سعدی یوسف، شاعر عراقی در سال ۱۹۳۴ در عراق به دنیا آمد و یکی از برجستهترین شاعران معاصر جهان عرب است. او که سال ها به عنوان یک زندانی سیاسی در عراق حبس بود، بیشتر زندگیاش را در تبعید گذرانده و به عنوان روزنامهنگار در آفریقای شمالی و خاورمیانه کار کرده است. او در حال حاضر در لندن زندگی میکند و به ترجمه شعرهای انگلیسی به زبان عربی میپردازد. در سال ۲۰۰۴، جایزه الاویس به او تعلق گرفت، اما او پس از انتقاد او از شیخ زاید بن آل نهیان، حاکم امارات متحده عربی، این جایزه از او پس گرفته شد.
از شعر بلند «آمریکا، آمریکا»
من هم عاشق شلوار جین و موسیقی جاز و جزیرهی گنج
و طوطی جان سیلور و بالکنهای نیو اورلئانز هستم.
من هم مارک تواین و کشتی بخار رودخانه میسیسیپی و سگهای آبراهام لینکلن را دوست دارم.
من عاشق مزارع گندم و ذرت و بوی تنباکوی ویرجینیا هستم.
اما من آمریکایی نیستم.
آیا این برای هواپیمای فانتوم کافی است که مرا به عصر برگرداند؟
آمریکا:
بیا هدیههایمان را عوض کنیم. سیگارهای قاچاقت را بردار
و به ما سیبزمینی بده.
هفت تیر جیمز باند را بردار
و خندههای نخودی مریلین مونرو را به ما بده.
سرنگ هرویین زیر درخت را بردار
و به ما واکسنها را بده
اوزالیدهایتان برای زندانهای الگویتان را بردار
و به ما خانههای روستایی بده
کتابهای میسیونرهایت را ببر
و به کاغذ بده تا شعرهایی بنویسیم و بدنامت کنیم..
چیزی را که نداری بردار
و چیزهایی را که ما داریم بردار.
راهراههای پرچمت را بردار
و ستارههایش را به ما بده.
ریش مجاهدین افغانی را بردار
و به ما ریش والت ویتمنِ سرشار از پروانهها را بده.
صدام حسین را بردار
و آبراهام لینکلن را به ما نده
یا کسی را به ما نده.
...
ما گروگان نیستیم آمریکا
و سربازانت، سربازان خدا نیستند...
ما آدمهای فقیری هستیم، خدای ما سرزمین خدایان غرق شده است،
خدایان گاو نر
خدایان آتش
خدایان اندوهی که خاک رس و خون را
در یک ترانه درهم میآمیزد...
ما فقیر هستیم، خدای ما، خدای فقراست
که از استخوانهای دندهی کشاورزان بیرون میآید
که گرسنه هستند
و سرزنده
و سرشان را بالا نگه میدارد...
آمریکا ما مردهایم.
بگذار سربازانت بیایند.
هر کسی را که یک انسان را میکشد، بگذار زندهاش کند. ما غرقشدگانیم، بانوی عزیز.
ما غرقشدگانیم.
بگذار آب بیاید.
اوه نوستالژیا: دشمن من
ما سی سال است که با هم بودهایم.
ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را میبینیم
که جزییاتش کاملاً پنهان است.
با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگنهای قطار کم میشود
نور کمرنگتر میشود
اما صندلی چوبی تو، که همهی قطارها را اشغال کرده،
هنوز دوستان باوفایش را دارد.
حکاکی سالها
طرحهای گچی
دوربینهایی که هیچکس به یاد نمیآورد،
چهرهها
و درختانی که در خاک میافتند؛
برای یک لحظه
نگاهی به تو انداختم
بعد نفسنفسزنان به آخرین واگنی میدوم
که بسیار دور از توست
...
گفتم: جاده، طولانی است.
نان و یک تکه پنیرم را از ساکم بیرون آوردم.
دیدم که چشم بر من داشتی، اینگونه
نان و پنیرم را تقسیم کردیم!چطور پیدایم کردی؟
مثل یک شاهین پریدی روی من؟
گوش کن:
من دهها هزار مایل را سفر نکردم،
در کشورهای زیادی پرسه نزدم،
راههای زیادی را نمیشناختم
چنانکه توانستی حالا بیایی، گنجینهام را بدزدی،
و مرا به دام انداختی.
حالا از روی صندلیات پاشو و از قطار برو بیرون،
قطار من پس از این ایستگاه با سرعت پیش خواهد رفت
پس برو بیرون
و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد.
مکالمه
وقتی که بادهای پاییزی در تپههای مجاور
ناله میکردند
او گفت:
دوست من
آیا ما دو صخره هستیم؟
چندوقت به چندوقت بادها ناله کردهاند؟
چندوقت به چندوقت گرفتار سرما و آسیب شدهایم؟
چندوقت به چندوقت ما شرطهایمان را باختهایم؟
...
گفتم: اندوهگین نشو.
