قهوه تلخ
آره تو بخوام. من کاری ندارم. آره منم سه ساعت با یه خانومی صحبت کرده بودم جلوی نظمیه، خسته بودم! آره! تو خسته نباشی، کی خسته باشه؟ تو خسته باشی، کی خسته نباشه؟....

                                                         
 پیش از این دیالوگ های برگزیده سی قسمت اول و دوم قهوه تلخ را مطالعه کرده بودید. حالا این شما و این هم سی دیالوگ برگزیده از سی قسمت سوم مجموعه «قهوه تلخ». از قسمت 61 تا قسمت 90.

قسمت 61:
نیما: لباس که مهم نیست. مهم اینه که آدم در هر لباسی هست، وظیفه‌شو درست انجام بده.
همه: احسنت.
نیما: ... و گره از مشکلات مردم باز کنه.
همه: احسنت. بارک‌الله.
نیما: چقدر گرمه اینحا.
همه:‌ احسنت.
بابا اتی: این درسته!
نیما: چرا بی‌خود احسنت احسنت می‌کنید؟
همه:‌ احسنت. احسنت. آفرین.
نیما (با فریاد): من ختم جلسه رو اینجا اعلام می‌کنم.
همه: احسنت احسنت.

قسمت 62:
نیما: بسیار خوب. من انتخاب کردم.
دامبول: جانداره؟
نیما: بله.
دامبول: خواجه نصیرالدین طوسی؟
نیما: از کجا فهمیدی؟
دامبول: سوسکی نیما!
نیما: یه چیزی پروندی و همینجوری گرفت! حالا این دفعه رو ایراد نداره. بسیار خوب! انتخاب کردم.
دامبول: جانداره؟
نیما: بله.
دامبول: گوزن کوهی جنگل‌های گرمسیر؟
نیما: مگه می‌شه؟
دامبول: ریز می‌بینمت نیما! ریز می‌بینمت.
نیما: بسیار خوب. حالا باشه. این دفعه سخت‌تر خواهد بود. البته جاندار و بی‌جانش به تو دیگه ربطی نداره.
دامبول: واحد پول تانزانیا.
نیما: توی اوشگول حالا واسه من قهرمان آی‌کیو شدی! ها؟
دامبول: گفتم که برو با بزرگترت بیا نیما. بدو.
نیما: نیما و کوفت! دیگه حالا دو بار به روت خندیدم پررو نشو. بسیار خوب. حالا تو انتخاب کن.
دامبول: چشم قربان.
نیما: خیلی هم سخت نباشه.
دامبول: چشم قربان.
نیما: چیزی باشه که تو روز باهاش سر و کار داریم.
دامبول: چشم قربان. انتخاب کردیم. موز!
نیما: نه! نباید به من می‌گفتی که. یعنی یه خورده بازی رو به هر حال باید پیچیدَش کنی. اینطوری هستش.
دامبول: باشه. تو جیبم جا بشه؟
نیما: نه نمی‌خواد. اصلاً نمی‌خواد چیزی بگی. من خودم سؤال می‌کنم از شما. بسیار خوب. تو جیب جا می‌شه؟
دامبول: بله.
نیما: جانداره؟
دامبول: نخیر.
نیما: شیرینه؟
دامبول: بله.
نیما: زرده؟
دامبول: بله.
نیما: موزه.
دامبول: زردآلوئه قربان! زردآلو.
نیما: برو گمشو نمی‌خوام ببینمت!

قسمت 63:
برزو:‌ موگوم شمام همه چی یادت می‌ره غیر از مورِدا! نه؟
بابا اتی: کدوم؟ مورد کی؟ مورد چیه؟ کیه؟ کیه؟ ها! دوباره اومدی! نشون بده خودتو!

