند بالا می‌کشند چون مردها را بالاتر می‌بینند اما نمی‌دانند مردها...
   
 

اگر بگویم اعتراف نامه است که جذابیت اش را از دست می‌دهد
یک ساعت کنار فرهاد جعفری درباره "کافه پیانو" در یک کافه واقعی
کاری که شش, هفت سال پیش نتوانست با مجله " یک هفتم" انجام دهد امروز  با چاپ " کافه پیانو" توانسته است. فرهاد جعفری گرچه همیشه سعی کرده متفاوت باشد اما این بار با ساده نویسی – و نگاه ژورنالیستی- و در عین حال توجه به جزئیات توانسته مخاطبان زیادی را با خودش همراه کند به طوری که خوانش راحت کتاب مهمترین نکته بارز "کافه پیانو" است و قرار گرفتن رمان در آستانه چاپ دهم هم همین را اثبات می‌کند. "کافه پیانو" مثل دفترچه خاطراتی که از روی زمین پیدا کرده ایم جزئیات مخفی زندگی یک مرد را بیان می‌کند و همین آن را برای مخاطبش جذاب می‌کند.
سردبیر سابق مجله " یک هفتم" حالا دوباره از مشهد برگشته تا چند روزی را در همان کافه نزدیک دفتر مجله اش سر کند؛ قهوه بخورد, سیگار بکشد و با مردم حرف بزند. هر چند حالا فرهاد جعفری به شهرت بیشتری رسیده و خیلی ها در کافه کنج او را با " کافه پیانو" می‌شناسند. قطعا نسبت به آن زمان پول بیشتری دارد و برای همین لباس بهتری می‌پوشد, کفش هایش را می‌دهد واکس بزنند و قدم های بزرگتری هم برمی‌دارد. حالا شاید با این لباس تازه احساس هویت هم بکند.
• در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
کاری که همیشه می‌کردم؛ وبلاگم را مرتب می‌کنم و ...

• تهران هم که بودید همیشه پاتوق تان کافه کنج بود. چه شد که در مشهد هم به فکر باز کردن کافه افتادید؟
در مشهد بیکاری خیلی برایم سخت بود و با یکی از دوستان پزشکم که بازنشسته شده و همکار مطبوعاتی من هم هست تصمیم گرفتیم کافه ای باز کنیم که پاتوق هنرمندان مشهدی باشد. تا جاهایی هم پیش رفتیم اما در نهایت نشد و من شروع کردم به نوشتن داستان. چون این دو اتفاق مصادف بود تصمیم گرفتم بستر داستانم هم یک کافه باشد.
• یعنی از اول داستان تان چیز دیگری بود و بعد تصمیم گرفتید در کافه باشد؟
نه از اول همین بود. از نظر مصادف بودن این دو اتفاق خدمت تان گفتم که تصمیم گرفتم کافه پیانو بستر آن باشد.
• یعنی در حال حاضر کافه پیانو وجود خارجی ندارد؟
نه, قرار بود این کافه را راه بیندازیم که اتفاق نیفتاد.
• در مشهد هم کافه ای هست که پاتوق تان شده باشد؟
بله کافه ای بود به اسم کافه هفت که معمولا هفته ای یکی دو بار آنجا قهوه می‌خوردم و سیگار می‌کشیدم؛ البته تا وقتی که سیگار کشیدن مجاز بود. آنجا همیشه حس می‌کردم در تهرانم, در کافه‌ای نشسته ام.
• به خاطر محدودیت هایی که در شهر های دیگر هست؟ چون ما همیشه این تصور را داریم که کافه‌های شهر های دیگر نمی‌تواند مثل تهران باشد.
نه اصلا این طور نیست. این تصور اشتباهی است. آنجا هم کافه هایی با همین شباهت ها می‌توان پیدا کرد.
