جعفر مدرس صادقی
آدم عجیبی نیست؛ فقط یک «دیوانه ادبیات» تمام عیار است؛ یعنی عجیب هم هست اما این بیشتر به عشقش به ادبیات برمی‌گردد تا ادا و اطوارهای روشنفکرانه. آدمی‌که همیشه...
 
 روی خط راه برو
جعفر مدرس صادقی با «توپ شبانه» دوباره سر زبان‌ها افتاد؛ داستانی که برای اولین بار در طول داستان‌نویسی‌اش از زبان یک زن تعریف می‌شود.
«می‌دانیم که ادبیات چیزی یاد نمی‌دهد. ادبیات فراتر از این حرف‌هاست. هیچ کس نمی‌خواهد با خواندن رمان و داستان کوتاه چیزی یاد بگیرد. خواندن ادبیات تجربه ای است فراتر از آموختن، فراتر از تحقیق و تتبع و فراتر از وقت‌گذرانی ... ادبیات غایت آمال ماست. ادبیات عالی‌ترین محصول زندگی و مقصود معشوق ماست.» این‌ها را جعفر مدرس صادقی در مقدمه مجموعه «بازخوانی متون کهن» خود نوشته. او که در تمام این سال‌ها برایمان داستان نوشته حالا بعد از «بیژن و منیژه» دوباره دست به قلم شده و داستان تازه ای برایمان نوشته.
آدم عجیبی نیست؛ فقط یک «دیوانه ادبیات» تمام عیار است؛ یعنی عجیب هم هست اما این بیشتر به عشقش به ادبیات برمی‌گردد تا ادا و اطوارهای روشنفکرانه. آدمی‌که همیشه تا آنجا که توانسته پشت داستان‌هایش قایم شده و خواسته همه به داستان‌ها رجوع کنند. مخاطبان داستان‌های او چیزهای کمی ‌درباره خودش می‌دانند. جعفر از معدود نویسنده‌های ایرانی است که حجم صفحات داستان‌هایش از مصاحبه با این و آن و افاضه فضل و این ور و آن ور سخنرانی کردن بسیار بسیار بیشتر است. او از آن نویسنده‌ها نیست که با دم دستی‌ترین چیزهایی که به ذهنش می‌رسد، کاغذ سیاه کند و بدو بدو راه بیفتد تا داستانش را برای دیگران تشریح کند و توضیح بدهد. جعفر فقط داستانش را نوشته.

قصه‌های جعفر

 با این که این آدم در زندگی 55 ساله‌اش یک عالمه اتفاق بزرگ و تأثیرگذار دیده – از انقلاب و بعد از انقلاب بگیر تا جنگ و حوادث بعد از جنگ – اما همیشه یک گوشه ای – نه خیلی گوشه گوشه – نشسته و به چیزی که می‌خواسته بنویسد فکر کرده است. نوشته و خط زده و دوباره از سر نو. آدم‌های قصه‌های جعفر قهرمان نیستند؛ آدم‌هایی معمولی‌اند؛ خیلی معمولی؛ همان‌ها که این ور و آن ور می‌بینیم. اصلا ً چرا جای دور برویم، یکی از خود ما؛ به همان اندازه که ما خوب هستیم و به همان اندازه که بد. جعفر همیشه سرش به کار خودش بوده و سر و گوشش نجنبیده و حتی اصرار داشته که کار خودش را بکند و روی خط خودش راه برود. توی عالم بی‌خیالی و نشئگی و هپروت هم نبوده، اتفاقا ً همه چیزهایی را که دور و برش اتفاق می‌افتاده، خیلی خوب دیده و فهمیده. برای همین در داستان‌هایش گاهی برمی‌خوری به یک دوره یا اتفاق تاریخی که واقعا ً رخ داده و در داستان هم ازش چیزهایی نوشته اما دقیقا ً همان قدر که برای داستان گفتن لازم بوده؛ نه یک جمله بیشتر و نه یک جمله کمتر؛ یعنی اصرار هم نداشته که به خواننده‌ها بفهماند که من کاری به این کارها نداشته‌ام یا اصلا ً برایم مهم نیست.