قسمت 64:
بابا اتی: پسرم.
اتی: جانم پدر جان.
بابا اتی: تو گفتی که نبودی، کجا بودی؟
اتی: پیش مادر مریضم بودم.
بابا اتی: پیش مادر مریضت بودی؟
اتی: بله.
بابا اتی: خب بی‌شعور. مادر مریضت می‌شه زن من! بابا چرا می‌خوای دروغ بگی با من هماهنگ نمی‌کنی؟
اتی: نمی‌دونم پدر جان. همینجوری هول‌هولکی شد. حالا میگی چی کار کنم؟
بابا اتی: بابا خب به من می‌گفتی من هول‌هولکی می‌رفتم یه زن می‌گرفتم که دروغ نگفته باشی. دروغ چیز بدیه.

قسمت 65:
لطفعلی خان: ما باید گریه کنیم به حال این مُلک. ما که از همه چیز و همه کس دل بریدیم. شما هم به هیچ کس دل نبندید. بترسید از مالی که به زور ستانده شود. بترسید از خونی که به ناحق ریخته شود. بترسید از آهی که از ته دل کشیده شود. خداوند این سرزمین را از ظلم و ستم و جهل و فریبکاری و خرافات، محفوظ بدارد.
(کاخ را ترک می‌کند)
دامبول: رفت؟
جهانگیر: گمانم که رفت.
دامبول: به اندازه کافی دور شد؟
اتی: دورِ دور. تا دلت بخواد.
دامبول: حالا که دورِ دور شد، آقایون همه با هم: ریم دام ری دام دام دام، رام دام دی رام دام دام!

قسمت 66:
نیما: دوستان. ما در یک برهه حساس تاریخی هستیم.
جهانگیر: احسنت... احسنت. دقیقاً.
نیما: اجازه بدین قبله عالم. الآن دارین الکی می‌گین یا این که متوجه هستین من دقیقاً چی می‌گم؟
بابا شاه: نه پسریَم! جنگ‌های داخلی شمال کشوریه، طمع دولت‌های خارجی، اضمحلال روشنفکران و نابسامانی در شیراز، موقعیت ژئوپلیتیک!

قسمت 67:
ناز خاتون: وای کبوتر جان. چقدر خوب کردی آمدی. چقدر دلم برایت تنگ شده بود. بوی خانه را آوردی. بوی دربار. بوی اشرافیت آلوده به خون!
کبوتر: اِ! معلومه؟ آره. عطر خانومو بلند کردم. خوبه؟

قسمت 68:
برزو: اعلی‌حضرتا! مو الآن یه فکر نوینی کردُم. می‌گُم آلودَش کنیم. اول یک فساد مالی براش می‌تراشیم. بعدشم یه فساد اخلاقی در حد مونا! بعدشم دستشو به خون می‌آلاییم!
همگی: آفرین. آفرین.
داموس: اینجوری او هم می‌شود مثل ما.

قسمت 69:
بابا اتی: آقا من یه سؤال بپرسم؟ چی کار داری می‌کنی با خودت، پسر؟
نیما: چی کار دارم می‌کنم؟ از صبح دارم می‌رم خر حمالی واسه یه لقمه نون. چی کار دارم می‌کنم؟
بابا اتی: یه سؤال دیگه بپرسم؟ تو معتادی؟!
نیما: معتاد؟ معتاد کدومه؟ این حرفا کدومه؟ اعتیاد کدومه؟ بَلَد کدومه؟ قره‌قروت کدومه؟
بابا اتی: پس منتفیه دیگه. می‌گه معتاد نیست دیگه!

