پس از مدتی مرگ تصمیم می‌گیرد به میان انسان‌ها برگردد، از اینجا به بعد مرگ شخصیتی از شخصیت‌های داستان می‌شود كه با فرستادن نامه‌های بنفش رنگ...
 
نبرد با اسطوره
 «مرگ»
چرا برای همه ما اینقدر مهم است؟ چرا هرجا پای فلسفه‌ورزی، تفكر و اندیشه‌های ماورایی در میان است حضور مرگ اینچنین قاطع و محسوس است؟ اندیشه آنهایی كه دیدگاهی كاملا مادی به دنیای پیرامون خود دارند، درباره این راز شگفت وجود چیست؟
 
اینها پرسش‌هایی است كه برای همه انسان‌ها ـ با نسبت‌های متفاوت ـ پیش آمده است و بی‌شك آنانی كه دغدغه‌های فكری عمیق‌تری داشته‌اند، بیشتر به این مساله فكر كرده‌اند و درباره آن حرف زده‌اند.
در عالم ادبیات نیز نویسندگان و شاعرانی بیش از هر چیز به مرگ و ماورای آن اندیشیده‌اند كه اندیشه برایشان جایگاهی بالاتر و والاتر داشته است. نمونه روشن آن، خیام، شاعر جهانی ایران است كه تمامی آثار شعری به جای مانده از او پیرامون مساله مرگ، نیستی و نسبت میان حال و آینده‌ای است كه بی‌شك فنا خواهد شد.
 
ژوزه ساراماگو، نویسنده فقید پرتغالی از جمله معدود هنرمندانی بود كه در دوره ما می‌زیست و نوشته‌هایش بیش از آن كه برآمده از دغدغه‌های مرسوم و معمول نویسندگان روز باشد، ترجمانی از دیدگاه‌های یك روشنفكر چپ‌گرا با ویژگی‌های خاص خود او بود.
«در ستایش مرگ» كه اندك زمانی پس از انتشار در ایران به چاپ دوم رسیده است، یكی از آخرین آثار این نویسنده است كه به واكاوی دیدگاه‌های او در آخرین سال‌های حیات درباره زندگی و مرگ از دید انسانی چپ‌گرا و ایده‌آلیستی شكاك می‌پردازد.
ساراماگو كه پیشتر با «كوری» شهرتی فراوان در میان جامعه كتابخوان ایرانی كسب كرده بود، در این كتاب نیز به سرنوشت مبهم انسان در روزگار كنونی و اختلاط مرزهای خیر و شر، مادیت و معنویت، بقا و فنا و بطلان دیالكتیك‌های معمول در مكاتب روشنفكری چپ می‌پردازد.
رمان كه فضای آخرالزمانی آن، بی‌مكانی و بی‌زمانی آن و بی‌معنا بودن اعتبار اسم‌گذاری‌ها و هویت‌بخشی‌های مرسوم در آن نشانگر ادامه فضای كوری در ذهن نویسنده است، به حوادثی می‌پردازد كه در یك كشور پادشاهی مشروطه در اثر توقف و سپس از سرگیری مرگ روی می‌دهد.
 
