سکهها و کتابها
جایزههای ادبی در سال گذشته یکی از جنجالیترین دوران خودش را گذراند.
در ایران تنور جوایز ادبی درست از نیمه پاییز، روشن و تا آخراهای اسفند حسابی داغ میشود. داغ شدن این تنور هم به دلیل تعدد جوایز در نیمه دوم سال است و هم به دلیل حرف و حدیثهای زیادی که بعد از اختتامیه هر کدام از این جوایز سر زبان اهالی داستان میافتد. معمولا ً آنهایی هم که اثرشان چندان تحویل گرفته نمیشود یا انتخاب داوران را ضعیف میدانند یا از باند و باند بازی در انتخابها حرف میزنند و آنها هم کتابی برای شرکت نداشته اند، به کیفیت داوری میپردازند. ما حدود 8_7 جایزه ادبی دولتی و خصوصی داریم که در طول یک دهه گذشته به صورت متناوب در ماههای پایانی سال برگزار میشود. هرچند در سال گذشته جوایز ادبی خصوصی چندان رونق سالهای گذشته را نداشتند و بیشتر آنها به دلایل مالی به قول برگزار کنندگانشان، نبود اثر داستانی قابل توجه از تب و تاب افتادند اما داوران جوایز ادبی دولتی این نگاه را نداشتند و حداقل چند اثر را شایسته تقدیر دانستند.
جایزههای ادبی در سال گذشته یکی از جنجالیترین دوران خودش را گذراند.
در ایران تنور جوایز ادبی درست از نیمه پاییز، روشن و تا آخراهای اسفند حسابی داغ میشود. داغ شدن این تنور هم به دلیل تعدد جوایز در نیمه دوم سال است و هم به دلیل حرف و حدیثهای زیادی که بعد از اختتامیه هر کدام از این جوایز سر زبان اهالی داستان میافتد. معمولا ً آنهایی هم که اثرشان چندان تحویل گرفته نمیشود یا انتخاب داوران را ضعیف میدانند یا از باند و باند بازی در انتخابها حرف میزنند و آنها هم کتابی برای شرکت نداشته اند، به کیفیت داوری میپردازند. ما حدود 8_7 جایزه ادبی دولتی و خصوصی داریم که در طول یک دهه گذشته به صورت متناوب در ماههای پایانی سال برگزار میشود. هرچند در سال گذشته جوایز ادبی خصوصی چندان رونق سالهای گذشته را نداشتند و بیشتر آنها به دلایل مالی به قول برگزار کنندگانشان، نبود اثر داستانی قابل توجه از تب و تاب افتادند اما داوران جوایز ادبی دولتی این نگاه را نداشتند و حداقل چند اثر را شایسته تقدیر دانستند.
نمونه اش جایزه «جلال آل احمد» که هر چند کتابی را لایق دریافت 110 سکه نفر اول ندانست اما از رمان «قاعده بازی» زنوزی و مجموعه داستان «اژدهاکشان» یوسف علیخانی به عنوان بهترینهای چاپ شده در سال 86 تقدیر کرد. راضیه تجار که عضو هیأت علمی جایزه جلال بوده، این طور میگوید: «داور تشنه خواندن یک اثر خوب است. من داور جایزههای متفاوتی بودهام. به نظر من بیشتر آثاری که در یک سال چاپ میشوند آثاری ژورنالیستی هستند که مخاطب آنها فقط و فقط خانهدارها هستند که شاید درصد آن یک به 40 باشد؛ یعنی یک اثر خوب در مقابل 40 اثر عامه پسند. حالا از این آثار خوب که قابل خواندن است تعدادی فقط به فرم پرداخته اند و تعدادی فقط به محتوا. کم پیش میآید یک نویسنده هر دو این اصول را رعایت کرده باشد؛ در نتیجه انتخاب سخت میشود. ممکن هستند داورهای جشنواره ای دیگر، آن آثار را تنها مورد تقدیر قرار دهند.» تجار بضاعت داستانی موجود ما را همینها میداند و معتقد است به هر حال داوران باید از بین همین آثار موجود اننتخاب کنند. ولی اوج این حرف و حدیثها بعد از اهدای 50 سکه جایزه کتاب سال بود؛ جایزه ای که بعد از 7 سال رمان «قاعده بازی» زنوزی را انتخاب کرد؛ انتخابی که به شدت در بین منتقدان سر و صدا راه انداخت؛ سر و صدایی که با وجود این خبر که از سال آینده بخش داستان از جایزه کتاب سال حذف میشود، چندان آرام نگرفت.