قسمت 70:
بلدالملک: من هنوز بابت معتاد کردن مستشار، عذاب وجدان دارم قربان.
جهانگیر: چه داری؟
بلدالملک: عذاب وجدان.
جهانگیر: چی می‌گه؟!
داموس: چی هست این که می‌گویی؟ یک نوع بیماری است؟
بلدالملک: نمی‌دانید عذاب وجدان چیست؟
اقبال:‌آقا! عذابش را می‌دانیم. آن دومی که می‌گویی، نوشیدنی است؟ خوردنی است؟ پوشیدنی است؟ رفتنی است؟ چیست؟

قسمت 71:
دواءالملک: اعلی‌حضرت، علیاحضرت و حضار محترم! طبق آزمایشات دقیق بنده، جناب مستشار کاملاً زنده هستند، سالم هستند و پاک هستند.
همه: بارک‌الله. آفرین.
دواءالملک: بزنم به تخته، رنگ و روش وا شده! مثل شیر می‌غرد، مثل پلنگ می‌دود، مثل بلبل حرف می‌زند و مثل خر زور دارد.
جهانگیر: یکبارکی بگو باغ‌وحشیه واس خودش. (می‌خندد. همه ساکت می‌مانند)
دامبول: قبله عالم مزاح فرمودند. (همه می‌خندند)
جهانگیر: خب! مستشار! رفیق عزیزم. کمی برای ما صحبت کنید.
نیما: بله! سلام دوستان. من نیما هستم. یک مسافر!

قسمت 72:
جهانگیر: ای داموس!
داموس: هان! بفرمایید قربان.
جهانگیر: ما دیشب یک خوابی دیده‌ایم.
داموس: چه خوابی؟
جهانگیر: ای وای... ای وای... خواب دیدیم که این دربار پر از آل شده بود. ناگهان یک آل‌ آمد پیش من. من را تهدید کرد که اولین نوزاد به دنیا آمده را با خودش می‌بره. ای داموس که تعبیرات قشنگه. تعبیرش چه می‌شود؟
داموس: چه وحشتناک است. چه ترسناک است این خواب عجیب! قربانت گردم. تعبیر آن، این است که این کاخ پر است از آل. ناگهان یکی از آن‌ها به سمت شما می‌آید و تهدید می‌کند که یکی از نوزادان این کاخ را با خود خواهد برد!

قسمت 73:
جهانگیر: کی برای ما برنامه‌های هیجان‌انگیز ترتیب داده؟
اقبال، داموس، دامبول و برزو: ما! ما!
جهانگیر: کی بودجه هنگفت می‌خواد برای برگزاری جشن؟
همه:‌ ما! ما! ما!
جهانگیر: کی می‌خواد بخور بخور کنه؟
همه: ما! ما! ما!
جهانگیر: خر من کیه؟
همه: ما! ما!
جهانگیر: سگ من کیه؟
همه: ما! ما!

قسمت 74:
نیما: من با شما یه صحبتی دارم. ببینید. این دیالوگا هم فهمش برای شما مشکله، هم حفظ کردنش. من یه نقش عبوری براتون در نظر گرفتم. میاین رد می‌شین. دیالوگم ندارین.
بابا اتی: خوب نگاه کن؛ به این عکس، و به این عکس. این مرد شوهر شما بود. خوب نگاه کن. ببین چه ابهت و وقاری در پیشانی او نهفته است. گویی هر یک از خدایان، فضیلتی به او بخشیده‌اند تا انسان کامل به جهان عرضه کند. بله! (نیما بهت‌زده به او نگاه می‌کند)
نیما: شما اینا رو چه‌جوری حفظ شدی؟
بابا اتی: کدوما رو؟
نیما: همین دیالوگا رو.
بابا اتی: دیالوگ؟ دیالوگ چیه؟
نیما: همین حرف‌های هملتو.
بابا اتی: هملت؟
نیما: همین چیزایی که میگی رو.
بابا اتی: بابا من چیزی نمی‌گم. بابا اصلاً چرا حرف تو دهن من می‌ذاری نیما؟ چرا منو تو این موقعیت قرار می‌دی؟
نیما: شما برای چی اینجا اومدی؟!
بابا اتی: من اینجا اومدم؟ من برای چی اومدم اینجا؟ کی منو آورده اینجا؟ کی منو آورده اینجا؟ کیه؟ Who is this؟!

