ندا و سیامک زوجی هستند که هر روز در حال بحث و جدل هستند ، آیا این ازدواج می‌تواند دوام بیاورد؟
 
ندا و سیامک زوجی هستند که هر روز در حال بحث و جدل هستند ، آیا این ازدواج می‌تواند دوام بیاورد؟
 
گفته های زن :
 " پیش پا افتاده ترین موضوعات ، مهم به نظر می‌آیند. ما اصلا نمی‌توانیم حتی 5 دقیقه بدون اینکه برسرهم فریاد یزنیم با هم صحبت کنیم"
گفته ی ندا 45 ساله سرپرست تشکیلات برنامه های توسعه ی اجتماعی . " گاهی اوقات من به یاد نمی‌آورم موضوع بحث ما چه بوده است زیرا از یک جدل به جدل دیگر می‌رسد."
 
من و سیامک به این نتیجه رسیدیم  پس از اینکه فرزند اولمان به دنیا آمد ، من کار کردن را رها کنم. فکر می‌کردم با فرزندم که اکنون چهار ساله است و دختر دوممان ، که اکنون 9 ماهه است ،  لحظات خوبی را سپری خواهم کرد. من عاشق آنها بودم . ولی برای یک تغییربزرگ در زندگی آماده نبودم و همیشه می‌ترسیدم که اشتباه تصمیم بگیرم. من کاملا به کارم گره خوردم بودم و هنگامیکه دختر اولم را به دنیا آوردم ناگهان از کار جدا شدم و به پرستاری از بچه مشغول شدم و ساعتها در خانه پرسه می‌زدم ، لباس می‌شستم غذا می‌پختم و بسیار خسته و نالان بودم ولی شوهرم اصلا با من همدردی نمی‌کرد. او فکر می‌کرد من دیوانه شده ام ولی از گفتنش به من خودداری می‌کرد.
 
ماه پیش وقتی که به سیامک گفتم  برای من زندگی به سختی می‌گذرد ، او تنها به من پاسخ داد: " تو خیلی زندگی را سخت می‌گیری؟سعی کن برای خودت یک کاری پیدا کنی ."
 
من می‌دانستم او بسیار سخت کار می‌کند و از او انتظار داشتم سختی زندگی من را نیز درک کند.
 
یک موضوع احمقانه پایه ی یک دعوای طولانی می‌شد، اگر هنگام رانندگی من از او می‌خواستم آرامتر رانندگی کند او با فریاد پاسخ می‌داد علی رقم ناراحتیم می‌توانم خوب رانندگی کنم.
 
ما از نظر مالی مشکلی نداشتیم ، اما سیامک مرتب برای هر چیز کوچک به من ایراد می‌گرفت . وقتی می‌خواستم یک چای ساز جدید بخرم ، یک سخنرانی کامل کردم مبنی براینکه چای ساز خراب شده است ، تا بالاخره یک جدید خریدیم ولی حتی وقتی برای دخترم در راه مدرسه شکلات می‌خریدم، از کوره در می‌رفت .
 
او معتقد بود وقتی بچه‌هاخواب هستند خیلی با دوستانم تلفنی صحبت می‌کنم ، اما این تنها راه ارتباط من با مردم و کسانی بود که ارتباط روحی زیادی با آنها دارم و من را حمایت می‌کردند.
 
ما 5 سال پیش ازدواج کرده بودیم و در ابتدا هر دو عقاید یکسانی داشتیم . ملاقات اولیه ی ما که یکدیگر را نمی‌شناختیم 4 ساعت بطول انجامید و من از برخورد معقولانه ی او با مشکلات خیلی شگفت زده شدم. پس از مدتی او خواستار معاشرت بیشتر شد، او بدون دلیل برای من گل رز می‌فرستاد ولی حالا صحبت کردن ما به سختی کار در معدن می‌ماند. سیامک خیلی زود عصبانی می‌شود.
 
