پرنده ای در دوزخ
کجا باید فرود آید، پریشان مرغک معصوم؟...

شعری از مهدی اخوان ثالث

نگفتندش چو بیرون می‌کشاند از زادگاهش سر
 که آنجا آتش و دود است
نگفتندش: زبان شعله می‌لیسد پر پک جوانت را
همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست
همه رنج است و رنجی غربت آلود است
پرید از جان پناهش مرغک معصوم
درین مسموم شهر شوم
پرید، اما کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که برجی بود خورده بآسمان پیوند
در آن مردی، دو چشمش چون دو کاسه ی زهر
به دست اندرش رودی بود، و با رودش سرودی چند
 خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی‌
به چشمش قطره های اشک نیز از درد می‌گفتند
ولی زود از لبش جوشید با لبخندها، تزویر
تفو بر آن لب و لبخند
پرید، اما دگر ایا کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
 سری در زیر بال و جلوه ای شوریده رنگ، اما
چه داند تنگدل مرغک؟
عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری می‌پخت
 پرید آنجا، نشست اینجا، ولی هر جا که می‌گردد
غبار و آتش و دود است
نگفتندش کجا باید فرود آید
همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
دلش می‌ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
صدف با خویش
 دلش می‌ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
چه گوید با که گوید، آه
کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
همه پرهای پکش سوخت
کجا باید فرود آید، پریشان مرغک معصوم؟
 

 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: avayeazad.com