قسمت 75:
(هنگام اجرای نمایش خاله پیرزن)
اتی: اعلی‌حضرتا. بنده گاو هستم. بنده فواید فراوانی دارم. شیر می‌دهم. شخم می‌کنم. از گوشتم کباب درست می‌کنند. از پوستم لباس می‌دوزند. ما ما هم می‌کنم. بنابراین خواهشمندم از شما، با بهره‌وری بالایی که بنده دارم و با فواید زیادی که می‌توانم داشته باشم و با عنایت به این که این بیرون هوا سرده، خواهش می‌کنم به بنده اجازه بدین بیام تو.

قسمت 76:
نیما: من برگشتم به دوره خودم، زمان خودم، شهر خودم. وای چقدر دلم واسه دود گازوئیل و صدای گوشخراش بوق‌های همشهریای عزیزم تنگ شده بود. چقدر دلم می‌خواد یکی – دو ساعت تو ترافیک اینجا معطل شم. یه موتوری با حداکثر سرعت بیاد طرفم و من در آخرین لحظه خودمو نجات بدم. وای خدا! من برگشتم به تمدن. مثل این بود که از یک کابوس وحشتناک بیدار شده باشم. همه چی خوب بود به جز این که... کابوسمم با من بیدار شده بود!

قسمت 77:
اتی: قربان. من می‌گم به طور حتم این برمی‌گرده. ما فعلاً چیزی نگیم تا ببینیم چی می‌شه.
جهانگیر: گوساله است اگه برگرده! تو بودی برمی‌گشتی؟
اتی: بله قربان. داماد منه. به اندازه کافی گوساله هست که برگرده.

قسمت 78:
نیما: باید بریم به مکان مهمی به نام دانشگاه.
(همه با تعجب به او نگاه می‌کنند)
نیما (ادامه): و به هر حال اونجا یه سری تحقیقات علمی انجام می‌دن و حضور شما دوستان می‌تونه به پیشرفت علم کمک کنه.
(ادامه سکوت و تعجب دیگران)
نیما: ... متوجهین چی می‌گم؟... ببینید. می‌تونه حضور شما بشریت رو به لحاظ علمی وارد یک فاز جدیدی بکنه.
(چهره دیگران هیچ تغییری نمی‌کند)
نیما: یعنی این که این حضور بعدها در تاریخ... پول توشه!
همه: آفرین. آفرین. بارک‌الله.

قسمت 79:
نیما: فخرالتاج خانم! یعنی سرنوشت دخترتون، لعبت خانم، برای شما اهمیتی نداره؟
فخرالتاج: نه! یک بار به دنیایش آوردم. یک بار هم شوهرش دادم. تا کی باید این شیرین‌عقل را به دوش بکشم؟!

قسمت 80:
دامبول: به همین جهت، بنده به ارکستر فیلارمونیک فکر کردم.
نیما:‌ اصلاً کلاً فراموشش کن.
دامبول: به دوست خوبم، باخ!
نیما (با حیرت): یوهان سباستین باخ؟!
دامبول: نخیر. دوست خوب و مردمی و محبوب من، پری باخ!
نیما: پری باخ؟!
دامبول: آی پری‌باخ پری‌باخ! آی پری‌باخ پری‌باخ

قسمت 81:
برزو: از چشام بگو! چشام!
بلدالملک: چشمانشان... چشمانشان. یک حالتی در چشمانشان است، که عشق خودش باهاش می‌آید بانو!

قسمت 82:
نازخاتون: مردا را بردند حبس. یه کاری بکنید.
قیصر: بهتر. یک امشب را با خیال راحت تلویزیون تماشا می‌کنیم. امشب آن سریاله را دارد که دختره شبیه ماست؛ همین‌طور پشت سر هم خواستگار دارد!

