در چشم باد
رقص «می‌خوام برم تو آفتابه!» با پیشینه‌ای كه در رقص‌های سنتی ایرانی دارد برای نخستین بار اشاره صریحی بود به رقص‌هایی كه با مراسمی‌ خاص كه اهل فن خبر دارند(!) در خلوت‌های اغلب زنانه...

با پخش مجموعه تاریخی «در چشم باد» ساخته ارزشمند مسعود جعفری جوزانی، در میان خیل انبوه مجموعه‌های پاییزی به‌نظر می‌رسد، زمان مناسبی برای پخش آن انتخاب نشده
هر چند تفاوت این مجموعه در خیل بی‌حساب و كتاب سریال‌های پاییز با سایر كارهای تلویزیونی بیشتر به چشم‌ می‌آید و حتی گاهی به‌نظر می‌رسد در چشم باد در جاهایی از چشم بازبین‌های حرفه‌ای صدا و سیما دورمانده یا آنقدر مولفه‌های دل‌پسند و حرفه‌ای داشته كه دلشان نیامده چیز زیادی از سر و ته آن كم كنند!
 
مهم‌ترین نكته در چشم باد به‌عنوان یك سریال تاریخی، ورای ساختار، اساس و پایه فیلمنامه است، چیزی كه جوزانی در گفته‌ها و آموزه‌های درسی‌اش همیشه بر آن تأكید دارد؛ یعنی تحقیق كامل و جامع درباره موضوعی كه قرار است در قالب درامی تاریخی ساخته شود تحقیقی كه زیربنای اطلاعات تاریخی سریال در چشم باد قرار گرفته، بسیار دقیق و متفاوت با سایر كارهای تاریخی و كاملاً بی‌طرفانه است.
در طول سریال ضمن شكل‌گیری خط اصلی درام، اطلاعات تاریخی خوبی درباره تاریخ معاصر ایران و زمان‌های مختلف از تاریخچه جنبش جنگل و ماجرای میرزاكوچك‌خان به مخاطب داده می‌شود و همین مبتنی بودن متن سریال و درهم تنیدگی دراماتیك تاریخ و پی‌رنگ قوی درام، یكی از نقاط قوت در چشم باد است.
درآمیختن ماجرای شخصیت‌های قوی درامی كه در حال شكل‌گیری است در چند نسل با ریزه‌كاری‌های تاریخی، كار دشواری است كه جوزانی بادقت و حوصله بسیار به انجام رسانده و حاصل كار نه صرفا سریالی تاریخی، بلكه درامی با داستانك‌های فرعی و كش‌مكش‌هایی دیدنی شده است. آنچه سریال را در سطحی‌ترین نگاه از سایر كارهای سیما جدا می‌كند، طراحی لباس خوش‌آب و رنگ و ظاهر بازیگرها، در زمانی در سیما دیده می‌شود كه كمتر سریالی با این مولفه‌ها اجازه پخش دارد.
هر قاب سریال در چشم باد، ضیافتی از رنگ و نور است كه نه به شكلی كاذب، بلكه با داستانی حساب شده و ساختاری چشمنواز شكل گرفته. به تعبیری دیگر در چشم باد بهانه‌ای شده تا مخاطب خسته و بی‌حوصله تلویزیون طعم تماشای سریالی واقعی را پس از مدت‌ها تحمل انبوه سریال‌های شبیه‌سازی‌شده، كلیشه‌ای و فاقد طراوت‌های بصری و دراماتیك بچشد. بخش اول مجموعه در حالی آغاز می‌شود كه قرار است در قالب ماجراهای تاریخی، شكل‌گیری یك نسل از شخصیت‌ها را از كودكی نشان دهد.
 
