فقط یك مغازه كوچك و جمع‌و‌جور، تعدادی از كتاب‌های كهنه و دست چندم خود را به علاقه‌مندان، شبی 2 ریال كرایه می‌داد. ما هم با پول‌های توجیبی‌مان كتاب كرایه می‌كردیم و سعی می‌كردیم...
 
2 ریال می‌دادیم 2 كتاب بخوانیم
 «خدای من!...» تكیه‌كلام اوست كه هنگام گفتگو هم، چندین‌بار بر زبانش جاری شد دوستانش هم او را با این تكیه‌كلام می‌شناسند، چنانچه یك‌بار مرحوم قیصر امین‌پور در جلسه نقد شعری گفت: «خب شروع می‌كنیم با یك «خدای من» به قول عبدالملكیان».
محمدرضا عبدالملكیان در سال 1331 در شهرستان نهاوند متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهرستان گذراند و پس از ادامه تحصیل در رشته كشاورزی در شهر همدان، به تهران آمد (سال 1357)‌ و در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به كار مشغول شد.
«و شعر شروع شد با همین یك بیت، در همان بهار و آن شهر پ‍ُر باغ، در دامنه گروس سر به طاق فلك سوده (و چه اتفاق عجیبی، دشت گروس در بیجار و كوه گروس در نهاوند) و من آغاز شدم با همان یك بیت» شهر برایش این‌گونه آغاز می‌شود.
اولین شعر عبدالملكیان در 17سالگی در مجله «امید ایران» به چاپ می‌رسد. خودش می‌گوید: «دوران دانشجویی تاثیر عمده‌ای در شكل‌گیری و پختگی شعر من داشت.»
و در انواع قالب‌های شعر فارسی اعم از رباعی، دوبیتی تا غزل و شعر‌های نیمایی و سپید طبع آزمایی كرد، اما عمدتا شعر او نیمایی و سپید هستند.
 
اولین مجموعه شعر عبدالملكیان به نام «مه در مه» در سال 1354 منتشر شد و بعد از آن چندین مجموعه با نام‌های «ریشه در ابر»، «ردپای روشن باران»، «آوازهای اهل آبادی»، «ساده با تو حرف می‌زنم»، «گزیده اشعار»، «حالا كه آمده‌ای»، «پل خواب»، «حالا كه رفته‌ای» و... از او منتشر شد.عبدالملكیان در سال 1368 به اتفاق زنده‌یاد حسن حسینی، مرحوم قیصر امین‌پور، ساعد باقری و خانم راكعی، دفتر شعر جوان را راه‌اندازی كردند كه همچنان نیز فعال است. او همچنین عضو شورای عالی خانه هنرمندان ایران، عضو هیات‌مدیره انجمن شاعران ایران و مدیرعامل دفتر شعر جوان است، ضمن این‌كه افتخاراتی همچون، عنوان «برگزیده دومین جشنواره شعر فجر در بخش دفاع مقدس» و عنوان «پیشكسوت شعر انقلاب» را نیز در كارنامه شعری خود دارد.
اولین‌های این شاعر اهل طبیعت و آبادی را می‌خوانید.

اولین روز مدرسه؟
اولین روز را دقیقا به خاطر ندارم، اما اولین روزهای مدرسه را یادم هست. در دبستان پهلوی در شهر نهاوند، معلمی داشتیم به اسم آقای پارسا. من چپ دست بودم و این مشكل بزرگ من بود، البته از نظر آقای پارسا چون آنقدر با خط‌كش روی دست چپ من زد كه هنوز درد و رنجش و خاطره تلخ آن از خاطرم نرفته تنها به این خاطر كه دیگر با آن دست ننویسم و بالاخره هم مرا مجبور كرد از دست راستم برای نوشتن استفاده كنم.
الان هم به دلیل همان خط‌كش‌هایی كه خوردم، با دست راست می‌نویسم، اما غیر از نوشتن، تمام كارهای دیگرم را با دست چپ انجام می‌دهم.