قسمت 83:
بابا اتی: ما تو کار فراموشییم!
پلیس: یعنی چی فراموشی؟
بابا اتی: خیلی نکته ظریفی پرسیدید اتفاقاً. مثلاً مثال می‌زنم. شما مثلاً‌ بگو درخت.
پلیس: درخت.
بابا اتی: چی گفت؟
بابا شاه: درخت.
بابا اتی: چی گفتی؟
پلیس: درخت.
بابا اتی: چی می‌گه؟
بابا شاه: درخت گفته.
بابا اتی: تو این موقعیت قرار دادین منو چرا؟
بابا شاه:‌ عیب نداره.
پلیس: شما سن و سالی ازتون گذشته.
بابا شاه و بابا اتی: آفرین. احسنت. آفرین.
پلیس: شما بزرگ اونا هستین.
بابا شاه و بابا اتی: آفرین.
پلیس: اگه راستشو بگین به نفع همتونه.
بابا اتی: راستش اتفاقاً نکتَت ظریف بود. راستشو بگو.
بابا شاه:‌ اجازه بده. راستش... چیزه. می‌شه یک راهنمایی بکنی؟
پلیس: هدفتون چی بوده از این کار؟
بابا شاه: هدف... هدف... چیزه... بگو... بگو... هدف... می‌شه ما یه خورده مشورت کنیم؟
پلیس: بفرمایید مشورت کنید.
(بابا شاه و بابا اتی به شکل نامفهومی با هم مشورت می‌کنند)
پلیس: چی شد پس؟
بابا شاه:‌ اجازه بدید ما فکر کنیم.
بابا اتی: ما هنوز شروع نکردیم. نگاه نکن یه دقیقه.
(به مشورت ادامه می‌دهند)
بابا شاه: جوابی پیدا نکردیم. لطفاً سؤال دیگر بفرمایید.
سروان: شما کلاً منظورتون از این کارا چیه؟
بابا اتی: منظور؟ منظور؟ منظور همون هدفه؟
بابا شاه: نه. منظور همون منظوره.
پلیس: پدر جان. برنامه‌تون چیه؟ می‌خواین چی کار کنین؟
بابا اتی: برنامه؟‌ برنامه؟ برنامه‌مون اینه که بریم شمشک دیگه!
بابا شاه: آفرین. اونجا لیزلیزک بازی کنیم!
پلیس: واقعاً شما کی هستین؟
بابا اتی: اُه اُه اُه. رفت تو بحران هویت.
بابا شاه: هویت؟ واقعاً ما کی هستیم؟
بابا اتی:‌ آروم باش. آروم باش.
بابا شاه: نه. آخه... من جمال‌الملک هستم آیا؟
بابا اتی: آروم باش. آروم باش.
بابا شاه: اگر هستی این هستیَش، پس نیستی چی هستیَش؟!
بابا اتی: آروم باش.
بابا شاه: اینجا کُجیه؟!
بابا اتی: ببین با جوون مردم چی کار می‌کنید شما آخه؟ آروم باش!
بابا شاه: چی چی رو آروم باش بابا اتیه؟!
بابا اتی: چی شده مگه؟
بابا شاه: باز هم گوشت قربونی من هستیَم؟!
بابا اتی: نه. نه. آروم باش. تو جوونی!
بابا شاه: اصلاً تا حالا فکر کردی اون کیه تو رو صدا می‌کنیَد کیه؟ کیه؟
بابا اتی: راست میگی واقعاً کیه منو صدا می‌کنه؟
بابا شاه: من تحول پیدا کردیَم!
بابا اتی: چرا ما رو تو این موقعیت قرار میدی؟
بابا شاه: خیلی عوض شدیَم. لطفاً ما را ببخشیَد.
بابا اتی: واقعاً اون کیه منو صدا می‌کنه؟!