دست از سر داستانم بردار

 جعفر اهل کلاس برگزار کردن، شاگرد تربیت کردن و محفل و پاتوق درست کردن نیست. البته خبرهای رسیده حاکی از آن است که یک دوره‌هایی با چند تا از دوستان جلساتی برگزار می‌شده اما بیشتر وقت آن جلسه‌ها به حرف زدن درباره داستان‌های خوبی که خوانده بوده‌اند می‌گذشته؛ یعنی استاد یک پله بالاتر از بقیه نمی‌نشسته و در تلاش برای تکثیر تأسف‌برانگیز جعفر مدرس صادقی نبوده. به قول خودش؛ «اصلا ً نمی‌فهمم چرا گلشیری به جای این که بنشیند و داستان‌های دیگری بنویسد و چیزی را که در شازده احتجاب به‌اش رسیده بود کامل کند، همه وقتش را صرف تربیت هزار تا عین خودش کرده است»؛ تازه نه خود گلشیری که نمونه‌های دست چندم گلشیری. جعفر مدرس صادقی یک قانون دارد؛ ادبیات چیزی نیست که بشود به کسی یاد داد. ادبیات خواندنی است و تجربه کردنی؛ کشف و شهودی است که نویسنده در فرایند نوشتن به‌اش می‌رسد. او فقط دربند نوشتن داستان است؛ آن طور که باید روایت شود و برای رسیدن به این هدف هر کاری می‌کند. استاد از نقد ادبی بیزار است، از دسته‌بندی‌های تئوریک داستان کوتاه و داستان بلند و رمان متنفر است، از گروه بندی نویسنده‌ها در مکتب‌های ادبی مختلف حالش به هم می‌خورد و از واکاوی شخصیت‌های داستان‌هایش دیوانه می‌شود.

قهرمان‌های سرگردان

 او در این 30 سالی که داستان می‌نویسد (از سال 1358 که اولین کتابش را چاپ کرده)، سعی کرده است دنیای خودش را بسازد. برای همین در همه داستان‌هایش سرنخ‌هایی هست که بشود فهمید داستان اوست. نه این که مدام خودش را با شکل‌های مختلف به خوردت بدهد، نه اما چیزهایی هست که بتوانی این را دریابی. مهم‌ترینش هم نثر آهنگین اوست. او در سال‌هایی که جوان‌تر بوده و اسیر متون نثر کهن فارسی و مدام و شب و روز می‌خوانده، این نکته را دریافته که نثر هم می‌تواند موسیقی داشته باشد. تکرار عبارت‌ها و کوتاهی یا بلندی جمله در داستان‌هایش جادویی دارد که کلمات خشک و بی‌روح را پر از حس و حال می‌کند. به نظرش نثری که موسیقی نداشته باشد، فقط به درد گزارش نویسی و اطلاع رسانی می‌خورد. شخصیت‌های داستان‌های او در بیشتر موارد آدم‌های عادی‌ای هستند که در دوره‌های مختلفی زندگی می‌کنند، گاهی اسیر کابوس‌هایشان می‌شوند، گاهی عاشق می‌شوند و گاهی در دردسری می‌افتند که دست خودشان نبوده اما یک ویژگی مشترک دارند؛ همه شان سرگردانند. راوی گاوخونی سرگردان است، کسری در هر سه داستانش (شریک جرم، کله اسب و سفر کسری) نمی‌داند که چه می‌کند. عاشق می‌شود، فرار می‌کند، کسی را می‌کشد و ... . باقی شخصیت‌ها هم همین اوضاع و احوال را دارند. مدرس صادقی در هر سال تقریبا ً بیش از یک کتاب منتشر کرده؛ مجموعه داستان‌های کوتاه، رمان، ترجمه و ویرایش متون کهن. در داستان‌هایش تلاش کرده کار جدیدی بکند اما همه داستان‌هایش یک قدم به جلو نیستند و این طبیعی است. کدام نویسنده را سراغ داری که هر کار جدیدی که می‌نویسد، از قبلی‌ها بهتر باشد. داستان‌های مدرس صادقی هم مثل داستان‌های باقی نویسنده‌ها بعضی‌شان از بعضی دیگر متفاوت‌تر، استخوان دارتر و قوی‌ترند اما مهم این است که او هنوز دارد در جاده داستان راه می‌رود، به خزعبل‌گویی و کلی‌بافی نیفتاده و اصلا ً قصد ندارد دنیا را تکان دهد.