ما چشم زمان هستیم.
از شعر بلند «آمریکا، آمریکا»
من هم عاشق شلوار جین و موسیقی جاز و جزیرهی گنج
و طوطی جان سیلور و بالکنهای نیو اورلئانز هستم.
من هم مارک تواین و کشتی بخار رودخانه میسیسیپی و سگهای آبراهام لینکلن را دوست دارم.
من عاشق مزارع گندم و ذرت و بوی تنباکوی ویرجینیا هستم.
اما من آمریکایی نیستم.
آیا این برای هواپیمای فانتوم کافی است که مرا به عصر برگرداند؟
آمریکا:
بیا هدیههایمان را عوض کنیم. سیگارهای قاچاقت را بردار
و به ما سیبزمینی بده.
هفت تیر جیمز باند را بردار
و خندههای نخودی مریلین مونرو را به ما بده.
سرنگ هرویین زیر درخت را بردار
و به ما واکسنها را بده
اوزالیدهایتان برای زندانهای الگویتان را بردار
و به ما خانههای روستایی بده
کتابهای میسیونرهایت را ببر
و به کاغذ بده تا شعرهایی بنویسیم و بدنامت کنیم..
چیزی را که نداری بردار
و چیزهایی را که ما داریم بردار.
راهراههای پرچمت را بردار
و ستارههایش را به ما بده.
ریش مجاهدین افغانی را بردار
و به ما ریش والت ویتمنِ سرشار از پروانهها را بده.
صدام حسین را بردار
و آبراهام لینکلن را به ما نده
یا کسی را به ما نده.
...
ما گروگان نیستیم آمریکا
و سربازانت، سربازان خدا نیستند...
ما آدمهای فقیری هستیم، خدای ما سرزمین خدایان غرق شده است،
خدایان گاو نر
خدایان آتش
خدایان اندوهی که خاک رس و خون را
در یک ترانه درهم میآمیزد...
ما فقیر هستیم، خدای ما، خدای فقراست
که از استخوانهای دندهی کشاورزان بیرون میآید
که گرسنه هستند
و سرزنده
و سرشان را بالا نگه میدارد...
آمریکا ما مردهایم.
بگذار سربازانت بیایند.
هر کسی را که یک انسان را میکشد، بگذار زندهاش کند. ما غرقشدگانیم، بانوی عزیز.
ما غرقشدگانیم.
بگذار آب بیاید.
اوه نوستالژیا: دشمن من
ما سی سال است که با هم بودهایم.
ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را میبینیم
که جزییاتش کاملاً پنهان است.
با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگنهای قطار کم میشود
نور کمرنگتر میشود
اما صندلی چوبی تو، که همهی قطارها را اشغال کرده،
هنوز دوستان باوفایش را دارد.
حکاکی سالها
طرحهای گچی
دوربینهایی که هیچکس به یاد نمیآورد،
چهرهها
و درختانی که در خاک میافتند؛
برای یک لحظه
نگاهی به تو انداختم
بعد نفسنفسزنان به آخرین واگنی میدوم
که بسیار دور از توست
...
گفتم: جاده، طولانی است.
نان و یک تکه پنیرم را از ساکم بیرون آوردم.
دیدم که چشم بر من داشتی، اینگونه
نان و پنیرم را تقسیم کردیم!چطور پیدایم کردی؟
مثل یک شاهین پریدی روی من؟
گوش کن:
من دهها هزار مایل را سفر نکردم،
در کشورهای زیادی پرسه نزدم،
راههای زیادی را نمیشناختم
چنانکه توانستی حالا بیایی، گنجینهام را بدزدی،
و مرا به دام انداختی.
حالا از روی صندلیات پاشو و از قطار برو بیرون،
قطار من پس از این ایستگاه با سرعت پیش خواهد رفت
پس برو بیرون
و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد.
مکالمه
وقتی که بادهای پاییزی در تپههای مجاور
ناله میکردند
او گفت:
دوست من
آیا ما دو صخره هستیم؟
چندوقت به چندوقت بادها ناله کردهاند؟
چندوقت به چندوقت گرفتار سرما و آسیب شدهایم؟
چندوقت به چندوقت ما شرطهایمان را باختهایم؟
...
گفتم: اندوهگین نشو.
ما چشم زمان هستیم.
www.seemorgh.com/culture
منبع: pourmohsen.com
مطالب پیشنهادی:
منبع: pourmohsen.com
مطالب پیشنهادی:
«عشق تو پرندهای سبز است» از نزار قبانی
شاعر سیّاس عاشقانهها
زبان شعر شاعران زن ایرانی
طاعون؛ شعری از محمود درویش
نگاهی به شعر و زندگی اكتاویو پاز، شاعر مكزیكی
شاعر سیّاس عاشقانهها
زبان شعر شاعران زن ایرانی
طاعون؛ شعری از محمود درویش
نگاهی به شعر و زندگی اكتاویو پاز، شاعر مكزیكی