خیلی طول کشید تا من مرد مناسب خودم را پیدا کنم. ازدواج پدر و مادرم  خیلی فاجعه بود و من نمی‌خواستم در این منجلاب بیفتم . پدر من یک وکیل بود و اعتیاد داشت او هوس باز هم بود ، به یاد می‌آوردم روزهایی را که آن دو فقط دعوا می‌کردند و اشیاء زیادی به سوی هم پرتاب می‌کردند و سرانجام هم برای هفته‌هابه خارج از شهر می‌رفت و مادرم هم که خانه دار بود ساعتها پشت تلفن با دوستانش صحبت می‌کرد.
 
وقتی آن دو از یکدیگر جدا شدند ، پانزده سال بیشتر نداشتم.  پدرم هم 5 سال بعد بعلت مصرف بیش از حد مخدر فوت کرد و مادرم ازدواج مجدد کرد .
 
ارتباط من و سیامک خیلی زود جدی شد ، ما دیگر بچه نبودیم و سیامک یک ازدواج ناموفق داشت با اینحال وقتی او به پیشنهاد ازدواج داد من خیلی خوشحال شدم . ما سال بعد در یک مهمانی کوچک ازدواج کردیم.

و من قرصهای ضدبارداری را دور انداختم ولی فکر نمی‌کردیم خیل زود بچه دار شویم . خیلی روزهای بدی بود هورمونهای زنانه من بهم ریخته بود و من ماهها می‌گریستم و سیامک نمی‌دانست با من چه بکند.
 
" ما هیچ وجه مشترکی نداریم"
شبی دخترم به دنیا آمد واقعا سمبولیک بود. ساعت 2 صبح بود کیسه آب شکم من یکماه زودتر از مقرر پاره شد و شوهرم حتی از تخت خواب بلند نمی‌شد فقط گاهی مرا در آغوش می‌کشید و مرا آرام می‌کرد و دوباره پتو را به دور خود می‌پیچید و به خوابیدن ادامه می‌داد. بعدا عملش را اینگونه توجیح کرد که  آن شب می‌دانستم که فردای سختی را در پیش رو داریم، می‌خواستم استراحت کافی کنم تا فردا بتوانم به تو و بچه کمک کنم. و گذشته از همه ی اینها ، مادر سیامک ،که به نظر من مغرورترین زن روی زمین بود. من احترام زیادی برای او قائل بودم ولی این ملاک نمی‌شد که امور زندگی ما را هم در دست بگیرد.
 
مثلا هنگامیکه من از بچه پرستاری می‌کردم او اصرار داشت که بچه تشنه است من به او می‌گفتم که بچه آب خورده است ولی او بی پروا شیشه َآب را به دهان بچه می‌چپاند و شوهر من درک نمی‌کرد که چرا من مایل به گذراندن روزهای تعطیلی با مادرش نیستم.
 
سیامک همیشه از زندگی اجتماعی و خصوصی و روابط زناشوییمان گله داشت و همیشه در موقعیتهای نامناسب انتظار روابط صمیمانه داشت و این دیگر مرا خسته کرده بود و اگر دخترمان نبود هیچ وجه مشترکی نداشتیم.
 
گفته های مرد:
" او همیشه مادر من بود."
" چرا ندا فکر می‌کند تنها او همیشه برای بهتر کردن روابطمان سعی میکند؟ " گفته سیامک چهل ساله ، رئیس دفتر مشاور املاک . "
 
اصلا زندگی کردن با او راحت نیست. کوچکترین چیز باعث آزار او می‌شود و هیچ گاه طعنه‌هاو منفی نگری او را نتواستم بپذیرم . در هیچ کاری نباید شرکت کنم و اگر شرکت کردم و آنرا خراب می‌کنم. اگر برای خرید می‌رفتم همیشه برای چیزی که خریده بودم موأخذه می‌شدم. چرا این مارک پنیر را خریدی ، بچه این نوع کره را دوست ندارد ، اما اگر او از دید من نگاه می‌کرد می‌دید که خرید بصرفه ای است. وقتی که چای ساز کار می‌کند چرا باید یکی دیگر خرید به نظر من خرید شکلات که دخترمان فقط یک گاز از آنرا می‌خورد کار احمقانه ای است.
 