• برگردیم به خود کتاب, مثلث زنانه ای در کتاب شما هست؛ گل گیسو, پری سیما و صفورا. برای شما هر کدام از اینها چه جایگاهی دارند؟
در رأس آن گل گیسو است و در قاعده پری سیما و صفورا. البته برای من که مثلثی وجود ندارد, این مثلث خود راوی است نه من.
• منظورم این است که هرکدام نماینده چه چیزی هستند؟ چه برای شما و چه برای راوی!
گل گیسو نماد تمایلات و آرزوهای سرکوب شده نسل من است که می‌تواند در وجود نسل آینده تجلی پیدا کند و پری سیما تبلور همه چیزهایی است که ممکن بوده به آنها دست پیدا کنیم. یعنی دست یافتنی است...
• از چه نظر دست یافتنی است؟
چون پری سیما واقعی است. می‌توانی او را بدست بیاوری. ببینید گل گیسو چیزهایی بود که من نمی‌توانستم به دست بیاورم و برای بچه ام می‌خواهم, پری سیما وجه بروز یافته تمایلاتی است که ما می‌توانستیم به آنها برسیم. واقعی تر است.
• و صفورا؟
صفورا چیزهایی است که میل داشتیم در همسرمان وجود می‌داشت اما ندارد. یک زن جسورتر و شادتر, زنی که تمایل دارد قاعده ها را بشکند و ...
• گویا روحیه تحلیل کاراکتر آدم ها در شما به شدت وجود دارد. راجع به شارون استون هم می‌گویید که دوست داشتید تحلیلش می‌کردید تا ببینید از کدام دسته زن هاست؟
سال ها روزنامه نگاری می‌کردم و همیشه از طریق نوشتن ارتزاق کردم و از راه دیگر ریالی بدست نیاوردم. به همین لحاظ آدمی ‌هستم که همه چیز را می‌خواهم بشناسم. چشمان دزدی دارم و در عین حال که با شما حرف می‌زنم همه حرف ها و صداهای اطراف را هم می‌شنوم. این کنجکاوی لازمه کار من است.
• جزئیاتی هم که در کافه پیانو به آن پرداختید نشانه همین کنجکاوی است؟ چون این جزئیات فقط می‌تواند کار یک کافه دار حرفه ای باشد.
بله. اتفاقا یکی دیگر از دوستان مان هم همین را به من گفت. فکر می‌کرد من واقعا این سالها کافه داشته ام در حالی که من همین الان پشت دستگاه قهوه ساز که ایستاده ام اصلا بلد نبودم با آن چکار کنم.
• در مقدمه کتاب تان جایی که به لباس آدم ها اشاره می‌کنید و چه در خود کتاب در جایی که به دخترتان بابت کار کردن پول می‌دادید نوعی نگاه "نمی‌شود گفت مادی"  ولی نگاه  "واقع بینانه"  به کار و پول به چشم می‌خورد و این در تناقض کامل با شغل روزنامه نگاری و نوشتن است. تازه خودتان هم گفتید همیشه فقط از این راه پول درآورده اید.
در کافه پیانو واقعیت ممکن است یک چیز باشد و در زندگی من آن واقعیت چیز دیگری باشد. روزنامه نگاری مسلما در کشور ما ثبات چندانی ندارد ولی از نظر من و نگاه من باید روزنامه نگار درآمد خاص داشته باشد. کافه پیانو در عین حال که به واقعیت پایبند است اما طبیعی است که من به عنوان نویسنده اثر دوست دارم چیزی را ترویج بدهم که به نظرم درست تر است.
• در مجله هفتم هم همین کار را می‌کردید؟
بله. من در شناسنامه یک هفتم, در جلد, صفحه بندی و هر جای دیگری از آن که نگاه کنید مایل بودم چیزهایی را رواج بدهم که به نظرم درست تر است.
• خب شاید همین هم باعث می‌شود فروش نکند چون یک هفتم مجله ای بود با استانداردهای بالاتر از سطح اکثریت خواننده ها...
بله. جلوتر از زمان خودش بود. همان استانداردها الان جواب می‌دهد و مجلات مختلف هم با همان استانداردها الان دارند می‌فروشند اما آن زمان این استانداردهای بالا جواب نمی‌داد.
