محمدرضا دادگر
در ایران قبل از انقلاب و حتی اوایل انقلاب یک کله بزرگ هنرپیشه را می‌گذاشتند، زیرش چند نفر داشتند مشت بازی می‌کردند و یک ماشین هم آتش گرفته بود. من می‌خواستم کمی ‌متفاوت ترکار کنم. در...
 
نگاهــی به گرافیک ایــران
گفت‌وگو  با  محمدرضا دادگر 
محمدرضا دادگر
را با تصویرسازی کتاب‌های كودكی ام شناختم. تصاویر كتاب «هفت روز هفته دارم» تا به امروز در خاطرم مانده است. دادگر، فارغ التحصیل هنرستان هنرهای زیبا و دانشكده هنرهای زیبا، یکی از پركارترین تصویرگران دهه 1360 به شمار می‌رود. او كار خود را در دهه 1350 با آژانس‌های تبلیغاتی آغاز نمود، پس از چندی به كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان رفت و كتاب‌های «آفتاب پرست»، «هفت روز هفته دارم»، «نامه‌های زینب»، «رنگ»، «افسانة مادربزرگ»، ... را تصویرسازی کرد؛ که جایزه پلاك طلایی براتیسلاوا، و جایزه نوما را برایش به ارمغان  آورد. وی سال‌ها مدیریت مركز گرافیك كانون و مدیریت هنری كانون را بر عهده داشت؛ در طول این سال‌ها پوسترهای زیادی را برای كانون و سایر نهادهای فرهنگی ساخت. دادگر، علاوه بر فعالیت در زمینه‌های طراحی گرافیك و تصویرسازی، عضو هیأت علمی ‌دانشگاه هنر نیز هست و به تدریس در آنجا اشتغال دارد.

از نقطه شروع بگویید، از چیزی كه شما را به هنر پیوند داد؟

تقریباً می‌توان گفت، هم نسلی‌های من زندگیِ شبیه به هم داشتند؛ موافق نبودن خانواده‌ها با تحصیل نقاشی. هنرستان هنر‌های زیبا امتحان دادم و قبول شدم و شروع کردم به خواندن هنر.

تحصیل در هنرستان چه  تأثیری بر كار شما داشت؟

تأثیر داشت و تقریباً می‌توان گفت، چیزی که تمام آینده من را ساخت، همان هنرستان بود. آن زمان ما در یک جامعه هنری بودیم: نویسنده‌ها، نقاش‌ها، مجسمه سازها. پیشکسوت‌ها؛ از آنها یاد می‌گرفتیم و کار می‌کردیم.

از آن  موقع خاطره ای دارید؟

همه اش خاطره است. یک روز طبیعت بیجان کار کرده بودم. رئیس هنرستان- حسین کاظمی- خودش در آتلیه اش که همانجا بود، کار می‌کرد. من سال  دوم بودم. آمد كارم را دید. گفت، این کار توست؟ گفتم، بله. نمی‌دانستم چه باید بگویم. رفت توُی اتاقش یک جعبه رنگ روغن آورد، به من داد و گفت، بیا، این مال تو، آفرین. تو آینده خوبی داری. آن موقع تازه فهمیدم کارم خوب بوده.

چه  طور به دانشکده رسیدید؛ از هنرستان تا دانشکده  چه مسیری را طی کردید؟

هنرستان هنر‌های زیبا را كه تمام کردم، کنکور دانشکده هنر‌های زیبای دانشگاه تهران را دادم. جزو اولین دوره‌های رشته گرافیک بودیم. از همدوره‌های هنرستان و دانشگاه من مصطفی اسد اللهی، واحد خاکدان،‌ هادی جمالی، ... بودند.

وقتی دانشجوی گرافیک شدید، گرافیک چه جایگاهی داشت؟ در این دوره، گرافیک ارج وقربش را پیدا کرده بود؟
               
بله. نسل قبل راه‌ها را هموار کرده بود. ما که شروع کردیم، راحت ترشده بود. ما در دهه 60 به بعد اروپا بودیم، در جریان اینها بودیم، می‌شنیدیم، کتاب‌هایش می‌آمد، می‌دیدیم و در جریان کار‌های روز گرافیک دنیا قرار می‌گرفتیم.

اولین کار حرفه ای  خود را کی انجام دادید؟

در هنرستان، سال 1347، یک نمایش‌نامه تئاتری آوردن به اسم «جشن تولد» اثر ‌هارولد پینتر. این پوستر را به مسابقه گذاشته بودن. من هم شرکت کردم. نفر دوم شدم. نفر اول منصور حسینی شد و كار در انجمن امریکا-ی سابق (کانون پرورش فکری فعلی) اجرا شد. اولین کار چاپی من بود.

بعد از آن، کار را چه  طور دنبال کردید، یعنی چه طور وارد حوزه كار گرافیك شدید؟

من از سال 1350 کار کردن در شر کت‌های تبلیغاتی را شروع کردم. سه سال کار‌های تبلیغاتی می‌کردم. همزمان با آن در سال 1351 اولین فیلم استریپم را به اسم «موش وگربه» در کانون ساختم. بعد از آن «بز ریش سفید» بود. بعد در قسمت انیمیشن با [مرحوم] نفیسه ریاحی شروع کردم به کار کردن. ولی متأسفانه انیمیشن را ادامه ندادم. پس از آن در قسمت گرافیک و با آقای مثقالی کار  کردم. 
 