دلنگرانی‌های یک زن
 
 جعفر مدرس صادقی بعد از سال‌ها، برای اولین بار داستانی نوشته است که راوی اصلی‌اش زن جوانی است که جند سالی از ازدواجش می‌گذرد. پسر و دوستان پسر را که در یک خانه مجردی زندگی می‌کنند از سال‌های مجردی‌اش می‌شناسد و با او آشنا بوده و نه رفیق و اصلا ً ماجرای اصلی داستان هم همین است. آن دو سال‌هاست که به کانادا‌ هاجرت کرده اند. از قضا چند تا از دوستان ابی – شوهرش – (همان‌ها که چندین سال توی خانه مجردی با هم زندگی می‌کرده‌اند) هم به کانادا آمده‌اند. داستان یکجورهایی با ارتباط ین همین رفقا و دوستان جدیدی که توی کانادا پیدا کرده‌اند می‌گذرد. داستان چندتا شخصیت دارد که هر کدام عین حلقه‌های جداگانه‌ای به زندگی راوی آویزان شده‌اند. ابی و دوستانش از جمله همایون، یک دسته اند، مهشید و شوهر خارجی‌اش، دیک، یک دسته دیگر و جیم که شاعری بزرگ است و چندین و چند جلد کتاب شعر چاپ کرده و راوی یک جورهایی شاگرد و مرید اوست هم یک دسته دیگر و البته دل نگرانی‌های زن جوان هم جای خود دارد؛ زن جوانی که شوهرش دیگر آن شوهر قدیم نیست و آن عاشق زار و نزار دختر نیست. دختر با مشکلاتش دست و پنجه نرم می‌کند. گاهی تصمیم می‌گیرد که همه چیز را ول کند و برود دنبال زندگی‌اش و گاهی تصمیم می‌گیرد خودش را از ایوان آپارتمان‌شان در طبقه بیست و هفتم پرت کند پایین اما: «کور خوانده ای ابی جان. من آدمی ‌نیستم که به این مفتی‌ها خودم را پرت کنم پایین. از این فکر بیا بیرون».

کاغذ بی خط استاد

استاد داستان‌هایش را بار اول روی کاغذ می‌نویسد. از این کار خوشش می‌آید. یک بار دیگر از اول تا آخر داستان را می‌نویسد و این متن معمولا ً طرح کلی قصه است بدون جزئیات و بعد شروع می‌کند به تایپ کردن، قبل‌ها با ماشین تایپ و حالا با لپ تاپ. تازه آن وقت اول عشق است. او در حقیقت استاد بازنویسی است. منتظر الهام نمی‌شود تا از اول تا آخر داستان را در یک نشست بنویسد. می‌نویسد، خط می‌زند، راوی را عوض می‌کند، از یک جای دیگر وارد قصه می‌شود و بالا و پایین می‌کند تا برسد به آن چیزی که می‌خواهد. هیچ وقت درباره ایده‌هایش با کسی حرف نمی‌زند و متن داستان را تا وقتی به نظرش نهایی نشده، به کسی نمی‌دهد که بخواند. ساعت خاصی برای نوشتن تعیین نمی‌کند و جای خاصی نمی‌رود و به قول خودش از این قرتی‌بازی‌ها در نمی‌آورد. هر وقت و هر جا که دلش خواست بنویسد، می‌نویسد. خودش را در جایی حبس نمی‌کند. مراقبه نمی‌کند. وقتی متنی را دست می‌گیرد، آن قدر درگیرش می‌شود که هیچ چیزی نمی‌تواند حواسش را پرت کند. وقتی بارها و بارها بازنویسی کرد و فهمید که کار تمام است، مدتی می‌گذاردش کناری و می‌رود سراغ کار دیگری. بعد از مدتی دوباره برمی‌گردد و برای آخرین بار حک و اصلاح می‌کند. بعد داستان را تایپ شده، ویرایش شده و صفحه آرایی شده روی سی دی تحویل ناشر می‌دهد. وقتی کتاب چاپ شد، یک نسخه‌اش را می‌گیرد و با دقت می‌خواند تا ببیند چه کرده و تنها دلواپسی‌اش این است که نکند غلطی در آن باشد یا طرح جلدش افتضاح باشد که البته در این چاپ‌های سال‌های اخیر، ابراهیم حقیقی از هیچ کوششی برای طراحی جلدهای سردستی و غیر جذاب برای کتاب‌های او دریغ نکرده. کافی است به طرح جلدهای مهدی سحابی برای چاپ‌های اول کتاب‌های قدیمی‌تر نگاه کنید و آنها را با طرح جلد چاپ‌های اخیر مقایسه کنید.