اولین جوشش شعری؟

بهار بود. با دوستم، محمد حسن بردباربه باغ خودمان در نهاوند رفته بودیم تا درس بخوانیم. سال اول دبیرستان بودیم. اردیبهشت بود و گل‌های بهاری در كنار چشمه‌ساری كه در باغ وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، جلوه‌گری می‌كردند و عطر و زیبایی‌شان حال و هوای خاصی را ایجاد كرده بود. یك‌دفعه دوستم پیشنهاد كرد شعر بگوییم. حس و حالش بود ولی این‌كه این حس و حال چقدر به شعر گره بخورد و باعث خلق شعر بشود، معلوم نبود. خلاصه با پیشنهاد محمدحسن این حس و حال در ذهنمان جهت‌گیری شد.
بعد از چند دقیقه من یك بیت شعر در همان حال و هوا نوشتم كه چون اولین تراوشات شاعرانه من بود و بارها آن را تكرار كرده بودم در حافظه‌ام ماند.
«این محفل ما غرق گل و ریحان است / این آب روان خون دل بستان است».

دوست‌تان هم، بیتی یا شعری گفت؟

یادم نیست كه او چیزی نوشت یا نه، اما او هم به شعر علاقه‌مند بود و آن را دنبال كرد اما نه با آن جدیتی كه من دنبال كردم. ما از كودكی با هم بودیم، فقط دوران دانشگاه برای مدتی از هم جدا شدیم چون او در رشته حقوق ادامه تحصیل داد و من در رشته كشاورزی.
بعد از گرفتن دكتری در رشته حقوق، مدتی هم در دیوان لاهه در هلند مشغول به كار بود، با این حال شعر هم می‌گفت. متاسفانه 2 سال پیش فوت شد و به خواست فرزندانش، اشعار به جای مانده از او را در مجموعه‌ای به نام «روی یخ‌بند هلند» با مقدمه‌ای از خودم چاپ كردم.

اولین كسی كه برایتان شعر خواند؟

خواهری داشتم كه دو سال از من بزرگ‌تر بود. ایشان هم گرایش شعری و ادبی داشت و در واقع یكی از مشوق‌های من هم بود.
دفتر خاطراتی داشت كه همكلاسی‌ها و دوستانش در آن یادداشت، شعر، قطعه ادبی و خاطره می‌نوشتند. وقتی دبستان می‌رفتم و می‌توانستم بخوانم، گاهی دفترش را به من می‌داد تا شعرهایش را بخوانم یا آنها را برایم می‌خواند.

اولین كسانی كه در علاقه‌مندی شما به شعر تاثیرگذار بودند؟

در واقع با توجه به علاقه‌مندی خواهرم به شعر، من هم به سمت آن گرایش پیدا كردم و علاقه‌مند شدم. دوستم، محمدحسن هم علاقه‌مندی‌های ادبی داشت ولی نمی‌شود، گفت كدام یك روی دیگری تاثیر گذاشتیم، اما به هر حال در گرایش‌های شعری یكدیگر بی‌تاثیر نبودیم و علاقه‌مندی مشتركی در ما شكل می‌گرفت. او هم بخشی از هویت شعری من بود.

اولین كتاب شعری كه خواندید؟
گلچینی بود از اشعار شاعران آن زمان مثل شهریار، عماد خراسانی، مشفق كاشانی، مهرداد اوستا و دیگر شاعران هم نسل و هم سن این عزیزان.
این كتاب، تنها كتاب شعری بود كه در دوره دبستان (پنجم یا ششم دبستان) به ‌دستم رسید. بنابراین آنقدر آن را خواندم كه تمام غزل‌هایش را حفظ شدم.
از استاد اوستا: «با من بگو تا چیستی، مهری بگو ماهی بگو/ خوابی خیالی كیستی، اشكی بگو آهی بگو» و از استاد مشفق غزل: «گر ز ویران ‌آشنایی یاد می‌شد بد نمی‌شد/ یا دل بشكسته‌ای گر شاد می‌شد بد نمی‌شد/ گنج در ویرانه پنهان داشتن سودی ندارد/ گر به آن ویرانه‌ای آباد می‌شد بد نمی‌شد» در آن كتاب بود كه الان به خاطر دارم.

اولین كسی كه شعرهایتان را به او نشان می‌دادید؟

به دوستم، محمد‌حسن نشان می‌دادم، چون شعرهایمان را برای یكدیگر می‌خواندیم. بعد هم به خواهرم و برخی از دوستان و همكلاسی‌ها و دبیرهایم در دبیرستان نشان می‌دادم كه گاهی اگر چیزهایی به ذهنشان می‌رسید، راهنمایی هم می‌كردند.