اما متأسفانه نگاه کلی جامعه ادبی ما به 2 بخش جایزه خصوصی و دولتی تقسیم میشود. اهالی برگزار کننده جایزههای خصوصی دولتیها را تحویل نمیگیرند و اهالی دولتی هم برعکس؛ نگاهی که در نهایت فقط به ضرر فضای ادبی کشور خواهد بود.
گوساله سرگردان (مجید قیصری)
اما متأسفانه نگاه کلی جامعه ادبی ما به 2 بخش جایزه خصوصی و دولتی تقسیم میشود. اهالی برگزار کننده جایزههای خصوصی دولتیها را تحویل نمیگیرند و اهالی دولتی هم برعکس؛ نگاهی که در نهایت فقط به ضرر فضای ادبی کشور خواهد بود.
گوساله سرگردان (مجید قیصری)
• مثل فیلمهای حاتمیکیا
o برگزیده ویژه دفاع مقدس
o برگزیده جایزه ادبی اصفهان
« از شکاف دیر چیزی پیدا نبود؛ مگر جاده خاکی. ایستاد پشت در؛ صدایی نمیآمد. چفت در را کشید و سر بیرون کرد. توی سایه، دختر جوانی پشت داده بود به یک بغل علف تازه. دختر تا رسول را دید از جا بلند شد. همین که پا شد رسول چوب زیر بغل و یک لنگه کفش کتانی دختر را دید. دختر با چوب زیر بغل راه افتاد به سمت جاده خاکی. این دختر اینجا چه کار میکرد؟ خواست برگردد توی حیاط اردوگاه که صدای سوت شنید؛ برگشت. صدای سوت را شناخت. خودش بود. تن صدا را میشناخت. حتی اگر خواب بود یا 10 سال دیگر هم میگذشت، باز صدای سوت را میشناخت؛ سوتی که سالها با آن اخت شده بود. خواست برگردد و دوباره نگاهی به دختر بکند. هر چه کرد نتوانست برگردد. صدای سوت همین طور توی گوشش زنگ میزد». این آخر داستان آدمی است که بعد از سالها رفته به عراق و اردوگاهی را که 7 سال در آن اسیر بوده، پیدا کرده است. فضای 6 داستان دیگر این کتاب هم همین طوری است؛ داستانهایی که به جنگ و جبهه اختصاص دارند، اما بیشتر از آنکه درباره خود جنگ باشند، درباره آدمهای جنگ هستند؛ فضای داستانهای مجید قیصری درست مثل فیلمهای ابراهیم حاتمیکیاست. رای او روابط انسانی اهمیت دارند و احساساتی که هر کس در این رابطه دارد. توی هیچ کدام از داستانها یک انفجار یا گلوله باران نیست اما هر کدام از آنها را که بخوانی شک نمیکنی که این اتفاقها و این آدمها، مال جنگ هستند. مجید قیصری خودش هم جنگ است؛ آدم جنگ است؛ درست مثل ابراهیم حاتمیکیا.
o برگزیده ویژه دفاع مقدس
o برگزیده جایزه ادبی اصفهان
« از شکاف دیر چیزی پیدا نبود؛ مگر جاده خاکی. ایستاد پشت در؛ صدایی نمیآمد. چفت در را کشید و سر بیرون کرد. توی سایه، دختر جوانی پشت داده بود به یک بغل علف تازه. دختر تا رسول را دید از جا بلند شد. همین که پا شد رسول چوب زیر بغل و یک لنگه کفش کتانی دختر را دید. دختر با چوب زیر بغل راه افتاد به سمت جاده خاکی. این دختر اینجا چه کار میکرد؟ خواست برگردد توی حیاط اردوگاه که صدای سوت شنید؛ برگشت. صدای سوت را شناخت. خودش بود. تن صدا را میشناخت. حتی اگر خواب بود یا 10 سال دیگر هم میگذشت، باز صدای سوت را میشناخت؛ سوتی که سالها با آن اخت شده بود. خواست برگردد و دوباره نگاهی به دختر بکند. هر چه کرد نتوانست برگردد. صدای سوت همین طور توی گوشش زنگ میزد». این آخر داستان آدمی است که بعد از سالها رفته به عراق و اردوگاهی را که 7 سال در آن اسیر بوده، پیدا کرده است. فضای 6 داستان دیگر این کتاب هم همین طوری است؛ داستانهایی که به جنگ و جبهه اختصاص دارند، اما بیشتر از آنکه درباره خود جنگ باشند، درباره آدمهای جنگ هستند؛ فضای داستانهای مجید قیصری درست مثل فیلمهای ابراهیم حاتمیکیاست. رای او روابط انسانی اهمیت دارند و احساساتی که هر کس در این رابطه دارد. توی هیچ کدام از داستانها یک انفجار یا گلوله باران نیست اما هر کدام از آنها را که بخوانی شک نمیکنی که این اتفاقها و این آدمها، مال جنگ هستند. مجید قیصری خودش هم جنگ است؛ آدم جنگ است؛ درست مثل ابراهیم حاتمیکیا.