قسمت 84:
پلیس: این افرادی که می‌بینید، با اون 10- 20 نفری که تو حیاط هستن، همه‌شون ایشونو شناسایی کردن.
نیما:‌ آفرین. آفرین. کدومشون شناسایی کردن؟
پلیس: البته شناسایی کردن. اما با هزار تا اسم مختلف.
نیما: مثلاً چه اسمایی؟
پلیس: مثل اً‌بلوتوس، محسنی، دیوید کاپرفیلد، ادسون آرانتس دوناسیمنتو ملقب به پله، پدر شجاع، ممد دی‌کاپریو، و یه عالمه اسم عجیب و غریب دیگه.
نیما: واقعاً جالبه. آدم نمی‌دونه چی بگه.
پلیس: جالب‌تر از اون، شکایاتیه که این افراد از گمشده شما دارن.
نیما: چه شکایتی؟ ببخشید؟
پلیس: مثلاً خرید آپارتمان از اون آقا و فروش همون آپارتمان به اون سه نفر، اجاره دادن برج میلاد به اون آقا به صورت رهن کامل، عقد کردن دختر این خانم...
نیما: تبریک عرض می‌کنم.
پلیس: ... جعل ویزای شینگن آفریقا برای اون خانم پشتی، کنترات دادن فضای سبز الیزه به شرکت این آقا...
نیما: خسته نباشید شما!
پلیس: ... و لیزینگ چهار فروند F-14 به اون چند نفر.

قسمت 85:
بلدالملک: قربان. هم‌اکنون شاکی و متهم در نظمیه صف کشیده‌اند. چه دستور می‌فرمایید؟
جهانگیر: تجار و بازاریا رو همه رو ببندین به چوب فلک. در نظمیه رو هم باز کنید، شاکی و متهم رو از دم همه رو بریزین ببندین به چوب و فلک و اینا. ما دوست نداریم که بین رعیت فرق بگذاریم!

قسمت 86:
جهانگیر: مستشار!
نیما: جانم. بفرمایید.
جهانگیر: تو به عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟
نیما: من کلاً در رابطه با شما به عشق بدون نگاه هم اعتقاد دارم!

قسمت 87:
بابا اتی: همه عمر دلم می‌خواست باشرف زندگی کنم. اما الآن می‌بینم که بی‌شرفم! بله! مرد نیست اون دوست عزیزمون که اینجا نشسته؛ خوابیده الآن. آره خب! آره خب! بعضیا تو چه موقعیتایی خودشونو قرار می‌دن.
نیما: بابا اتی! من واقعاً ‌امروز خسته شدم و خوابم میاد. اصلاً حوصله ندارم. خواهش می‌کنم.
بابا اتی: آره تو بخوام. من کاری ندارم. آره منم سه ساعت با یه خانومی صحبت کرده بودم جلوی نظمیه، خسته بودم! آره! تو خسته نباشی، کی خسته باشه؟ تو خسته باشی، کی خسته نباشه؟ تو خوابت نیاد، کی خوابش بیاد؟ کی خوابش بیاد، کی خوابش نیاد؟!
نیما: وایسا ببینم. شما اینو از کجا می‌دونید؟
بابا اتی: من از کجا می‌دونم؟ من از کجا می‌دونم؟ من ندونم، کی بدونه؟ من نگم کی بگه؟ تو صحبت نکنی کی صحبت کنه؟ من لام تا کام یه گوشه نشستم صدام در نمیاد.
نیما: اوووه! شما لام تا کام صدات در نمیاد؟
بابا اتی: آره خب من صدام در نمیاد. من اگه به نوه نازنینم برم بگم که کَلَّمو کنده! نوه نازنینم کَلَّمو نکنه، کی کلّمو بکنه؟ من به نوه نازنینم نگم، کی بگه؟ نوه نازنینم نیاد کلّتو بکنه، که به نوه نازنینم نگه؟! هان؟‌ اینا رو بگو!