اولین شعر كاملی كه گفتید؟

اولینش را دقیقا به خاطر ندارم، اما برخی از اولین شعرهایی كه گفتم را به یاد می‌آورم مثل این دوبیتی: شب آمد با گلوبند ستاره/ دو چشمم باز هم در انتظاره
نیامد یارم و شب رفت و شد باز/ هم گلوبند ستاره پاره پاره
یا این شعر نیمایی: در زندان شد باز/ دو لبم باز شدند/ این سنگ یخ منگ‌آلود/ میله‌های كدر دندان‌ها/ راه دادند به یك زندانی/ كه زبان نامش بود/ تا زبان نام حقیقت را گفت/ شد همه میله دندان‌ها جفت/ و لبم رو به زندانی خود كرد و بگفت/ شد ملاقات تمام.

اولین شعرتان كه در جایی چاپ شد؟

كلاس پنجم دبیرستان بودم كه شعرم در مجله «امید ایران» چاپ شد. یك شعر نیمایی بود با همان تجربه‌های نخستین كه شروعش این‌گونه بود:
«من امشب كوه به كوه می‌گردم و بیدار می‌مانم/ من امشب را به یاد جمله دیوانگان شهر می‌خندم»

بعد از چاپ اولین شعرتان چه احساسی داشتید؟
علاوه بر خوشحالی زاید‌الوصفی كه داشتم دچار یكجور خود بزرگ‌بینی عجیبی شده بودم. تصور می‌كردم الان در سراسر ایران این شعر را می‌خوانند و همه آدم‌هایی كه در كوچه و خیابان راه می‌روند مرا می‌شناسند و با یكدیگر پچ‌پچ‌ می‌كنند و می‌گویند این شعر مال ایشان است.

اولین جلسات شعری كه در آن شركت كردید؟
در دوران دانشجویی، جلسات شعری در دانشگاه یا در خانه فرهنگ همدان تشكیل می‌شد كه در آنها شركت می‌كردم. بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی و در دوره سربازی هم (یعنی سال 48 1347) جلسات متعددی در تهران برگزار می‌شد، از جمله جلسات شعری آقای علیرضا طبایی كه مسوول صفحه شعر مجله جوانان بود (كه انصافا هم شاعر خوبی بود و هم نقد شعرش خوب بود چه در جلسات و چه در صفحه شعر مجله)، من در آن جلسات هم شركت می‌كردم.

اولین كتاب‌هایی كه خواندید؟

بیشتر، كتاب‌های پلیسی می‌خواندم كه در دسترس و خواندنش هم راحت بود یا كتاب‌های رمان جواد فاضل، لاری كرمانشاهی و رسول ارونقی كرمانی را. كتاب خواندن‌مان هم برای خودش حكایتی داشت.
در آن روزگار كه در نهاوند زندگی می‌كردیم از كم‌ترین امكانات برخوردار بودیم. ما تا اواسط دوره ابتدایی برق نداشتیم. نه ما كه 90 درصد مردم شهر برق نداشتند. بعد از این‌كه از نعمت برق بهره‌مند شدیم تا اواسط دوره دبیرستان رادیو نداشتیم. تلویزیون كه اصلا در شهر ما نبود و پدرم و سایر مردم هم به آن اعتقادی نداشتند. كتابخانه كه دیگر جای خودش را داشت. در شهرمان حتی یك كتابخانه‌ و كتابفروشی هم وجود نداشت. فقط یك مغازه كوچك و جمع‌و‌جور، تعدادی از كتاب‌های كهنه و دست چندم خود را به علاقه‌مندان، شبی 2 ریال كرایه می‌داد. ما هم به خاطر بهره بردن از این تنها امكان و سرمایه فرهنگی شهرمان، با پول‌های توجیبی‌مان كتاب كرایه می‌كردیم و سعی می‌كردیم یك شبه تمامش كنیم كه پول بیشتری ندهیم یا آن‌را شریكی بخوانیم تا پول كمتری داده باشیم. گاهی هم هر كدام یك كتاب می‌گرفتیم و تا غروب آن را تمام می‌كردیم و بعد با هم عوض می‌كردیم تا با 2 ریال 2 كتاب خوانده باشیم.