نویسنده برای ایجاد فضای مورد علاقه خود در شكل روایت دانای كل پشت همه صفحات كتاب حضور دارد و نه تنها در ذهن شخصیت‌های مختلف داستان وارد می‌شود و به بیان نیمه ناگفته شخصیت آنها می‌پردازد، بلكه گاه در روایت ماجرا نیز به شكلی وارد می‌شود كه به خواننده یادآوری كند: این منم كه روایتگر و آفریننده این جهان مختص به خود هستم و توی مخاطب محكوم به پذیرش روایت من از این داستان هستی.
داستان از جایی شروع می‌شود كه مرگ سراغ افراد یك سرزمین نمی‌رود و تا مدتی هیچ مرگی در محدوده جغرافیایی سرزمین مورد بحث گزارش نمی‌شود. این مساله با واكنش‌ها و محاسبات تازه‌ای همراه است. نگاه طنزآمیز نویسنده به دست و پا زدن انسانی كه ناگهان پس از تاریخی سرشار از كلیشه نابودی و مرگ به بی‌مرگی دست یافته است؛ اما در این بی‌مرگی كاملا منفعل است، فضای جالبی در داستان می‌آفریند.
پس از مدتی مرگ تصمیم می‌گیرد به میان انسان‌ها برگردد، از اینجا به بعد مرگ شخصیتی از شخصیت‌های داستان می‌شود كه با فرستادن نامه‌های بنفش رنگ، موعد مرگ انسان‌ها را به اطلاع آنها می‌رساند. دوباره انسان منفعل به دست و پا می‌افتد و این بار شكل تازه‌ای از تحیر انسان در وضعیت تازه‌ای كه در ایجاد آن دخالتی ندارد به چشم می‌آید.
نویسنده كه با درازگویی‌های گاه ملال‌آور همه چیز را موقعیت نهایی فراهم می‌كند، ناگهان مرگ را در وضعیت تازه‌ای قرار می‌دهد، این بار مرگ منفعل می‌شود چرا كه نامه‌های بنفش رنگ یكی از كسانی كه موعد مرگش فرارسیده است، برگشت می‌خورد.
این شخص نه انسانی مهم، نه سیاستمداری برجسته و نه هنرمندی نامدار است، انسانی تنهاست كه نوازنده‌ای در اركستر شهر است و تنها دلخوشی‌اش در زندگی آرام و خاموشش نوازندگی در اتاق موسیقی خانه‌اش است.
 
این نوازنده ـ نماد هنرمندی متواضع، بدون ادعا، بی‌آزار و رقیق‌القلب ـ بدون آن كه بداند اسطوره مرگ را به چالش كشیده است و مرگ برای این كه رسوایی‌اش را بپوشاند از سیمای كلیشه‌ای، ذهنی و دور از دسترس خود خارج می‌شود و با سیمایی انسانی سعی در اغواگری از نوازنده برای گرفتن نامه بنفش دارد، اما سرانجام مرگ به زندگی انسانی دل می‌بندد و در آن سرزمین كسی نمی‌میرد.
داستان به شكلی نه‌چندان آشكار موضوع ذهنیت و تاثیر كلیشه‌های ذهنی را بر زندگی بشر هدف گرفته است. مرگ دقیقا زمانی از یك بشر خلاق اما بی‌ادعا شكست می‌خورد كه از جایگاه خود به عنوان اسطوره‌ای دست‌نیافتنی تنزل می‌كند و وارد فضای عینی می‌شود.
این تنزل درجه خودخواسته، حركت از دایره ماورای ذهنی بشر به سمت محسوسات اوست و مرگ بدون این كه خود بداند به دامی می‌افتد كه نتیجه آن دست شستن از اقتدار و قدرت است.
شاید برای درك بهتر فضای داستان باید مجموعه دیدگاه‌های نظریه‌پردازان چپ‌گرای غربی درباره اسطوره و تاثیرگذاری آن بر تحكیم قدرت بورژوازی را مطالعه كرد، اما این جا بحث بر سر توانایی نویسنده در انتقال دیدگاه‌های خود در فضای داستانی است كه به نظر می‌رسد جدا از همه زیاده‌گویی‌های نویسنده و نثری كه حتی از ورای ترجمه گاه بی‌دلیل فاضل‌مآبانه می‌نماید، در این امر توفیق داشته است.
مترجم نیز سعی كرده است فضای داستان و نثر او را با تمام امكانات و حتی گاه بهره‌مندی از برخی اصطلاحات و شوخ‌طبعی‌های روز منتقل كند، اما مشخص نیست عنوان كتاب «death with interruption» (مرگ با وقفه) به چه دلیلی در ستایش مرگ برگردان شده است؟
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir/ آرش شفاعی 
 
 
مطالب پیشنهادی:
 خداحافظی با کاشف دوباره کوری
5 واقعیت جذاب درباره زندگی ساراماگو
حاشیه‌های آقای نویسنده، ژوزه ساراماگو
عکس‌های منتشر نشده و ناگفته‌های زندگی سلینجر!
 ویکتور هوگو، مردی که نمی‌خندید