ندا هیچ گاه به مشکل حاضر نمی‌پرداخت همیشه مشکلات گذشته را مطرح می‌کرد و آخر سر هم مادر من مقصر بود.

وقتی من ده ساله بودم  پدرم از بیماری سرطان از بین رفت  و من هیچ خاطره ای از او ندارم . زندگی برای مادرم بسیار سخت بود و هنگامی که من کودک بودم او هر روز از جهنمی که در آن بود می‌گریست. میدانستم که من و خواهرم را خیلی دوست دارد ولی هیچگاه برای ما کاری نمی‌کرد.
 
من عاشق این بودم که عضو یک لیگ شوم ولی مادرم هیچوقت اجازه ی این کار را به من نداد. اگر از هر چیز ناراحت یا عصبانی می‌شدم مادرم موضوع را شخصی می‌کرد و  می‌گفت :« چرا این کار را با من می‌کنی ؟» و گریه می‌کرد. وقتی بزرگتر شدم دیگر مرد خانه بودم. قبض‌هارا پرداخت می‌کردم ، کارهای روزمره را انجام می‌دادم و سعی می‌کردم بین خواهر و مادر خودم میانجی گری کنم.
 
باور کنید می‌دانم مادرم خیلی سختگیر است ولی من نیز در رسیدگی به او وظیفه ی سنگینی دارم و ندا ، هیچگاه نمی‌تواند دیدار ما را در روزهای تعطیل درک کند. من فکر می‌کنم ما هنوز در قبال هم وظیفه داریم.
 
با همسر اولم در دبیرستان آشنا شدم ، اما او ترکم کرد. در نگاه اول عاشق ندا شدم. ندا خیلی عصبی بود و من فقط تا قبل از تولد دخترمان توانستم تحمل کنم.البته هنوز هم فکر نمی‌کنم کار من در شب تولد دخترمان اشتباه بود.من کار منطقی را انجام دادم. حداقل یکی از ما به خوبی استراحت می‌کرد تا فردا از پس همه چیز بتواند بر آید.

مصیبت ندا بدتر وبدتر شد. من سعی می‌کردم به او کمک کنم ولی او فکر می‌کرد که من به فکرش نیستم. من هم فکر می‌کردم که او به فکر من نیست. او زمان زیادی را برای صحبت تلفنی با دوستانش سپری می‌کرد اما هیچوقت برای مهمانی شام خارج از منزل ، وقت نداشت.
 
گفته های مشاور : " منازعه ی قدرت "
من صدای دعوای سیامک وندا را در اتاق انتظار شنیدم.دعوایی که به سادگی روابطشان را تیره و تار می‌کرد. عصبانیت همیشگی میان آن دو ، همه ی انرژیهای مثبت را که نیاز اصلی رابطه ی خوب است به انرژیهای منفی که برای روابط عاطفی مضر است ، تبدیل می‌کرد

ندا و سیامک هر دو شکایات مشترکی داشتند.هر دوی آنها پر حرف و شکایتشان از این بود که از طرف مقابل عشقی ندیده اند و نا دیده گرفته شده اند.
 
آنها باید می‌آموختند که چگونه گوش کنند و چگونه ناراحتی شان را ابراز کنند وبا یکدیگر آنچنان که در خور یک زوج خوشبخت است ، چگونه باشند.ندا برای محافظت خود از تلاطم محیطی که در کودکی تجربه کرده بود ، بدور خود خطی کشیده بود واو نیازمند حمایت از طرف سیامک بوداما هر گاه احتیاج به یک حامی داشت ، سیامک این نیاز او را اجابت نمی‌کرد و بسیار عصبی می‌شد. مثل مادرش از تلفن برای تخلیه ی خود استفاده می‌کرد و از اثری که این کار بر روی شوهرش داشت بی خبر بود. هیچگاه جایی برای شوهرش و صحبت با او نمی‌گذاشت.
 