در کانون سال‌های قبل از انقلاب و پس از انقلاب چه كارهایی انجام دادید؟
کار‌های زیادی انجام دادم؛ اوج کار بود و من علاقه مند به کار. سطح کار‌های کانون خیلی خوب بود. می‌توان به جرأت گفت، گرافیک کانون به گردن گرافیک این مملکت حق دارد. پایه خیلی چیز‌ها از آنجا  شروع شد؛ قسمت‌های مختلف داشتیم؛ قسمت  انیمیشن و فیلم زنده، کتاب و تئاتر و صفحه  و نوار. جشنوارة فیلم بود، جشنوارة تئاتر، تئاتر عروسکی بود؛ تئاتر زنده بود. ما برای همه اینها پوستر می‌ساختیم. قسمت‌های مختلف به مرکز گرافیک کانون سفارش می‌دادند؛ برای آنها کار می‌کردیم. اولین پوستری را که  برای کانون کار کردم، «حادثه‌ای در شهر عروسک‌ها» بود. دومین پوستر برای یک فیلم انیمیشن بود به اسم «دنیای دیوانة دیوانة دیوانه». در زمان خودش پوستر خوب و موفقی بود. روی جلدها و صفحه‌ها و نوارها هم مسؤولش احمدرضا احمدی بود.

مدیریت هنری چه طور بود؟ در زمان آقای مثقالی و بعد‌ها خودتان، رابطة مدیر آتلیه با طراحان گرافیک چه سیستمی ‌داشت؟

آقای مثقالی اصلاً دخالتی توُی کار ما نمی‌کرد. ما آزاد بودیم هر فکری را بکنیم و هر جور اجرا می‌خواهیم بکنیم و اصلاً هیچ مشکلی نداشتیم. همه طراحان در نوع ایده و اجرای خودشان آزاد بودند. کار را انجام می‌دادند و می‌رفت برای چاپ. در زمان مدیریت من هم همین‌طور بود.

شما سال‌ها هم تصویر گر بودید و هم طراح گرافیک- هرچند آن  موقع اینها از هم جدا نبودند- وسوسه نمی‌شدید یکی را بر دیگری ترجیح دهید؟ رابطة تصویرگر بودن و طراح گرافیک بودن چه‌طور بود؟
نسل جدید، من را به عنوان تصویرگر می‌شناسد. شاید اطلاع ندارند من  این  همه پوستر یا این همه کار‌های مختلف گرافیکی انجام داده ام. اینها را از هم جدا می‌کنند. اما من طراح گرافیکی هستم که ایلوستراتیو کار می‌کنم. در ایران این خیلی جا نیفتاده، ولی در کشور‌های خارجی دقیقاً مشخص است. ما در دنیا الآن آدم‌های معروفی داریم که کار‌هایشان با روش تصویرسازی است. مکتب لهستان از درخشان‌ترین دوران گرافیک دنیاست. همه اش با روش تصویرسازی است. ولی می‌گویند: طراحان گرافیک لهستان. در مقطعی که در کانون پرورش فکری مدیر مرکز گرافیک و همزمان مدیر هنری بودم، احساس کردم باید کمی‌ تغییر در تصویر سازی به وجود بیاورم، و در طول سال‌های تدریسم به این سمت حركت كردم.

علت افت پوسترهای تصویرسازی محور ایران را در چه می‌بینید؟

یکی از علت‌هایش کامپیوتر بود، که همه را گرافیست کرد و نشاختن تصویرسازی و استفاده‌اش در کار گرافیک. داریم طراحان گرافیکی که در خارج بسته بندی با روش تصویر سازی کار می‌کنن. در تبلیغات بخشی داریم که فقط تصویر سازیِ اثر گذار است و عکس کاربرد آنچنانی ندارد. بسته بندی‌های خارجی را تجزیه تحلیل کنید می‌بینید  جایی که خواستند کار خیلی سطحش سنگین‌تر و بهتر باشد، از عکس استفاده نکردند. در مقابل برندهای‌های خوب دنیا برای محصولات‌شان تصویر سازی می‌کنند. دانش جویان بی‌حوصله اند، زود می‌خواهند به یک چیزی برسند. دیگر آن توانایی را در بعضی جاها، که بخواهند تبحر پیدا  کنند و پوستر و بسته بندی با روش تصویر سازی کار کنند، ندارند. شاید اهمیت داده نمی‌شود و فقط مطالعه تاریخچة پوسترو بسته‌بندی به صورت نظری برایشان کفایت می‌کند.