قاعده بازی (فیروز زنوزی جلالی)
• اعترافات
o برگزیده کتاب سال برگزیده قلم زرین
o تقدیر شده جایزه جلال آل احمد
200 سال پیش «ژان روسو» در کتاب «اعترافات» با روایت اشتباهاتی که در زندگی مرتکب شده، سعی کرد نفس خویش را مجازات کند. کتاب قاعده بازی هم روایت فردی به نام «داور عدالتخواه» _ کارمند اداره ضایعات _ است که قصد دارد با کنکاش در دالانهای تاریک ذهن و نفسش عامل بدبختی زندگی اش را پیدا کند و «او» را شدیدترین شکل مجازات کند. او در این جست وجوی ذهنی سراغ والدین، خانواده و دوستانش میرود و سعی دارد حداقل یکی از آنها را متهم کند اما در عین ناباوری متوجه میشود که «او» کسی جز خودش نیست و به همین دلیل دست به انتحار میزند.
با توجه به حجم زیاد و گذشت زمان کمی (یک سال) از انتشار کتاب انتظار زیادی برای خوانده شدن «قاعده بازی» نمیرفت اما داوران بیشتر جشنوارههای ادبی در سال 87 آن را بهترین رمان سال دانستند. طوری که به چاپ سوم رسیده است. کتاب را غیر از داوران افراد زیادی نخواندهاند. این را میشود از نقدهای نوشته نشده بر این کتاب در فضای مجازی و مکتوب فهمید. از نکاتی که باعث تفاوت نظر خوانندگان با داوران شده، میشود به فصل ابتدایی آن اشاره کرد که شرح شطحیات روای است و بدنه اصلی داستان، تازه از صفحات 200 به بعد شروع میشود بسیاری به همین دلیل آن را نیمه خوانده رها کردند. همچنین پریشان گویی پر زوائد راوی، تأثیری بر پیشبرد اثر ندارد و مشخص نیست دردهای کدام جامعه را بازگو میکند. قاعده بازی پز از صحنههایی مشمئز کننده است که شاید هیچ وقت فراموش نشوند؛ تصاویر درگیری با شپشهای سر مادر یا روایت کور شدن رفیقش توسط کلاغ. کتاب پر از این نمونهها و خالی از لحظههای زیبای انسانی است. فیروز زنوزی به خواننده خود اصلا ً باج نداده است. شاید مهم ترین انتقادی که به داوران جشنواره ادبی وارد است، توجه به کتابی پر از ناامیدی، سیاهی و نیهیلیسم باشد. پیشنهاد آنها به یک رهگذر که میخواهد برای لحظهای خودش را به یک رمان بسپارد، بسیار ناجوانمردانه است.
انجمن مخفی (احمد شاکری)
• چند روایت موازی
o برگزیده شهید غنی پور کتاب سال
o برگزیده قلم زرین
«انجمن مخفی» یک رمان تاریخی خوب است. در انجمن مخفی 3 خط داستانی به صورت موازی دنبال میشوند؛ داستان «بهاء الدین کمال» و «قدسی» دختر کوچک میرزا محسن، داستان «یحیی برمکی» و کنیزش «مستوره» و روایتی از عاشورا. در روایت اول، «بهاء» طبیبی است که در اروپا درس خوانده و حالا که به ایران برگشته، بهامر «میرزا محسن لواسانی» که از یاران «شیخ فضل الله نوری» است، به مدرسه خان میرود تا در آنجا به مداوای بیماران بپردازد. پدرش، همایون خان کمال که زمانی بهاء نوجوان به فرمان او در بوسیدن دست میرزا از دیگران سبقت میگرفت، با گذر زمان، از پشت میز صحافخانه وارد گود سیاست میشود؛ اعلامیه پخش میکند و وارد جلسات، بحثها و در نهایت عضو اصلی انجمن مخفی و جزء مخالفان میرزا میشود. روایت دوم، روایت یحیی برمکی و مستوره است در کتابی به نام «وقفنامه». وقفنامه روایت دوم آن دو، از سفر به وادی «طف» است. مدرسه خان از موقوفات یحیی است و بهاء با وارد شدن به مدرسه، وقفنامه را میخواند. اما روایت سوم و زبان ان مربوط یه نقل گویی یحیی و مستوره از حادثه و وقایع روز عاشورا است؛ نقلهایی از جنس روضه و مقتل خوانی که اشک ادم را در میآورد. حیرت و رفع حیرت و شک و یقین، درونمایه اصلی داستان است. اطمینان و قطعیتی در کار نیست، هر کس به فراخور حال، اوضاع و وظیفه ای که برای خود میشناسد، حوادث را تعبیر و به آن حکم میکند. شخصیتهای داستان به جبر زمان یا حوادث، خاکستری اند؛ اما این شخصیتها در سیر داستان به سفید یا سیاه میل میکنند. نویسنده روایتی غریب از آدمها و نوع برخورد آنها با مشروطه خواهی و کفر ستیزیامام حسین غلیه السلام را راویت میکند. احمد شاکری _ شاید ناخواسته _ به نوعی مردم نگاری و بررسی رفتاری مردم هم دست زده است؛ رفتار مردم در انتخابهایشان، در مقابل حق و باطل. شاکری در هر کدام از این 3 روایت با توجه به منظرگاه تاریخی آن، سعی کرده زبانی متناسب با ان دوره زا به کار ببرد، تا آنجایی که زبان هر کدام از این 3 روایت، به ترتیب سنگین تر میشود و اصطلاحات دشوارتری در خود دارد. اما برگ برنده او در این روایتهای ثقیل و تاریخی، جملههای کوتاه و سریع اوست.
