تجدید خاطره با دنیای ابری و گرفته شعر اخوان ثالث
نمی‌شود قیافه مرد با آن موهای مجعد و نیمه بلند و سبیل‌های مردانه‌اش را به این راحتی‌ها فراموش کرد. نمی‌شود اسم اخوان را شنید و... 

 سراینده آخر شاهنامه

نمی‌شود قیافه مرد با آن موهای مجعد و نیمه بلند و سبیل‌های مردانه‌اش را به این راحتی‌ها فراموش کرد. نمی‌شود اسم اخوان را شنید و «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» را زمزمه نکرد. آقای شاعر به یادماندنی‌ ترین شعرهای معاصر را برایمان گفته؛ شعرهایی که هنوز هم زیر لب زمزمه می‌شوند.

وقتی که در شهریور 1369 بعد از یک دوره بیماری طولانی درگذشت، او را به توس بردند و در پایین پای فردوسی دفن کردند. شاید هیچ تصویر دیگری برای معرفی مهدی اخوان ثالث، گویاتر از این نباشد؛ همنشینی ابدی دو شاعر.
 
اخوان در همین شهر به دنیا آمد، در خراسان؛ سرزمینی که معروف است خاکش شعرخیز و شاعرپرور است و در اسفند (1307) فصل سرد. ابتدا یک چشمش بینایی نداشت اما به طرز معجزه آسایی شفا یافت، تا به قول خودش همه چیز را با یک چشم نبیند و بداند که در جهان هم چیزهای خوشایند است و هم چیزهایی نفرت‌انگیز. پدرش عطار بود و کوچ کرده از یزد. در اجدادش هیچ شاعری نبود و تا سال‌ها جز «گلستان» هیچ کتاب شعر دیگری نخواند. با این همه وقتی که در نوجوانی شعر گفتن را آغاز کرد و پدرش او را به انجمن‌های ادبی خراسان برد، شاعران سالخورده چنان از کشف این جوان خرسند شدند که به او تخلص «امید» دادند. ملک‌الشعرای بهار گفته بود: «این جوان امید عزل فارسی است». اما تقدیر چنین بود که میم. امید، بزرگترین گوینده قالب نو شعر فارسی شود و نومیدانه‌ترین شعرهای همه تاریخ را بسراید.

«شادی نماند و شور و هوس نماند/ سهل است که این سخن که مجال نفس نماند/ فریاد از آن کنند که فریادرس رسد/ فریاد را چه سود چو فریادرس نماند// کو؟ کو؟ کجاست قُمری مست سرودخوان؟/ جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند // امید دربه‌در شد و از کاروان شوق/ جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند// سودند سر به خاک مذلت چو باد / در برج‌های قلعه تدبیر کس نماند// کارون و زنده رود پر از خون دل شدند/ اترک شکست عهد و وفای ارس نماند// تنها نه خصم رهزن ما شد، که دوست هم/ چندان که پیش رفتنش از او بازپس نماند// رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود/ تا مرگ این حقیقت بی‌رحم بس نماند» ... .

آهنگری که شاعر شد

 چهره‌ای پر صلابت، قامتی کوتاه و تنی ورزیده داشت. در جوانی آهنگری می‌کرد. بعد معلم مدرسه شد. در مطبوعات می‌نوشت. گویندگی رادیو و اجرای برنامه در تلویزیون ویراستاری کتاب در انتشاراتی‌ها را تجربه کرد. مدتی هم استاد دانشگاه بود و ادبیات دوره سامانی را تدریس می‌کرد. در مشهد، ورامین، آبادان و تهران روزگار گذرانید و در دوره ای پرآشوب زدگی می‌کرد. دوبار زندانی شد. یک کودتا، یک انقلاب و یک جنگ را به عمر دید. 17 کتاب منتشر کرد و دخترش را در جوانی از دست داد. با این همه، هیچ یک از این‌ها گویای احوال او نیست.

شعر گفتن برایش ساده‌ترین کار بود. تار هم می‌زد. با زیر و بم ادبیات فارسی و عربی آشنایی تمام داشت. به قصد هماوردی با شعرای بزرگ قدیم ایران، طبع آزمایی‌های بسیار کرد و بیشتر هم موفق بود؛ چنان که اگر تعبیر شاعرانه مردن ماهی قبل از برگشت آب (با همان کارکرد نوشدارو بعد از مرگ سهراب) را انوری در سه بیت آورده: «همی‌ گفت صبر کن زیرا/ صبر کار تو خوب زود کند// آب رفته به جوی بازآید/ کار بهتر از آنچه بود کند// گفتم آب ار به جوی بازآید/ ماهی مرده را چه سود کند؟»

و بندار رازی همین را در دو بیت آورده: «با بط [= مرغابی] می‌گفت ماهیی در تب و تاب/ غم نیست به جوی رفته بازآید آب// بط گفت چو من قدید [= گوشت خشک] گشتم تو کباب/ دنیا پس مرگ ما، چه دریا سراب» و ابن یمین فریومدی همین معنا را در یک بیت آورده: «چه سود آن گه که ماهی مرده باشد/ که بازآید به جوی رفته آبی»، اخوان ثالث همین معنا را در نیم بیت آورده است: «بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما/ به جو باز آمد آب رفته، ماهی مرده بود اما».