برای مثال، وقتی یک پوستر تئاتر یا جشنواره به شما سفارش داده می‌شد، چه پروسه ای را طی می‌کردید؟ می‌خواهم بدانم طراحی یک پوستر چه  طور انجام می‌گرفت؟

وقتی سفارشی می‌گرفتیم، برایش وقت می‌گذاشتم. از من می‌خواستند برای فیلم سینمایی پوستر بسازم. اسم فیلم را می‌گفتند و بعد عکس‌هایش را می‌دادند. مرحلة بعد با کارگردان صحبت می‌کردم تا ببینم نظرش چیست. با گرفتن عکس‌ها در برابر یک عمل انجام شده قرار می‌گرفتم. ولی من برعکس معمول کار کردم؛ به این صورت که سر صحنه خودم عکاسی کردم. نمونه اش پوستر فیلم «آن سوی مه». وقت زیادی را گذاشتم و با روش ایلوستراتیو. این پوستر در جشنواره فیلم فجر اول شد. جایزه بهترین طراح را گرفت. در ایران قبل از انقلاب و حتی اوایل انقلاب یک کله بزرگ هنرپیشه را می‌گذاشتند، زیرش چند نفر داشتند مشت بازی می‌کردند و یک ماشین هم آتش گرفته بود. من  می‌خواستم کمی ‌متفاوت ترکار کنم. در «آن سوی مه» فقط از مفهوم فیلم استفاده کردم. اصلاً عکس هنرپیشه و صورت را به  هیچ عنوان در پوستر «آن سوی مه» نمی‌بینید.

هزینة طراحی یك پوستر آن زمان چه قدر بود؟

اوایل هزارودویست تومان، هزاروهشتصد تومان تا رسید به ده هزار تومان و بیست هزار تومان، برای پوستر‌های فیلم. همین‌طور آمد بالا: پنجاه هزار تومان و ... و تا حالا.

وقتی کار می‌کردید، فکر جایزه گرفتن بودید یا به مخاطب که می‌خواست کتاب را بخواند، فکر می‌کردید؟ ارتباط تصویر با مخاطب مهم تر بود یا ارتباط تصویر با جشنواره؟

نه، اصلاً به این فکر نمی‌کر دم. جشنواره ای  فکر کردن کار اشتباهی است. متأسفم که یک  سری الآن هستند که این فکر را دارند و دنبال این قضیه هستند. واقعاً من همیشه توُی این سال‌ها، که تصویرسازی کردم، برای نَفْس تصویر گری کار کردم، نه به خاطر جایزه. دنبال هدفی بودم؛ برای مثال، مسائل روان شناختی و جوانب مختلف تصویر گری را در کتاب «یک حرف و دو حرف» سعی کردم رعایت کنم. کار کردم. با آن زندگی کردم، و اصلاً تنها چیزی که به آن فکر نکردم، جایزه بود. یک همچین کاری، وقتی که تمام جوانبش را طراح در نظر می‌گیرد، در سطح بین المللی می‌رود و مطرح می‌شود و جایزه هم می‌گیرد. این کتاب، پلاک طلای بی ینال جهانی براتیسلاوا را گرفت. از اول نخواستم کاری کنم که جایزه بگیرد؛  هم کار خوب نمی‌شد و هم جایزه نمی‌گرفت.

من «هفت روز هفته دارم» را هنوز به خاطر دارم؛ كاغذ شطرنجی داشت و متفاوت بود از كتاب‌هایی كه داشتم.
 
آن کار خیلی عجیب بود. راه  حلی که دیدم، یک سیستم انیمیشینی باید در این به کار می‌بردم؛ یعنی کارها را روی طلق کار کردم. آن کتاب، کتاب معروف و عجیبی هم بود؛ یعنی شیوه تصویرگری‌اش خیلی متفاوت بود. سعی می‌کنم در تصویرگری هر کتاب، که کار می‌کنم با یک روشی، یا یک تکنیکی، با یک دید گاه جدید و نو و متفاوت با قبلی‌ها جلو بروم. هیچ‌کدام از کتاب ‌های من شبیه هم نیست. سعی می‌کنم در این کتاب‌ها نکاتی که پوشیده است و در متن مخفی مانده، برای مخاطب باز کنم. و بعد چیز‌هایی را اضافه کنم که در متن نبوده. بدون این  که به متن صدمه برساند. در کتاب «افسانه مادربزرگ» این کار را زیاد انجام دادم. روایت مرگ را، برای این که تلخ نباشد، آنچنان روایت کردم که هیچ‌کس متو جه مرگ مادر بزرگ نمی‌شود. کتاب را می‌خواند، ولی اصلاً متوجه نمی‌شود مرگ اتفاق افتاده. کلاً، داستان درباره یک روح هست. مادربزرگ همان روز اول مرده بوده. من کاری کردم این اتفاق نیفتد.

در میان پوسترهای تان كدام را بیشتر دوست دارید؟ 
پوستر فیلم «پرستار شب» را خیلی دوست دارم.
 
 
تهیه شده توسط: مجله تندیس/ آرش تنهایی
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
نگاهی به گرافیک ایران
نگاهی به گرافیک ایران؛ گفت وگو با مجید بلوچ
موفق‌ترین نقاش ایرانی در فرانسه
سادگی شگفت‌انگیز با تاکاشی آکی یاما (+تصویر)
 به بهانه برگزاری هفته‌ گرافیک ایران