• قصد ندارید به کار روزنامه نگاری برگردید؟
نه, دیگر برای من دیر شده که دوباره به روزنامه نگاری برگردم و با آن مشکلات کار کنم.
• پس  می‌خواهید چه کار کنید؟
چند تا کتاب دیگر می‌نویسم و با درآمد آن تا آخر عمر زندگی می‌کنم.
• یعنی الان مشغول نوشتن هستید؟
بله. قسمت دوم کافه پیانو را می‌نویسم. تقریبا تمام شده. فقط قسمت پایانی آن باقی مانده.
• در داستان های آینده تان هم همین شیوه نگارش را خواهیم دید؟
بله, آنها هم مبنای واقعی دارند اما تخیل هم در آنها وارد شده است.
• جالب است؛ در کافه پیانو از آدم های حقیقی نام می‌برید اما اتفاقات تخیلی را به آنها نسبت می‌دهید. عکس العمل آن آدم ها چه بود؟
گل گیسو که می‌گوید "بابا تو خیلی بدجنسی چون برای هر کسی یک ذره از واقعیت را گذاشتی و همه را دچار این اشتباه کردی که نکند همه اتفاقات واقعی هستند."
• واکنش آن آدم ها را نگفتید؟
همایون خیلی از داستان خوشش آمده  بود بااینکه اصلا آن اتفاقات بین ما نیفتاده بود.
• از این که از اتفاقات تخیلی که وارد داستان کرده اید به ضرر خودتان استفاده کنند و ادعا کنند واقعی است نمی‌ترسید؟ مثلا حضور و ورود صفورا به کافه و ...
نه چون ما صاحب امتیاز این اسامی‌نیستیم. می‌تواند این اتفاق ها مربوط به آنها باشد, می‌تواند هم نباشد.
• بله ولی شما وقتی به روزنامه نگاری مثل امیر قادری در کتاب تان اشاره می‌کنید ما می‌دانیم یک امیر قادری روزنامه نگار را داریم پس منظور خود اوست.
خب من هم داستان امیر قادری را نگفتم. من وارد قصه همایون, پری سیما و گل گیسو شدم ولی وارد قصه او نشده ام.
• کلا اسامی ‌آدم هایی که از آنها اسم می‌برید به نظر می‌آید فقط کدهای روشنفکری با اسامی‌سانتی مانتال است که همه آدم ها آنها را نمی‌شناسند. دایم ما از شارون استون, آل پاچینو, دنیرو و دیگرانی می‌شنویم که برای خیلی از مردم غریبه اند.
نه, سعی کردم راوی من بروز روشنفکری نداشته باشد. این اسامی‌که گفتید دست کم برای نسل من نشانه های روشنفکری نبوده. اگر کسی از نیچه, هگل, مارکس و ..حرف می‌زد می‌گفتیم اسامی‌ روشنفکری اما این اسامی‌که در کتاب آمده روشنفکری نیستید
 
• خب خیلی نسبی است. ما با هم که حرف می‌زنیم آل پاچینو کد روشنفکری نیست اما مخاطب شما در همه نقاط ایران قرار است این کتاب را بخواند...
درست است اما این کتاب با مردم ارتباط برقرار کرده و شاید هم علتش این است که سه شخصیت محوری زن دارد که یکی متولد دهه هفتاد است, صفورا دهه شصت است و پری سیما دهه پنجاه. برای همین بسیاری از خانم ها یا گذشته شان را در آن می‌بینند یا حال شان را و یا آینده شان را.
• پس به این ترتیب بیشتر خواننده هایتان خانم ها هستند؟
بیشتر کسانی که برایم email داده اند یا در وبلاگ چیزی نوشته اند خانم ها هستند.
• شاید هم چون خانم ها کتاب خوان ترند.