شاعر یکدنده زمستان

 شوخ طبع بود و زیاد سر به سر دوستانش می‌گذاشت. رد طنزش در نثرش پیداست. علاوه بر شعر، در نگارش طنز و نقد ادبی استاد بود. از سیاست و سیاسی بازی پرهیز داشت. در عین حال، سیاسی‌ترین شعرهای تاریخ معاصر برای اوست. «زمستان» را پس از کودتای 28 مرداد و «مرد و مرکب» را برای انقلاب سفید مورد ادعای شاه سرود و در آن اصلاحات ادعایی شاه را به سخره و هجو گرفت. با سرودن هر دوی این شعرها کارش به زندان کشید اما حتی بعد از زندان هم راضی به حذف تاریخ شعر «مرد و مرکب» در چاپ‌های مختلف نشد و شعر «آخر شاهنامه» را در اوج قدرت شاه سرود: «کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه‌هامان را/ گویی از شاهی است بیگانه» و در شعر «خوان هشتم» در لفافه، مرگ جهان پهلوان تختی را قتل خواند.

هشت دفتر شعر منتشر شده و به همین میزان، اشعار پراکنده و منتشر نشده دارد. آنچه شعر او را از دیگران متمایز می‌کند، زبان خاص و فاخر اوست. چنان ماهرانه کلمات اصیل و کهن را در کنار واژه‌های عامیانه و متداول به کار می‌برد که خواننده متوجه اختلاف‌شان نمی‌شود. در رعایت موسیقی بسیار دقیق و سختگیر بود. او زبان فاخر خراسانی را به مازندران برد و نقطه پیوند سنت‌های کلاسیک و نوی شعر فارسی بود. معروف است که تنها از روی آوردن او به شعر نیمایی که استادان کهن حاضر به پذیرفتن این شیوه و قالب شدند. قطعه زمستان او در سال‌های پس از کودتا یک نوع سرود ملی بود و دفترهای شعرش مدام تجدید چاپ می‌شوند.

دستمایه شعرهایش، داستان‌ها و اسطوره‌های کهن است که موضوع اصلی آنها بیان آرزو و حسرت‌های انسان ایرانی معاصر، دشمن مدرنیته بود. هیچ وقت ماشینی نخرید و رانندگی نکرد. در شعرش هم فقط به «فتح پایتخت قرن» می‌اندیشد و به «این کج آیین قرن دیوانه» حمله می‌کند. هیچ کس مانند او نتوانسته است حال ملتی را که از 4 هزار سال تاریخش، فقط 400 سال آخر را ابرقدرت نبوده‌اند، بیان کند. در توصیف نومیدی، اندوه، خشم، عشق، گفت و گو، فضایل اخلاقی، شکوه و جلال و زوال ایران و در داستان گویی قدرت بیانی شگفت‌انگیز داشت. آسمان شعرهایش ابری و تیره رنگ است و ابرهای همه عالم، شب و روز در دلش می‌گریستند.

لذت زندگی را در شبی به شعرخوانی با دوستان تا صبح می‌دانست. نیما را بسیار دوست می‌داشت. به منتقدان نیما جواب‌های جانانه می‌داد. یک بار چنان حمیدی شاعر را که گفته بود «شعر نیما احمقانه است» نقد کرد که حمیدی دیگر در هیچ محفل ادبی‌ای حاضر نشد. خود اخوان هم از مصاحبه گریزان بود.

شاعران بزرگ در ایران کم نیستند اما بی‌شک اخوان یکی از همین شاعران است؛ شاعری که زندگی‌اش را وقف شعر کرد و برای شعرهایش زندان رفت؛ شاعری که وقتی شعرش را می‌خوانیم، مردی را می‌بینیم که با شانه‌ای خمیده و مویی سپید، با کوله‌باری از شعر بر دوش به جست و جوی آرمانشهر گمشده‌اش در روزگاران باستان می‌رود و سراغ مردمی ‌را می‌گیرد که «ذرات شرف در خانه خونشان، کرده جا را بهر هر چیز دگر – حتی برای آدمیت - تنگ».

کیمیاگر شعر فارسی

 منتقدان، اخوان را «شاعر شکست» لقب داده اند. آل احمد می‌گفت او صدای قرن ماست. نادر ابراهیمی ‌نوشته: «اخوان ثالث یک آواز کوچه باغی قدیمی ‌بود». شفیعی کدکنی او را کیمیاگری می‌داند که از کلمات فارسی طلا می‌ساخت. هم او در شعر معروف «این شب‌ها»یش خطاب به اخوان سروده: «در این شب‌ها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می‌ترسد/ ... تویی تنها که می‌خوانی/ رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را ...» بهبهانی هم می‌گفت اخوان از باختن حماسه می‌سازد. شاملو معتقد بود او «فردوسی زمانه» است و فرخزاد قدرت سخنوری‌اش را با سعدی مقایسه می‌کند. با این همه، شاید حرف دکتر زرین‌کوب از همه این حرف‌ها درست‌تر باشد که «شعر اخوان ثالث چز دیگری است». خود اخوان در موخره «از این اوستا» خودش را چنین وصف کرده: «و سپس چنین گوید شکسته دل مردی خسته و هراسان، یکی از مردم توس خراسان، ناشادی ملول از هست و نیست، سوم برادران سوشیانت، مهدی اخوان ثالث، بیمناک نیم نومیدی به میم. امید مشهور، چاووشی خوان قوافل حسرت، و خشم و نفرین و نفرت، راوی قصه‌ها از یاد رفته و آرزوهای برباد رفته».
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 225/ احسان رضایی
بازنشر اختصاصی سیمرغ