دستور زبان عشق (قیصرامین پور)
• تنها تو میمانی
o برگزیده شعر کتاب سال
o برگزیده شعر قلم زرین
روی آخرین دفتر قیصرامین پور گردی از مرگ پاشیده شده است؛ حتی در همان غزلی که میگوید: «هر قصر بیشیرین چون بیستون ویران/ هر کوه بی فرهاد کاهی به دست باد» سرانجام غزل را این جوری تمام میکند: «تنها تو میمانی، ما میرویم از یاد» و در اوج تغزل هم نمیتواند فراموش کند که رفتنی است. قیصر از همان زمان، اگر خودش را از اموات هم نمیدانست، لااقل در میان زندگان هم خودش از زیادی میدید. آنجا که گفته بود: «گذشتن از چهل/ رسیدن و کمال/ چه فکر کال کودکانه ای/ زهی خیال خام/ تمام» و اشاره به 40 سالگی که سن بعثت پیامبران و سن پختگی و کمال است و اشاره به زندگی خودش که در آستانه 40 سالگی در اثر یک تصادف مهیب، کلیهها و سلامتی اش را از دست میدهد و مابقی عمرش به ساعتها نشستن روی تخت بیمارستان برای دیالیز و گلاویز شدن با مرگ میگذرد. اما این مرگ اندیشی در آخرین دفتر قیصر نمود بیشتری دارد؛ جایی که میگوید: «میگویند چرا آهنگ شعرهایت تیره/و رنگشان غمگین است/ وقتی بره ای را/ آرام و سر به زیر/ به مسلخ تقدیر ناگزیر/ میبرند/ زنگوله اش چه آهنگی باید داشته باشد؟»
اینجا شاید حتی اشاره ای دارد به نقدهایی که به نگاه تیره و تار شاعر در دفتر پیشین شده و البته جواب شاعر که نه تنها شاعرانه است؛ که منطقی نیز مینماید؛ وقتی همه چیز حکایت از مرگ قریبالوقوع تو دارد. انتظار بشکن زدن، انتظار بیهوده ای نیست؟ البته شاعر با تمامی شرایط سعی کرده روحیه اش را نبازد و وضعیت شخصی خودش را در نگاه کلی اش به دنیا دخالت ندهد. نمیشود درباره «دستور زبان عشق» نوشت و یادی نکرد از آن شعری که آدم را دیوانه میکند و پشت جلد کتاب هم نوشتهاند. آیا واقعا ً در کارنامه شاعری بعد از انقلاب، نمونه دیگری همسنگ این شاهکار کوچک پیدا میکنیم:
قطار میرود/ تو میروی/ تمام ایستگاه میرود/ و من چقدر سادهام/ که سالهای سال در انتظار تو/ کنار این قطار رفته ایستادهام/ و همچنان/ به نردههای ایستگاه رفته/ تکیه دادهام.
قطار میرود/ تو میروی/ تمام ایستگاه میرود/ و من چقدر سادهام/ که سالهای سال در انتظار تو/ کنار این قطار رفته ایستادهام/ و همچنان/ به نردههای ایستگاه رفته/ تکیه دادهام.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 207
بازنشر اختصاصی سیمرغ
مطالب پیشنهادی:
بگو در چه حالی؟ بگویم چه کتابی بخوان!!
کدام تصحیح دیوان حافظ را بخریم!؟
این 10نویسندهی بزرگ چرا جایزهی نوبل نگرفتند؟!
برگ برنده کتاب پرخواننده «دا» در چیست؟!
از آن ایتالیاییهای نازنین!