بانک مرکزی!!

طنز: یادم میاد اون روزای اول راننده بودم .ته جیبم  4000 تومن بیشتر نبود 3000 تومان دادم یه بلندگو دستی گرفتم  و داد میزدم آهای! اداره یا وزارتخونه ای راننده نمیخواد با وانت تا دلار بیاریم براتون؟

یه روز دیدم یه پیر زن در خونشو باز كرد گفت : ننه بیا! ننه بیا !

ما رو میگی .. تعجب كردیم ... رفتیم دیدیم ننه اشاره كرد به گوشه اتاقش كه یه تشك پنبه ای كهنه اون گوشه بود .. مارو میگی ... تعجب كردیم كه این چی یعنی؟!

گفت : ننه بیا اینو بر دار ببر سر چهارراه استانبول بده به هوشنگ پلنگ! ما رو میگی... آقا ترسیدیم ولی بعدش حكمت كارو فهمیدیم... تو اون تشك دست كم 50000 دلار قایم كرده بودن اونم تو اون سال.

هوشنگ 500 دلارشو به من داد گفت بازم با ما كار كن... دردسرتون ندم ... ما شدیم مسئول جمع آوری پس اندازای پیر زنای مهربون.

یه روز یه پیر زن یه چراغ قدیمی داشت داد به ما...

ما رفتیم شب خونه دیدیم ای وای من ...!! اینكه همون چراغ جادو می باشد ... از غول توی چراغ همون شب فیلم تهیه كردیم . فیلمشو بردیم "گلدن كلاب" جایزه گرفت. همه گفتن این از علاءالدینم بهتره !! خلاصه ما از خود والت دیسنی هم معروف تر شدیم ...

یادمه جایزه نقدی اون كارو آوردیم تهرون رفتیم تو جمهوری یه ساختمون خریدیم اسمشو گذاشتیم " چراغ جادو " ... پوشاك ریختیم توش تا سقف ... شد بورس پوشاك ... دلارارو هم جمع كردیم كلی جنس منس وارد كردیم. وارد كردیم ،وارد كردیم ،وارد كردیم ... دیدیم یه روز یكی اومد گفت بسه وارد كردی ..دیگه جا نداره!

دیدیم راس میگه ... گفتیم خب كه چی گفت بیا ادغام بشیم ... گفتم با كی ؟ گفت ما با این حجم واردات دیگه باید خودمون با هم ادغام بشیم اینقدرم برادرای گمركو گرفتار نكنیم خسته شدن بس كه ما وارد كردیم

گفتم خب كه چی؟ گفت دیگه ما خودمون یه پا گمركیم ! ...

القصه از اون روز دیگه ما خودمون گمرك زدیم ...كشتی زدیم ... بانك زدیم ... الان هم كه خدمت شما هستیم  تقا ضای زدن " بانك مركزی"  دادیم اگه موافقت كنن البته !!

با تشکر ارادتمند شما : الف. ج. د . ه . و . م ... !!!!