نه. این طور نیست. به نظرم کتاب در یک موقعیت اجتماعی مناسب جای خودش را پیدا کرده و شاید چون خانم ها خودشان را جای این آدم ها می‌بینند ارتباط برقرار می‌کنند.
• اما زاویه نگاه راوی به زن ها هم کاملا مردانه است.
بله. راوی مرد است اما رابطه  این مرد با دخترش برای خیلی از دخترها جالب است. خیلی از آنها دوست دارند چنین رابطه ای با پدرشان داشته باشند یا خیلی از زن ها دوست دارند اگر مردی در زندگی شان هست با وجود حضور زنی مثل صفورا همچنان مرد به آنها وفادار باشد. یا آدم هایی مثل صفورا دوست دارند مردی باشد که این طور با آنها بازی کند.
• جسورانه و بی پروا مطرح شدن خیلی از مسایل, آدم را به شک می‌اندازد که چطور  این کتاب توانسته مجوز بگیرد.
شاید این هم به خاطر زیرکی نویسنده است.
• فکر می‌کردید کتابتان با استقبال رو به رو شود؟
وقتی به ناشر کتاب را دادم گفتم اگر شک دارید می‌توانید دستمزد را بعد از چاپ پنجم به من بدهید که البته پاسخ آنها هم این بود که اگر بتوانیم کتاب را چاپ بکنیم همان چاپ اول, دستمزد را پرداخت خواهیم کرد.
 کتاب های بعدی تان هم همین قدر پرفروش می‌شود؟
حتی بیشتر...
• فروش این کتاب نشان می‌دهد دارید با زمان خودتان پیش میروید, این یعنی این که آن فرهاد جعفری ایده آلیست مجله یک هفتم طی سال ها عوض شده است؟ یا ماجرای دیگری در میان است؟
آن زمان خیلی ایده آلی نگاه می‌کردم. حتی پیش از چاپ کتابم هم می‌گفتم اگر یک ارگان دولتی بخواهد به من جایزه بدهد آن را قبول نخواهم کرد اما بعد از چاپ کتاب فکر می‌کنم حق ندارم این کار را بکنم بلکه باید سپاسگزارش باشم. الان آمادگی ام برای پذیرش واقعیت های اجتماعی بیشتر شده است.
• فکر نمی‌کنید با فروش بالای کتابی مثل کافه پیانو که بسیار ساده به نظر می‌آید کاری را کردید که با پیچیده گویی های مجله یک هفتم نتوانستید؟
فرق این دو می‌دانید چیست؟  من همان زمان که یک هفتم را در می‌آوردم به بچه هایی که با من کار می‌کردند می‌گفتم آخرش هم خودم باید یک کاری کنم. شما نمی‌توانید چیزی را که من می‌خواهم برایم فراهم کنید.
• چطور؟
می‌گفتم به عنوان سردبیر فلان گزارش را می‌خواهم اما بچه ها می‌رفتند و یک چیز دیگر می‌آوردند. ناچار هم جایش می‌کردم اما چیزی نبود که می‌خواستم و همان زمان هم می‌دانستم چیزی را که در ذهنم می‌گذرد خودم باید پیاده کنم.
• حتی جلدهای یک هفتم هم متفاوت بود؛ همیشه حرفی در پس تصویر روی جلد بود که پنهان بود...
آره. یک بار جلد ما تصویر اقتصاددانی بود که از پشت سر از او عکس گرفته بودیم.
• می‌توانیم بگوییم " کافه پیانو" یک اعتراف نامه است؟
بعید نیست...
• هست یا نیست؟
اگر بگویم بله هست که جذابیت اش را از دست می‌دهد.
• دفتر خاطرات چطور, می‌تواند باشد؟
بعید نیست...
• شاید جذابیت اش به همین باشد؛ انگار یک دفتر خاطرات پیدا کرده ای و دوست داری آن را بخوانی چون نوشته های خصوصی یک نفر را در آن می‌بینی.
می‌تواند نزدیک باشد...آره شاید این طور باشد.