هنگامیکه ندا عصبانی می‌شد و در فکر فرو می‌رفت ، سیامک سعی می‌کرد او را با راهکارهای خود به آرامش دعوت کند. با اینکه ندا امتناع میورزید ولی سیامک دوباره تکرار می‌کرد.

گام اول:
رفتار او با مادرش و ندا یکسان بود در حالیکه سیامک باید با او همدردی می‌کرد و این را می‌دانست که باید متفاوت عمل کند.
پس از چند جلسه که آندو با یکدیگر جر و بحث کرند ، بالاخره من به این بلاتکلیفی خاتمه دادم و به آنها گفتم ، شما تنها یک راه دارید یا باید به جر وبحثتان ادامه دهید و یا باید سعی کنید دیدتان را تغییر دهید و تا هنگامیکه شما هر دو این کار را انجام ندهید ، من قادر به کمک شما نیستم. چند ماه بعد ، پس از آن ماجرا ، به نتیجه های خوبی رسیدیم.

گام دوم:
ندا یاد گرفت که چگونه وقتی عصبانی می‌شود قبل از سخن گفتن خود را آرام کند. من از ندا پرسیدم هنگامیکه عصبانی می‌شود چه احساسی دارد؟و
او گفت احساس گرفتگی شدیدی در ناحیه ی گردن می‌کنم. من به او پیشنهاد دادم در هنگام عصبانیت قبل از هر عمل دیگر، برای چند دقیقه ، به هوای آزاد برود و نفس عمیقی بکشد تا به حالت عادی برگردد . وبه سیامک گفتم قبل از آنکه ندا بخواهد شروع به بلند حرف زدن کند ، به جای پر خاشگری با او با مهربانی صحبت کند.
 
گام سوم:
من به هر دوی آنها تکنیک گوش دادن را یاد دادم.هنگامیکه طرف مقابلتان احساسش را برای شما توضیح می‌دهد، آرام بنشینید و سپس بدون قضاوت سعی در بازتاب دادن آن کنید.
ندا هم مثل همه ی زنها نیازمند توجه شوهرش بود.از آن به بعد وقتی ندا از سیامک درخواست می‌کرد تا چند دقیقه به حرفهای او گوش دهد ، سیامک احساس مسوولیت بیشتری می‌کرد و دیگر ندا زمان زیادی را برای صحبت پشت تلفن نمی‌گذاشت.

پس از این آتش بس ، صحبت کردن میان آن دو و حل مشکلات بسیار آسان بود سیامک متوجه شد که باید از ندا در مقابل تحمیلهای مادرش حمایت کند و دیگر ندا آخر هفته‌ها با آغوش باز به دیدار مادر شوهرش می‌رفت. پس از مدتی ندا دریافت که خیلی دلتنگ شغلش شده است.تصمیم گرفت بعد از تولد دو سالگی دخترشان دومشان به کارش باز گردد.
 
ندا توانست یک دانشجو برای نگه داشتن بچه ها پیدا کند و پس از آن روزی به محل کار سیامک تلفن زد و به او گفت دو بلیط نصف قیمت برای سفر به شیراز پیدا کرده است و برو آنها را تهیه کن تا قبل از اینکه سر کار برم با هم به یک سفر دو نفره بریم.

« سفر دو نفره ثابت کرد که ما دو نفر هنوز از با هم بودن لذت می‌بریم . » این سخنی بود که ندا با خوشحالی پس از برگشت از مسافرت بیان کرد.
تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
زندگی مشترک و دخالت دیگران!
در تعطیلات به خانه خانواده خودمان برویم یا خانواده همسرمان؟
ما خیلی زود ازدواج کردیم!!
آزمون خودشناسی مفهوم زندگی مشترک
شوهر من یک معشوقه دارد