آرمان‌گرایی‌ها و وطن‌پرستی قهرمانان داستان در جریان نهضت جنگل و اتفاقاتی كه برای خانواده‌ای كه محور ماجراهاست می‌افتد، كش‌مكش‌های قسمت اول سریال را ‌می‌سازد. اما با نگاهی دیگر اگر میزان تفاوت این كار را از نظر پردازش صحیح درام و اصول ساختاری، باسایر كارهای تلویزیونی در نظر نگیریم و با خودش آن را بسنجیم و جدا از تمام مؤلفه‌هایی كه این مجموعه را خاص‌تر از سایر كارها می‌كند به آن نگاه كنیم، بخش اول آن برای شكل‌گیری خط اصلی درام و ورود به داستان اصلی، زمان زیادی را صرف معرفی شخصیت‌ها می‌كند و خیلی دیر وارد بطن داستان می‌شود.
در بخش اول به شیوه كلاسیك موقعیت افراد در بستری تاریخی كه حوادث در آن رخ می‌دهد، معرفی می‌شود و این معرفی كمی طولانی شده و پررنگ‌تر از درامی است كه در جریان است، هرچند ویژگی‌های بصری و جذابیت‌ها و ظرافت‌های ساختاری سریال در حدی هست كه اینها نادیده گرفته شود. اما برای مخاطب بی‌حوصله تلویزیون كه عادت به سریال‌های فست فودی، با درام‌های اغراق شده و فرمول‌‌بندی و سطحی تلویزیون دارد، این جور بسط و توصیف دقایق یك درام، شكل‌گیری كش‌مكش تدریجی و توصیف شخصیت‌ها در بخش اول سریال در چشم باد كمی سنگین است.
بیننده تلویزیون عادت به این فرم از پردازش جزئیات ندارد و اگرچه با تصویرها و اسلوب متفاوت و دلنشینی روبه‌رو شده، اما عادت به سهل‌گیری و عدم‌دقت در تماشای تلویزیون عارضه‌ای عمومی است و البته در چشم باد، با این همه توجه به جزئیات و ساختاری اصولی و استاندارد، شاید بهتر بود در قالب فیلمی سینمایی كار می‌شد.
بخش اول سریال در حالی تمام می‌شود كه نسلی ایرانی با كوشش‌ها و آرمان‌خواهی‌ها و روابط عاشقانه‌شان وارد دوران جدید می‌شوند و بخش دوم سریال آغاز می‌شود. این بخش با جدا شدن از تاریخی دورتر و مناسبات جنگل به شهر و زمان معاصر نزدیك‌تر است و جذابیت‌های بیشتری نسبت به بخش اول دارد. بار دراماتیك روایت در این قسمت از نظر غنای داستانی نسبت به بخش تاریخی و حتی در قسمت‌های صرفا تاریخی نسبت به بخش اول قوی‌تر است. برخلاف اینكه در آغاز سریال، زمان زیادی صرف معرفی‌ها و توصیف وضعیت تاریخی كشور شده بود، در بخش دوم به ساختار درام توجه بیشتری شده و توزیع اطلاعات تاریخی در دل درام اتفاق می‌افتد.
 
هر قسمت این بخش به‌نظر ریتم بهتری دارد و اطلاعات غیرضروری حذف شده‌اند و اطلاعاتی كه دربارة سرنوشت شخصیت‌ها و حوادث داده می‌شود، كاملا مختصر و مفید، خط درام را پیش‌ می‌برد. بازی‌ها در این بخش تنوع و جذابیت بیشتری دارد. در بخش اول به‌رغم بازی همیشه دلنشین سعید نیك‌پور و بازی خوب ماه‌چهره خلیلی و كاراكترهای خردسال، بازی‌ها و شخصیت‌ها جلوه یكنواختی دارد و همه در یك سطح است اما در نیمه دوم به تبع وجود شخصیت‌های متفاوت با جذابیت‌های متفاوت؛ بازی‌ها هم تنوع بیشتری دارد.
هر كدام از شخصیت‌ها ویژگی مخصوص به‌خود را دارد و هر چند پیشینه تاریخی و نمایش روند تاریخ در این نیمه هم پررنگ است، اما به شكلی نیست كه از دور شاهد اتفاقات باشیم. استادی جوزانی آنجاست كه حتی رضاخان را از قالب تیپ معمول همیشگی خارج كرده و رضا خان با بازی زیبای سعید راد ابعادی انسانی و قابل لمس پیدا می‌كند و در جریان اتفاقات جنگ جهانی دوم و ماجراهایی كه اتفاق می‌افتد، انگار برای نخستین بار بیننده توانسته شخصا حوادث تاریخی را تجربه كند و آدم‌های رقم زننده این حوادث را از فاصله‌ای نزدیك ببیند.
این نمایش تاریخ و نشان دادن این شخصیت‌ها به شكلی تخت صورت نگرفته و ساختار اثر به شكلی است كه با وجود حجم سنگین كار، تعدد شخصیت‌ها، لوكیشن‌ها و زمان طولانی ساخت سریال، هر قاب حساب‌شده است. زاویه دوربین در هر قاب معنای خاص خود را دارد و در راستای هدف اصلی درام را ایجاد می‌كند.
دوربین گاهی در قصر رضا شاه كف زمین قرار گرفته و كاملا از زاویه‌ای پایین چكمه‌های شاه را در هنگام ورود با لنز واید نشان می‌دهد و بعد با كمی حركت به سمت بالا از همان زاویه رضا خان را و سپس در نمای بعدی با ساختاری كاملا حساب‌شده، از پی او وی چشم شاه و از زاویه‌‌های انگل چهره‌های ترس‌خورده تیمسارها را به نمایش می‌گذارد. چنین ساختاری بی‌توضیح اضافی، كافی است تا كاراكترها و موقعیت آنها را معرفی كند و چنین ترفندهایی هنر و تسلط جوزانی را بر ابزار در راستای بیان تصویری به نمایش می‌گذارد.
 