• یک سوال شخصی بپرسم؟ آدم دیکتاتوری هستید؟
در نهاد من یک دیکتاتور هست که سعی کرده ام مهارش کنم و دموکرات باشم.
• منظورم آن دیکتاتوری که در وجود همه آدم ها هست, نیست.
نه اتفاقا من خیلی دموکرات هستم. منظورتان دقیقا چیست؟ خودرای؟
• بله, خودرای و خودخواه. مثلا درباره گل گیسو راوی می‌گوید "دختر خودمه"!
بله. ولی خودم در ادامه خودم را نقد می‌کنم و می‌گویم " جوری گفتم بچه خودم که انگار تنهایی او را به وجود آورده ام." به نظرم راوی بسیار در روابطش دموکرات است.
• ظاهرا دموکرات است اما براحتی هم می‌گوید دختر خودم, سهم خودم از هوا و خیلی چیزهای دیگر.
شاید بیشتر در روابط زناشویی اش مردی سنتی است و می‌خواهد جایگاه والای زن حفظ شود.
• این هم از آن توجیه هایی است که مردهای سنتی می‌کنند. کجای این رفتارها حفظ جایگاه زن است؟
اتفاقا خانمی ‌جمله ای از رومن گاری برایم ترجمه کرده است که دقیقا نظر من همین است. رومن گاری می‌گوید "وقتی زن ها سعی می‌کنند هم سطح مردها شوند فکر می‌کنند خود را دارند بالا می‌کشند چون مردها را بالاتر می‌بینند اما نمی‌دانند مردها از پایین به این الهه زیبایی, مهر, مادری و ... نگاه می‌کنند." در واقع زن ها با جنبش های فمینیستی خودشان را به اندازه مردها پایین می‌آورند.
• اما پری سیما نمی‌خواست بخشی از جنبش فمینیستی باشد. او درباره رابطه مادری-فرزندی اش حرف می‌زند. اما راوی با خودخواهی می‌گوید" بچه خودم".
بله وقتی حضانت او را می‌خواهد. دارد در اصل همین کار را می‌کند.
• از این هم فراتر برویم؛ می‌گوید ریه خودم, هوای خودم...
اگر راوی به دیگران یا گل گیسو می‌گفت سیگار نمی‌کشد و می‌کشید می‌توانستیم بگوییم دروغ گوست اما دراصل این آدم در دایره و شعاع خودش می‌گوید: این ها مال من هستند و من درباره شان تصمیم می‌گیرم. اما اشتباه های خودش را هم قبول دارد. یک جاهایی غیر اخلاقی عمل می‌کند, یک جاهایی اخلاقی, یک جا دروغ می‌گوید یک جاهایی هم راست می‌گوید... اصلا مشخصه هر کاراکتر خاکستری همین است. مجموعه ای است از خوبی ها و بدی ها.
• به همین جا می‌خواستم برسم؛ این آدم جذابیت اش به همین است که هم خوبی دارد و هم بدی و ملموس و واقعی است؛ اما وقتی شما به عنوان نویسنده اول کتاب می‌نویسید که هرگز آنچه را نبودم نخواستم. تظاهر کنم و یک سری تعریف های مشخص و مثبت از راوی ارائه می‌دهید آدم را دچار تناقض می‌کنید.
اتفاقا به نظرم ورودی کافه نمای عمومی‌خوبی برای شروع است؛ مثل فیلم های کلاسیک که با یک نمای معرف شروع می‌شوند. من همیشه نمای معرف را دوست داشته ام. اول به طور کلی خودش را معرفی می‌کند و بعد وارد داستان می‌شود و ما ریزه کاری های این آدم را در " کافه پیانو" اش را می‌بینیم.
• دلتان می‌خواهد واقعا یک کافه پیانو داشته باشید؟
بله. اگر بشود که خیلی دوست دارم.
 فکر می‌کنید گل گیسو حاضر باشد با پدرش در کافه همکار بشود؟
حتما. البته اگر با صفورا, نزنند به تیپ هم...
 
 
 
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: نسیم هراز