قسمت 88:
قیصر: شما فقط باید بچه بیاورید. اگر دختر باشد، با خفت و خواری می‌روید کنج عمارت‌النساء. اگر پسر هم باشد، این بار با عزت و احترام می‌روید کنج عمارت‌النساء.
جهانگیر: خواهر جان! قیصر!
زیبا: با اجازتون من دیگه می‌رم. (با ناراحتی میز را ترک می‌کند)
جهانگیر: زیبا خانم؟ کجا؟ زیبا! (رو به قیصر و بابا اتی) گندتان بزنند (او هم میز را ترک می‌کند).
قیصر: خوب بود. خیلی خوب بود.
بابا اتی: آفرین. دیدی؟ تثبیت کردم جانشینیمو. آفرین.
قیصر: آفرین. ما به شما افتخار می‌کنیم بتی جان.
بابا اتی: میخمو تو منطقه کوبیدما؛ دقت کنی!

قسمت 89:
نیما: بابا اتی شما هستید؟
بابا اتی: جونم! اِ مستشار تویی؟ حالت خوبه؟
نیما: خوب هستین؟ گم شدین اینجا؟ اینجا چی کار می‌کنین؟
بابا اتی: نه عزیزم. منتظر بچه‌هام.
نیما: بچه‌ها کیَن؟
بابا اتی: نمی‌شناسی تو. از این خفنای زاقارتن! بچه‌های همین محلن. تو نمی‌شناسی. حالا میان اینا. قراره بریم یه دوری بزنیم. میای بریم دور بزنیم؟
نیما: کجا بریم؟
بابا اتی: یه دوری بزنیم، یه اتی‌چاکلیتی می‌زنیم، یه هوایی می‌خوریم، دور دور می‌کنیم، برمی‌گردیم. میای؟ بیا بریم.
نیما: اتی چاکلیت! نه!‌ قربونتون برم!

قسمت 90:
داموس: شنیده‌ام فخرالتاج بانو برای پیدا کردن قاتل، جایزه‌ای تعیین کرده‌اند. درست است؟
بلدالملک: ما برای پول کار نمی‌کنیم جناب داموس. ما دنبال کشف حقیقت هستیم.
داموس: بلد جان! کدامیک از ما برای پول کار کرده‌ایم که شما دومیش باشی؟! اِ! ما فقط می‌خوایم ببینیم مبلغ جایزه چقدر است. همین.
بلد: هزار سکه. هزار سکه مژدگانی می‌دهند.
داموس: هزار سکه؟ حله آقا. حله. قاتل خودمم. بفرمایید. فقط یک شرط دارد. تمام سکه‌ها را یکجا می‌گیرم ها! بفرمایید آقایان.
بلد: جناب داموس! می‌خواهید به خاطر هزار سکه خودتان را به کشتن بدهید؟
داموس: کشتن کدام است بلد جان؟ کشتن کدام است؟ صد سکه می‌دیم به این بلوکات، آه! حل می‌شه می‌ره.
برزو: البته خدمتتان عرض کنم این پرونده که یک طرفش هم فخرالتاج باشه، دیگه به این راحتیا هم نیست.
داموس: نترس برزو خان. 200 سکه می‌دهم فخرالتاج بانو، رضایتش را می‌گیرم. زود باشید. عجله کنید. اگر مقامات بفهمند، همگی حمله می‌کنند. دست زیاد می‌شود!



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
  
منبع: caffecinema.com

مطالب پیشنهادی:
30 دیالوگ برتر از 30 قسمت «قهوه تلخ»!!
گفتگو با پیرمرد فراموشكار سریال قهوه تلخ!
گفتگو با عارف لرستانی/ وقت ما را می‌گیری پدر سوخته؟!
محمدرضا هدایتی: پیرمرد نباشم به درد مهران مدیری نمی‌خورم!
دیالوگ برتر از سی قسمت دوم قهوه تلخ: یعنی همه‌تان بلدید تلسکوپ فضایی هابل را تعمیر کنید؟!