قاب‌بندی داخل تالارهای قصر آنقدر ملموس است كه انگار به جای تماشا، وارد آنجا می‌شویم. ظرافت در بازنمایی تك تك شخصیت‌ها از رضا شاه تا اطرافیان باعث شده، تخت و یك بعدی نباشند و عادت به نگاه كلیشه‌ای به كاراكترهای تاریخی شكسته شود. در بخش دوم كار چند شخصیت پررنگ‌تر هستند، به جز پدر و مادر با بازی نیك‌پور و كاراكترهایی كه در ادامه بخش اول به این قسمت آمده‌اند، كاراكتر دو پسر خانواده كه یكی را پارسا پیروزفر بازی می‌كند و دیگری را كامبیز دیرباز و ماجراهای آنها پررنگ‌تر است.
پارسا پیروزفر كه با وجود بازی‌های خوب و چهره مناسبش در فیلم‌ها و سریال‌های متعدد هیچ وقت نتوانسته نقش متفاوتی بازی كند، این بار در قالبی جدید ظاهر شده و هنر جوزانی در بازی‌گیری از پیروزفر آشكار است. جوزانی به‌خوبی توانسته، مولفه‌‌‌های ستاره‌مدارانه در بازی او را حذف كند و با تعدیل جنس بازی پیروز‌فر او را در قالب نقش بیژن ایرانی قرار دهد. اما با تمام این نكات مثبت، رابطه عاشقانه او از بخش‌های ضعیف و كم‌رنگی است كه چنگی به دل نمی‌زند و با وجود پر سوز و گداز بودن، تأثیر‌گذار نیست. جوزانی به این رابطه نزدیك نمی‌شود و خیلی به آن نمی‌پردازد و بازیگران مقابل هم در شكل‌گیری كنش‌و واكنش آن ناموفق هستند.
هرچند پیروزفر گاهی در نمایش احساسات كنترل شده‌اش با میمكی كه دارد، در بازگویی علاقه‌اش موفق عمل می‌كند ولی در تبادل با كاراكتر مقابل یا به‌علت ممیزی  یا عمداً، هسته دراماتیك عاطفی شكل نمی‌گیرد. حضور سحر جعفری جوزانی و بازی كوتاه او كه هنوز خالی از نقش‌آفرینی‌های سریال‌های قبلی او نیست، با این اوصاف نمی‌تواند خیلی تأثیرگذار باشد.
اما حضور كامبیز دیرباز هرگز در هیچ فیلم و سریالی حتی در محور داستان آنقدر به چشم نیامده، دیرباز با مجموع ویژگی‌های كاراكتری كه نقش آن را بازی می‌كند و جذابیت نوع گویشی كه دارد و نوع بازی‌اش كه تركیبی از ذكاوت و رندی توأم است، شاید جذاب‌ترین نقش‌اش را تا به حال بازی كرده و حتی شاید به‌رغم خواست كارگردان از شخصیت خلبان داستان، بیژن، هم پررنگ‌تر از كار درآمده. پردازش این كاراكتر كاملا با ظرافت و دقت انجام شده و تكه‌كلام‌‌هایی كه دارد، به همراه بازی خوب دیرباز كمك می‌كند تا شخصیتی ملموس، باورپذیر و همدردی برانگیز شكل بگیرد.
 
ویژگی دیگر بخش دوم سریال نمایش مناسبات جنگ و ارتش و جلوه‌های ویژه دشوار، موفق و طاقت‌فرسایی است كه باز هم ساختن آنها در قالب یك سریال تلویزیونی انگار ولخرجی است! بیننده سریال‌های سیما و خود تلویزیون در ساختار معمولش عادت به وقت‌گذرانی دارد و این ظرافت‌های ساختاری در نمایش اتفاقاتی كه در پایگاه نیروی هوایی و بین پرسنل و خلبان‌ها می‌افتد از حد یك ساخته تلویزیونی فراتر است.
اما نكته قابل اشاره دیگر در طول سریال، عبور آن از خط قرمزهای معهود سیماست. علاوه بر ظاهر شخصیت‌ها، در بعضی قسمت‌ها مثلاً نمایشی كه در مجلس عروسی توسط اكبر عبدی (كه حضورش بازیهای ماندگارش را در نقش‌هایی این چنینی یادآوری می‌كند) اجرا شد، نوعی خرق عادت انجام داده بود. رقص «می‌خوام برم تو آفتابه!» با پیشینه‌ای كه در رقص‌های سنتی ایرانی دارد برای نخستین بار اشاره صریحی بود به رقص‌هایی كه با مراسمی‌ خاص كه اهل فن خبر دارند(!) در خلوت‌های اغلب زنانه یا محفل‌های صرفا مردانه انجام می‌گرفت و با كمی جست‌وجو در مراسم‌های فولكلور ایرانی می‌توان به پیشینه و كاركرد آن با شعر معروفش رسید.
با توجه به همین پیشینه نمایش چنین سنتی و تفریحی خرق عادت زیبایی در سیما بود كه فضای جدی سریال را كمی متفاوت می‌كرد. در مجموع هرچند در چشم باد را پدیده‌ای در تاریخ تلویزیون می‌دانم، اما امیدوارم با حضور بزرگانی چون مسعود جعفری جوزانی، فضای راكد و غیرحرفه‌ای سریال‌سازی در سیما كمی متحول شود.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
ترش و شیرین سفره آشپزباشی!
با ماه‌چهره خلیلی بازیگر نقش گل نسا در سریال «در چشم باد»
با بهروز بقایی بازیگر سریال به كجا چنین شتابان
گفتگو با كامبیز دیرباز بازیگر سریال «در چشم باد»
مجموعه «سال‌های مشروطه» در یك نگاه