اولین مجموعه شعرتان؟

«مه در مه» عنوان اولین مجموعه شعر من بود كه در سال 1354 و پایان دوره تحصیلات دانشگاهی منتشر شد. این كتاب شامل اشعاری در قالب غزل، دوبیتی، رباعی و برخی شعرهای كوتاه نیمایی من با موضوعات مختلف اجتماعی، عاطفی و طبیعت بود.

چاپ اولین مجموعه شعر چه احساسی را برایتان به همراه داشت؟

شور و شوق زیادی قبل و بعد از چاپ آن داشتم و شاید حدود 200 تا از 1000 تیراژ آن ‌را، خودم گرفتم و به دوستان و آشنایانم هدیه دادم. آن ‌موقع شور و هیجان زیادی داشتم، اما سال‌ها بعد به این نتیجه رسیدم كه شاید عجله كردم و فرصت بود كه شعرها پالایش بیشتری بشود و انتخاب‌های دقیق‌تری صورت بگیرد، اگر چه در مجموع به عنوان اولین مجموعه، برای خودم راضی‌كننده بود.

اولین جایی كه شعر خواندید؟

دوران دانشجویی، در شب شعرهایی كه گاه در سالن اجتماعات دانشكده تشكیل می‌شد یا در جلسات شعر خانه فرهنگ همدان جاهایی بودند كه برای اولین بار در جمع آنها شعرهایم را خواندم.

اولین مشوق؟
مشوق خاصی نداشتم. شاید خواهرم و دوستم به نوعی مشوق من بودند. البته پدرم با این‌كه سواد آنچنانی نداشت، طبع شعری خوبی داشت و به سبب علاقه‌مندی خودش، خیلی از ابیات و شعرهای شاعران گذشته را از حفظ بود و اطلاعات ادبی خیلی خوبی داشت. وقتی متوجه شد من در كار شعر هستم و شعر می‌گویم خیلی خوشحال شد و ابراز علاقه‌مندی و رضایت كرد. وقتی شعرهایم مخصوصا اشعار كلاسیكم را برایش می‌خواندم، خیلی تشویقم می‌كرد، هرچند به خاطر درون‌گرا بودن، كمتر احساسات درونی‌اش را نسبت به فعالیت‌های ادبی من نشان می‌داد، اما با همان اشارات مختصر، رضایت‌مندی را در نگاهش می‌دیدم. به‌طور كلی تا زمانی كه در قید حیات بود از این قضیه ابراز خرسندی می‌كرد. معلم‌هایم هم اگرچه خودشان علاقه‌مندی ادبی زیادی نداشتند اما وقتی متوجه علاقه من به شعر شدند، كم‌ و بیش تشویقم می‌كردند.

اولین مربی و استاد؟

بدون این‌كه بخواهم زحمات دیگران را نادیده بگیرم باید عرض كنم، من یك استعداد خودرویی بودم كه همین‌طور اتفاقی شكل گرفتم و راه افتادم. اگر هم در این زمینه به جایی رسیدم، بخش عمده آن نتیجه علاقه و تلاش شخصی خودم بود. معلم و استاد خاصی به آن معنا نداشتم و از كسی هم نمی‌توانم نام ببرم. به همین خاطر هم فاصله زمانی زیادی را برای رسیدن به پله‌های بالاتر طی كردم. مسیر حركت آدم‌هایی مثل من خیلی كند پیش می‌رفت، چون نه شاعر و استاد و صاحب‌نظری در شهر ما بود، نه امكانات رسانه‌ای و كتابخانه‌ای، نه از این محافل و انجمن‌های ادبی كه امروز فراوان است.

اولین جایزه‌ای كه دریافت كردید؟

یك‌بار مجله جوانان مسابقه شعری گذاشت كه من هم در آن شركت كردم و شعرم برنده شد و یك ساعت جایزه گرفتم. زمانی هم كه در جلسات خانه فرهنگ یا شب شعرهای دانشكده، شعر می‌خواندم، گاهی كتابی، چیزی به ما هدیه می‌دادند.

اولین جایزه رسمی؟

در سال‌های 62 1361، وزارت ارشاد یك مسابقه شعر دفاع مقدس برگزار كرد كه من هم شعرهایی در این زمینه داشتم و برایشان فرستادم. آن مسابقه 12برنده در چهار بخش كلاسیك بزرگسال و كلاسیك جوان، نو و نیمایی بزرگسال و جوان داشت و در هر بخش سه برنده كه شعر من در بخش نیمایی جوان، عنوان نخست را دریافت كرد و فكر كنم 5 4 سكه جایزه‌ای بود كه برای آن مسابقه دریافت كردم.

