دوست عزیز سابق که قرار بود من تو باشم و تو من باشی!
طنز: همه شاهدند که من هیچ گاه قصد نداشتم که خودم را به تو تحمیل کنم، اما تو دوست داشتی مرا به همه تحمیل کنی.
طنز: بار اول که درباره ات افشاگری کردند من خودم هنوز توی کابینه کنارت نشسته بودم و نگاهت می‌کردم.دیدم که اصلا انگار نه انگار کسی درباره ات چیزی گفته. همان طور محکم و استوار گفتی:«دروغ میگه» یک لحظه به خودم گفتم:« دروغ که نمی‌گه.
 
این چیزی که افشا کرده درسته،هم من میدونم و هم تو» اما نگاهت که کردم و در چشم هایت عزمی دیدم که مطمئن شدم قرار است دیگران دروغ بگویند و تو راستگو ترین آدم آن دور و بر باشی. از گمان بدم خجالت کشیدم. این به قول خودشان افشاگری هر چند وقت یک بار انجام می‌گرفت و هربار می‌دیدم که چیزهایی می‌گویند که فقط من و تو از آنها خبر داریم، تعجب می‌کردم، اما تکذیب های تورا که می‌شنیدم، احساس می‌کردم که نیرویی در درون توست که همه چیز را می‌تواند تغییر دهد؛ راست را دروغ کند و دروغ را راست.

دوست عزیز که قرار بود مرید من باشی!

همه شاهدند که من هیچ گاه قصد نداشتم که خودم را به تو تحمیل کنم، اما تو دوست داشتی مرا به همه تحمیل کنی و دراین میان حتی حاضر بودی که همه چیز را زیر پا بگذاری و خودت شناسنامه مرا برداری و برای این که از امکانات اداری و بیت المال استفاده نکنی، بلند شوی بروی توی خیابان از همین مغازه روبه رو فتوکپی بگیری و با یک دستت، دست مرا و با دست دیگرت هم دست آقای عزت الله انتظامی را و ببری وزارت کشور و توی سالن ثبت نام نامزدها و از نفوذت در آنجا استفاده کنی و مرا خارج از نوبت ثبت نام کنی و حتی دست مرا بالا ببری و بگویی که « این یعنی من و من یعنی این«

دوست قدیمی من!

خودت می‌دانی که من هیچ گاه قصد ورود به کار اجرایی را نداشتم و همیشه یک گوشه امنی می‌خواستم تا در خلقت جهان و آفرینش انسان غور کنم، اما تو نگذاشتی و مرا دارای ظرفیتی می‌پنداشتی که می‌توانم یک انسان کامل را در دنیای معاصر نمایندگی کنم.من البته با این موضوع مخالف بودم، اما همچنان در چشم های تو می‌خواندم که در این راه هیچ مخالفتی را نمی‌بینی و نمی‌شنوی.

مرید سابق من!

این روزها عجیب دلگیر شده است. دقیقا مانند عصر جمعه که نمی‌گذاشتی در خانه بمانم و زنگ می‌زدی و می‌گفتی:«پاشو بیا دفتر. اینجا سرت گرم میشه و دلگیری غروب جمعه معنایی نداره». این روزها هوا خوب نیست. نه، منظورم هوای خوزستان و آبادان نیست که پر از گردو خاک سرب و اسید است. همان هوایی که در سفر استانی به خوزستان تصویب کرده بودی که خوب شود ولی نشد.هوایک جور دیگر است. اصطلاحا هوا پس است.یعنی به بنزین تولید داخل هم ربطی ندارد.

دوست عزیز!|

این روزها آنقدرهوا بد شده است که تورا هم تغییر داده است. همین چند روز پیش که نامه نوشتی و گفتی که کارهای فلانی به من ارتباطی ندارد، دلم لرزید. نه از آن جهت که درباره من هم بگویی کارهایش به من ربطی ندارد. بلکه می‌ترسم روزگار به گونه ای بر تو تنگ شود که همه کارهایت را انکار کنی و همه را، تصمیمات من اعلام کنی. مثلا قیمت دلار را، یا نرخ تورم را. می‌ترسم که کارهای همه هشت سال گذشته را به من نسبت دهی. مثلا هاله نور را. با توجه به چیزهایی که درباره من گفته شد، شاید این موضوع به من بخورد، اما خودت می‌دانی که آن روزها که این موضوع را اعلام کردی، من هنوز مراد تو نبودم و روز و شب کنار تو ننشسته بودم.

دوست عزیز سابق که قرار بود من توباشم و تو من باشی!

حقیقتش را بخواهی چشمم ترسیده است و به همین خاطر می‌خواهم با اجازه شما پیشدستی کنم و بگویم ایها الناس آن کارها ربطی به من نداشت و درست است که همه چیز را به گردن من می‌انداختند و می‌گفتند که جریان انحرافی را من رهبری می‌کنم، اما واقعا من کاره ای نبودم.
 
می‌خواهم اعلام کنم که در همه این سال ها که دوستانت کارهایت را به نام من می‌نوشتند و برای این که حمایتهای عجیب و غریب شان از تو را ماستمالی کنند، همه آن کارها را به من نسبت می‌دادند و در آخر نیز مرا فدا کردند. حال می‌خواهم بگویم اگر قصد داری در نامه بعدی مرا مسبب اوضاع آن سال ها اعلام کنی، من از همین گوشه فراغت خودم و از کنار همین کتاب هایی که شب و روز را با آنها سپری می‌کنم، نقشه ات را نقش بر آب کردم. بااااای

در ضمن هیچ وقت این شعر را جدی نگیر که: ما را سریست با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم


گردآوری: گروه خبر سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع: روزنامه ابتکار

مطالب پیشنهادی:
اطلاعیه تند دفتر ریاست جمهوری به جمعی از نمایندگان مجلس
لخت شدن استاد فرانسوی در کلاس!!
هلاکت ده ها داعشی در موصل(18+)
تصاویری از مراسم تشییع ملک عبدالله
حضور رهبر در استادیوم آزادی/عکس