اول بالزاک شو بعد پروست

جملات قصار استاد
 تعداد مصاحبه‌های جعفر مدرس صادقی در تمام این سال‌ها بیشتر از دو تا نبوده. او چندان از این که درباره داستانش با این و آن حرف بزند، دل خوشی ندارد و بیشتر دوست دارد داستان بنویسد تا درباره آن با کسی حرف بزند. این جملات استاد درباره داستان هم از بین دو، سه تا مصاحبه ای که تا حالا انجام داده برای تان جدا کردیم.
* برای من همه چیز با داستان شروع می‌شود.
*همیشه برای شروع یک طرح خیلی کلی دارم. بدون یک طرح کلی و یک چارچوب اولیه شروع نمی‌کنم. ولی در حین کار خیلی چیزها مشخص می‌شود؛ یعنی برای خودم یک جور حالت مکاشفه دارد.
*چیزی که تأثیری اساسی در فرم می‌گذارد، قصه ای است که دارم تعریف می‌کنم، چون من از قصه شروع می‌کنم.
* فقط آدمی ‌که هیچ وقت هیچ کاری نمی‌کند، به بن بست نمی‌رسد.
*هنوز سنت رمان خواندن در مملکت ما جا نیفتاده. عیب کار اینجاست که رمان آن اعتبار و منزلتی را که باید و آن محبوبیتی را که باید پیدا نکرده است.
* سیستم آموزشی فقط می‌تواند آنهایی را که کتابخوان هستند از کتابخوانی منصرف کند.
 * مشکل اینجاست نویسنده ای که تازه سه چهار تا داستان نوشته، می‌خواهد یک شبه بشود مارسل پروست. اصلا ً دوست ندارد و حوصله ندارد که اول بشود بالزاک، بعد بشود فلوبر بعدا ً هم بشود پروست هر نویسنده ای حتی اگر نمی‌خواهد و فرار نیست که توی فرم کلاسیک کار کند، باید این فرم را بشناسد و یک دوره‌هایی را برای این که توی کارش جا بیفتد طی کند.
* من اصولا ً از جایزه زیاد خوشم نمی‌آید.
* من خیلی زود فهمیدم که اگر بخواهم بیشتر از یک داستان بنویسم و  اگر بخواهم به صورت حرفه ای و نه تفننی خودم را وقف این کار بکنم، باید از توی لاک خودم بیام بیرون و یاد بگیرم که به دور و برم نگاه کنم.
* من هیچ وقت وسوسه نشده ام که نقش یک معلم اخلاق یا مصلح اجتماعی را بازی کنم. من به هیچی به اندازه خود داستان علاقه مند نیستم.

روده درازی ممنوع

کتابخانه جناب نویسنده
در بین کارهای جعفر مدرس صادقی به شدت تنوع وجود دارد؛ از مجموعه داستان کوتاه گرفته تا ترجمه داستان و بازنویسی متون کهن. این‌ها چندتا از خواندنی‌ترین رمان‌های جناب مدرس صادقی است.

عرض حال
 «عرض حال»
، یکجورهایی ادای دین مدرس صادقی به سنت رمان نویسی کلاسیک است. رستم، پسر دهاتی پرشر و شوری است که زیر بار هیچی نمی‌رود، توی هیچ قالبی نمی‌گنجد و به قول آقای نوبخت – پدرخوانده اش – هیچ جوره نمی‌خواهد آدم شود. مدرس صادقی برای نوشتن این رمان وقت اساسی گذاشته و به قول خودش آن را خط به خط نوشته و حسابی به خودش پرهیز داده تا به دام آفت فرم کلاسیک داستان گویی که همانا روده درازی است، نیفتد و همان چیزهایی را بنویسد که باید می‌نوشته.

گاوخونی

 «گاوخونی»، روایتی از زندگی و کابوس‌های پسر جوانی است سردرگم، یا یک علمه درگیری با پدرش، با زندگی‌اش، با سنت‌ها و هزار تا چیز دیگر. داستان عین یک خواب بلند است؛ یک خواب وهم آلود، یک خوای وهم آلود و خیلی خیلی واقعی. مدرس صادقی انگار داستان را در یک نشست نوشته. هر چند جایی این را نگفته اما پیداست؛ بس که یکدست و بس که روان است؛ رمانی روان و موجز که هیچ کلمه اضافی‌ای توی آن پیدا نمی‌شود و خیلی تحت تأثیر متون کهن فارسی است.

بیژن و منیژه

 این رمان را جناب استاد پارسال روانه پیشخوان کتابفروشی‌ها کرد و مثل آثار دیگر مدرس صادقی، رمانی است خوشخوان. ماجرای رمان حول مثلثی عشقی شکل گرفته است. سعید و اردلان دو همبازی قدیمی ‌و هر دو عاشق بنفشه (هما) هستند؛ عاشق دختری که هر دو از دوران کودکی او را می‌شناختند. مدرس صادقی در «بیژن و منیژه» بار دیگر سراغ طرح رابطه پدر و پسر رفته است؛ یعنی همان مقوله ای که در گاوخونی هم به آن پرداخته بود.

کله اسب

 این رمان جزو اولین کتاب‌هایی است که از جناب مدرس صادقی خوانده ایم. آقای نویسنده «کله اسب» را در اوایل دهه 70 نوشت و همان موقع هم بین کتابخوان‌ها حسابی دست به دست چرخید. در خط اصلی داستان هم مثل بقیه داستان‌های مدرس صادقی، عشق حرف اول را می‌زند.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 229/ محمد رضاپور
 
مطالب پیشنهادی:
همراه با مصطفی مستور و کتاب جدیدش «من گنجشک نیستم»
همه نوع بازی موجود است!!(سه‌گانه بلقیس سلیمانی)
تاثیر فرازهای زندگی‌ فروغ بر سروده‌ها و كتابهای او
از هیچ تا پوچ (نگاهی به آثار صادق چوبک)
با داستانی‌ترین آدم‌های روی زمین!