اولین شاعر منتخب شما؟

دنیای شعر، دنیای تفاوت‌هاست. كار شعر مثل یك مسابقه دوومیدانی نیست كه بگوییم شاعرها در اول خط بایستند و بعد بگوییم مولانا زودتر رسید یا حافظ. دنیای مولانا و حال و هوای او با دنیای حافظ متفاوت است. سعدی، فردوسی و... هم به همین طریق. لذا من به هیچ‌وجه صحیح نمی‌دانم كه بخواهم از بین آنها، كسی را انتخاب كنم و بگویم این بهتر است یا بگویم من این یكی را بیشتر دوست دارم. همه، مثل گل‌های یك گلستان هستند كه هر كدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند. شاعران معاصر هم همین‌طور، چه ‌طور می‌شود بین سهراب و اخوان ثالث یكی را انتخاب كرد. شعر هر كدام، یك فضا و ویژگی خاصی دارد و هر كدام در جایگاه خودشان ارزشمند هستند. همه آنها برای من عزیز هستند.

اولین هنر انتخابی شما بعد از شعر؟

من فقط با شعر زندگی كردم و می‌كنم، البته به هنرهای دیگر هم علاقه‌مند هستم. موسیقی می‌شنوم، فیلم می‌بینم، به تماشای آثار نقاشی می‌روم، اما در هیچ‌كدام تجربه كاری و كارشناسی ندارم. فقط می‌بینم و می‌شنوم و لذت می‌برم.

اولین فرزند؟

گروس عبدالملكیان، اولین فرزند من است كه نسبت به پدرش هم شاعر بهتری است و هم جدی‌تر. این را چون پسرم است نمی‌گویم بلكه با توجه به استقبالی كه از كتاب‌هایش می‌شود و معمولا به چاپ چهارم و پنجم هم می‌رسد، می‌گویم. همین‌طور به خاطر جوایز متعددی كه دریافت كرده، مخصوصا جایزه جشنواره شعر فجر.

اولین خاطره‌خوش؟

تمام زندگی من سرشار از خاطره‌خوش است، چون وجه زیبای هر چیزی را می‌بینم و روی من تاثیر می‌گذارد و در ذهنم می‌ماند. من همان نگاه مثبتی را كه سهراب به زندگی داشت، دارم و از این نظر، فاصله چندانی با او ندارم. انس و الفت من به شعر سهراب هم شاید بیش از شاعران دیگر باشد و شعرهایم هم شاید به شعر او نزدیكتر باشد.
من به خاطر دلبستگی كه به طبیعت دارم و برای این‌كه لحظات بهتر و زیباتری داشته باشم سعی می‌كنم بیشتر وقتم را خارج از تهران و در طبیعت بگذرانم. حتی شاید نیمی از دوران 30ساله كاری‌ام را نیز در سفر و در دامن طبیعت گذراندم.

اولین توصیه به شاعران جوان یا علاقه‌مند به شعر؟

این‌كه هزینه زندگی معمول‌شان را از كاری غیر از شعر فراهم كنند و فرصت آزادی را برای شعر فراهم كنند، چون اگر شعرشان آزاد باشد، خودشان آزاد هستند و اگر خودشان آزاد باشند، می‌توانند شاعر تاثیرگذاری باشند. شاعری كه آزاد نباشد از شعر فاصله می‌گیرد و شعرهایش از آن «آنی» كه باید باشد (آن «آن» عاطفی تاثیرگذار) فاصله خواهد گرفت. ممكن است به سبب تجارب شعری بتوانند كلمات خوب و زیبایی كنار هم بچینند ولی این كلمات، كلمات تاثیرگذاری نخواهند بود.
 
 گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
عارف قزوینی و تصنیف‌های عاشقانه برای 4 دختر ناصرالدین شاه!
دلهره‌های مشترک فروغ و الیوت
کلک خیال‌انگیز شعر آزاد نیمایی
بالاخره سعدی بزرگ تر است یا حافظ؟!
خاطرات احسان طبری از نیما یوشیج